Saturday, January 31, 2009

آخرين قطار شب - نودوپنج

چاپ عصر - چهل

by arinn / flickr

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - سيصد و هفتاد

Volvo supports The European car free day
*
Life is better lived together
Volvo. For Life
*
وولوو از «روز بدون اتومبيل در اروپا» حمايت می‌كند؛‌‌ هم نجيبانه در اعلام حمايت، هم جسورانه در بريدن و كندن تصوير دو مدل از اتومبيل‌های شركت از پوستری كه بر ديوار آگهی چسبانده شده...

طراحی گرافيك: طراحی تمبر - يك

پست بريتانيا - آن‌طور كه خودش می‌گويد - در آغاز هر سال، يك مجموعه تازه تمبر منتشر می‌كند كه مضمونش بزرگداشت همه آن چيزهايی‌ست كه در فرهنگ آن سرزمين، «كلاسيك» به حساب می‌آيد. برای مجموعه تماشايی امسال، كه پس از ماه‌ها تبليغ در سال گذشته از سيزدهم ژانويه برای فروش عرضه شده، نمونه‌هايی از «طراحی صنعتی» قرن بيستم آن سرزمين انتخاب شده كه پيشينه و شهرت‌شان، آن‌ها را بيش‌وكم به «نماد»‌های بريتانيا بدل كرده است.

ماه كاغذی - پانزده

by afteronemore / flickr
*
دوست نازنينی كه هميشه با اشتياق چشم‌به‌راه كامنت‌هايش هستم (اما هيچ‌ ازش نمی‌دانم جز يك اسم كوچك)، در جست‌وجوی نشانه‌های خستگی من، به اين نكته اشاره كرده است - شايد هم بر من خرده گرفته - كه اين اواخر، وبلاگم را پر از عكس‌های فليكر كرده‌ام. خب، يكی از وعده‌های انجام‌نشده من، يادداشتی‌ست كه قرار است درباره ارزش‌های فليكر بنويسم؛ اما در آن نوشته بايد به جايگاه و حضور اين گنجينه شگفت‌انگيز، در نام‌دارترين وبلاگ‌های هم‌سان در گوشه‌وكنار جهان هم اشاره كنم، و - بدون آن‌كه قصد دفاع داشته باشم - يادآوری كنم كه در توجه نشان دادن به فليكر، تنها نيستم. اما تا نوشتن آن يادداشت، فقط در مورد اين عكس خاص، می‌‌خواهم از «سالار» عزيز بپرسم كه چه‌گونه می‌توانم از آن چشم بپوشم و هفته ايرانی را با چنين تركيب چشم‌نوازی از لطافت و فرهنگ و «ماه كاغذی» آغاز نكنم؟ در عين حال اميدوارم كه اين پرسش، هيچ نشانی از آزردگی من از آن «خرده‌گيری» نداشته باشد، يا از اين حكايت نكند كه ذره‌ای از ارزش و اهميت تك ‌تك كامنت‌هايش نزد من كاسته شده است.

بدون عنوان - صد و پنجاه‌ونه

Friday, January 30, 2009

Thursday, January 29, 2009

آخرين قطار شب - نودوچهار

چاپ عصر - سی‌ونه

ladybugrock / flickr

بدون عنوان - صد و پنجاه‌وهشت

by Tom Froese

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - سيصد و شصت‌ونه

Perfect sound
Sony
EX Headphones
*
آگهی نوعی از هدفون‌های سونی و ساختن تصويری از آن كه به دياپازون (چنگالك كوك) شباهت پيدا می‌كند و مقايسه ظرافت و كارايی آن با وسيله دقيقی كه به كار تنظيم كوك سازها می‌آيد (درست گفتم خانم مكين؟).

گوشواری از دو گيلاس سرخ همزاد - سی

دزد دوچرخه - بيست

Wednesday, January 28, 2009

آخرين قطار شب - نودوسه

چاپ عصر - سی‌وهشت

by bubuchan / flickr

بدون عنوان - صد و پنجاه‌وهفت

...

