Wednesday, October 31, 2012

گاهی‌وقت‌ها ماه كاغذی

yongseok / Flickr

پشت صحنه

شام‌گاه ديروز، وقتی كه اصغر كنارم نشسته بود و من، هم‌ كار می‌كردم و هم حرف می‌زديم، صحبت پُست من و كتاب «ديوانگی در بروكلين» به ميان آمد. به‌ش توصيه كردم كه «اصغر جون، اين رو حتماً بخون». يك ساعت بعد او از "سطح شهر" با من تماس گرفت كه «امك جون؛ به همه كتاب‌فروشی‌های راسته كريم‌خان سر زدم، همه با تعجب می‌گن كه هر چی "ديوونگی در بروكلين" داشتيم توی همين دوسه روز تموم شده. بالاخره توی يه كتاب‌فروشی ِ كوچيك پيداش كردم. اما تو يه لطفی كن علی‌رضا! برای فيلم‌های ما هم يه تبليغی بكن توی وبلاگت؛ شايد دوزار بيش‌تر فروخت!»

گوشواری از دو گيلاس سرخ هم‌زاد

fancifuldevices.etsy.com

Tuesday, October 30, 2012

يك چهره

Tommy Lee Jones

Monday, October 29, 2012

گاهی‌وقت‌ها آينه حُسن

Luckymess / Flickr

پاريس مال ماست

KerreraSkye.etsy.com

Sunday, October 28, 2012

Saturday, October 27, 2012

اين‌جا پاييز است

seanyeh / Flickr

كتاب‌هايم را ورق می‌زنم

هانی در حالی كه كيف دستی‌اش را روی پيشخان می‌گذاشت، گفت «سلام تام.» و بعد كلاهش را برداشت و موهای بلند و پرپشتش را رها كرد. «حالت چه‌طور است؟»
تام سر را از روی كتاب بلند كرد و گفت «هانی؟ خدايا! تو اين‌جا چه می‌كنی؟»
- بعداً بهت می‌گم. اول می‌خواهم بدانم حالت چه‌طور است؟
- بد نيستم. سرم شلوغ است و كمی استرس دارم، اما خوبم. از آخرين باری كه هم‌ديگر را ديديم اتفاقات زيادی افتاده. رئيسم فوت كرده و ظاهراً اين كتاب‌فروشی به من ارث رسيده. هنوز در اين فكرم كه با آن چه كنم .
- منظورم كار نبود. می‌خواستم از خودت بگويی، از وضع دلت.
- دلم؟ قلبم هم‌چنان می‌زند، هفتادودو بار در دقيقه.
- معنی‌اش اين است كه هم‌چنان تنها هستی، نه؟ چون اگر عاشق بودی خيلی تندتر می‌زد.
- عاشق؟ چه می‌خواهی بگويی؟
- از يك ماه پيش تا حالا با كسی آشنا نشده‌ای، نه؟
- نه، البته كه نه. سرم بيش از حد شلوغ بود.
- ورمونت يادت می‌آد؟
- چه‌طور می‌توانم فراموشش كنم؟
- و آخرين شبی را كه در آن‌جا گذراندی