يك. دو هفته ديگر، اين وبلاگ دوساله می‌شود. خوانندگانی كه در اين دو سال، آرام آرام و بيش‌تر در سكوت، به دور آن گرد آمده‌اند، حالا ديگر حلقه بزرگی را شكل داده‌اند. از اين جمع، گروه كوچكی را به اسم و رسم می‌شناسم، اما گروه بسيار بزرگ‌تری از خوانندگان، با همه حضور محسوس‌شان، در ميان دوستان ناديده و ناشناخته‌ام جای گرفته‌اند. تجربه حضور در ميان اين حلقه، اگرچه خوشايندترين اوقات زندگی‌ام را فراهم كرده، اما اجازه دهيد حالا ديگر پنهان نكنم كه به خاطر تعريف و تلقی سفت‌ و سختی كه از وبلاگ دارم، و نيز وسواس‌ها و كارها و مشغله‌های ديگر، وظيفه به‌روز كردن مستمر و منظم آن، گاهی‌وقت‌ها - به‌ويژه اين اواخر - با خستگی‌هايی همراه شده است كه تاكنون حرفی از آن به ميان نياورده‌ بودم. و خب، اشاره ناگهانی هفته پيش به احتمال يك «مرخصی اساسی‌‌»، حاصل يكی از همان لحظه‌های خستگی بود، درحالی كه حتی همان مرخصی كوتاه يك‌هفته‌ای هم نه برای استراحت، بلكه به خاطر درگير شدن در يك كار سنگين مطبوعاتی كارسازی شده بود. اما اشاره آن روز، كامنت‌هايی به دنبال داشت كه نشان می‌داد جای يك توضيح، در حاشيه آن خالی‌ست؛ و من اميدوارم كه اين يادداشت، از پس آن توضيح برآمده باشد. خب؛ حالا قرار است چه اتفاقی بيفتد؟ هيچ! دست كم تا صبح بيست‌و‌سوم بهمن / يازدهم فوريه و انتشار يادداشت سالگرد، چرخ اين وبلاگ مثل گذشته خواهد چرخيد؛ اما شايد آن روز و در آن يادداشت از تغييرهای كوچك و موقتی خبر بدهم كه با به‌كار‌بستن آن‌ها، بتوان كمی از خستگی‌ها كاست و مانع بروز يك «مرخصی اساسی» شد؛ اگرچه هميشه و در هر حال بد نيست كه خوانندگان يك وبلاگ - هر وبلاگی - در نظر داشته باشند كه وبلاگ‌صاحاب هم به هر حال آدم است؛ و آدم اگر آدم باشد، خستگی هم گاهی‌وقت‌ها - و بلانسبت - روی شاخ‌اش است!
دو. اما آن كامنت‌ها! خب، وقتی يك وبلاگ‌صاحاب از احتمال رفتن به «مرخصی اساسی‌» حرف می‌زند، دريافت كامنت‌هايی كه از علاقه‌ گروهی از آدم‌ها به وبلاگش حكايت می‌كند و از او می‌خواهد چنين نكند ممكن است خوشايند (و در عين حال به خاطر محدود كردن آزادی‌ آدم‌ها، نگران‌كننده) به نظر برسد، اما كامنت كوتاه و صريح و دو‌كلمه‌ای «برو بابا.» قطعا ً يك كامنت دل‌پذير است، چرا كه چشم‌اندازی ترسيم می‌كند كه در آن، «بابا»‌يی كه وبلاگ‌صاحاب باشد، می‌تواند اين اميدواری را در سر بپروراند كه روزی - بدون نگرانی، و البته بدون هيچ بدرقه‌كننده‌ای - به مرخصی دلخواهش «برود». به خاطر همه كامنت‌های سرشار از لطف و مهر و «تهديد»تان ممنونم؛ اما خب، آن كامنت دوكلمه‌ای، از اساس چيز ديگری بود برای خودش!

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - سيصد و شصت‌وهشت

Zoo Berlin
Annual Ticket
Simply come back tomorrow
*
مجموعه آگهی‌های باغ‌وحش برلين برای نوعی از بليت‌هايش كه برای يك سال اعتبار دارد. به اين ترتيب، اگر روزی كه به باغ‌وحش می‌رويد بعضی حيوانات، از سر خستگی، خجالت يا بی‌حوصله‌گی، خود را در گوشه‌ای از قفس پنهان كرده‌اند و رخ نشان نمی‌دهند، شما به‌سادگی می‌توانيد با همان بليت، فردا دوباره برگرديد سراغ‌شان...

سربازهای يك‌چشم - بيست‌ويك

by abbytrysagain / flickr
در ستايش عكاسی - دو

كفش‌هايم كو؟ - بيست‌وهشت

by danske / flickr

Wednesday, January 21, 2009

...

دليل ساده اين‌يكی مرخصی يك‌هفته‌ای - از امروز - شايد تراكم ساير كارهايم در اين روزها باشد. اما در عين‌حال ممكن است يك‌جور مقدمه و تمرين هم به حساب بيايد برای يك «مرخصی» اساسی‌تر در آينده بسيار نزديك...
*
پانزده ساعت بعد: خب، اصلا ً مايل نبودم اشاره‌ام به «مرخصی اساسی‌تر»، به دريافت كامنت‌هايی منجر شود كه دست‌كم تا شش روز آينده، فرصت و امكان پاسخ دادن به آن‌ها را ندارم و می‌دانم كه چنين سكوتی، می‌تواند به بی‌اعتنايی تعبير شود. بنابراين - تا شرمندگی‌ام از اين بيش‌تر نشده - درخواستم را بپذيريد و آن اشاره را فعلا ً ناديده بگيريد تا در سه هفته‌ای كه برای نهايی كردن تصميم فرصت دارم، بتوانم همراه با توضيح كافی دوباره به آن بپردازم.

Tuesday, January 20, 2009

آخرين قطار شب - نودودو

چاپ عصر - سی‌وهفت

Hannah....... / flickr

بدون عنوان - صد و پنجاه‌وشش

by royalartlodge

بيا زودتر چيزها را ببينيم - صد و هشتادونه

Designed by David Graas
*
وقتی طراحی يك كالا و بسته‌بندی آن، در راه حل و شكل واحدی خلاصه می‌شود و با جدا كردن بخش‌هايی از پايين و بالای بسته‌بندی، طرح كالا كامل و آماده استفاده می‌شود...

Monday, January 19, 2009

آخرين قطار شب - نودويك

چاپ عصر - سی‌وشش

shoela / flickr

سربازهای يك‌چشم - بيست

delideladelo / flickr
در ستايش عكاسی – يك
*
هر «عكس» خوبی كه در گوشه‌ای از جهان ثبت می‌شود، نشانه‌ای باقی می‌گذارد كه از حيات شاداب و سرحال عكاسی خبر می‌دهد و همه شايعه‌ها، داير بر اين كه «عكاسی»، زير سِرُم نقاشی و شعر و ادبيات است را نفی می‌كند. چنين «عكس»‌هايی، كه از «خلوص» عكاسی دفاع می‌كنند، خود‌به‌خود در ستايش عكاسی هم هستند. اما بخش تازه اين وبلاگ، كه در حاشيه بخش اصلی «سربازهای يك‌چشم» منتشر می‌شود، از «ستايش» تعريف سرراست‌تر و عاشقانه‌تری دارد و عكس‌هايی را گرد می‌آورد كه عكاس، لنز دوربين را به سوی هر اتفاق و نشانه‌ای چرخانده است كه از حضور عكاسی گزارش می‌دهد. اين عكس‌ها، اين عكس‌های خوب، از عشق و ستايش بی‌واسطه‌تری حكايت می‌كند و از نسبتی بين عكاس و جهان عكاسی خبر می‌دهد كه جلوه يك ارادت تام و يك احترام بی‌خدشه را در خود دارد...

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - سيصد و شصت‌وهفت

همه ما آن عكس ساختگی ِ فتوشاپی را ديده‌ايم كه پسر جوان «سنگدل»ی را همراه با پيرزنی نشان می‌دهد، در حالی كه زن پير، يك جعبه بزرگ و سنگين نوشابه را در دست دارد و حمل می‌كند و پسر جوان، يك ساك دستی كوچك و سبك را. ظاهرا ً طراحان اين ساك دستی تبليغاتی برای نوعی نوشابه هم، همان عكس را ديده‌اند و ناگهان... چراغ يك ايده، بالای سرشان روشن شده است!

Sunday, January 18, 2009

آخرين قطار شب - نود

چاپ عصر - سی‌وپنج

the most improbable thing / flickr

بدون عنوان - صد و پنجاه‌وپنج

la petite fille de faon / flickr

Saturday, January 17, 2009

آخرين قطار شب - هشتادونه

چاپ عصر - سی‌وچهار

dothezonk / flickr

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - سيصد و شصت‌وشش

Have a break, have a Kit-Kat
*
كار شگفت‌انگيز خالقان اين آگهی در يافتن شباهت ظاهری بخش‌هايی از يك نيمكت با «كيت‌كت»، و هم‌‌زمان، يافتن تناسب كاربردی نيمكت پارك با شعار اصلی «كيت‌كت» ("به خودتان استراحت بدهيد") را چه‌گونه می‌توان ستايش كرد، جز با يك: شاهكار!

ماه پنهان است - نه

يك. اگر اين دوروبر كسی هست كه می‌خواهد تحقيق تازه‌ای درباره تاثير «روحيه» خوب، بر بهبود بيماری‌های تن سروسامان دهد، شايد داستان پنج‌شنبه شب من هم به كارش بيايد: سرما خورده‌ای و حال‌ات خوش نيست؛ فيلمی می‌گذاری تا از سر كنج‌كاوی، فقط چند دقيقه آغازش را - در حد تيتراژ - ببينی و بعد، زودتر بگيری، بخوابی. دو ساعت بعد، وقتی فيلم تمام می‌شود (اما «روح»‌ات هم‌‌چنان دارد در هوای لطيفش پرواز می‌كند... نه؛ دارد پرپر می‌زند)، تازه می‌فهمی كه نتوانسته‌ای به قراری كه با خودت برای ديدن اوايل فيلم گذاشته‌ای، وفادار بمانی و تا آخرش رفته‌ای. اما اين تنها چيزی نيست كه می‌فهمی؛ دستی به پيشانی‌ات می‌كشی و می‌بينی ديگر تب نداری؛ كش ‌و قوسی به تن‌ات می‌دهی و می‌بينی ديگر از درد هم خبری نيست. دارم از تجربه تماشای فيلم «در بروژ» حرف می‌زنم...
دو. حالم خوب است؛ به‌ويژه وقتی كه احساس می‌كنم به پيش‌رفت علوم و تحقيقات و فناوری هم ياری رسانده‌ام!

Friday, January 16, 2009

Thursday, January 15, 2009

آخرين قطار شب - هشتادوهشت

چاپ عصر - سی‌وسه

gr8sublime / flickr
*
به نظر می‌آيد - يا دلم می‌خواهد اين‌طور تصور كنم - كه اين آقا، عكاسی در برابر آينه، همراه با عكسی كه نشان می‌دهد وقتی جوان‌تر بوده هم چنين تجربه‌ای كرده، را امكانی يافته تا يك خاطره، يا گذر زمان را، تصوير كند.

 
Free counter and web stats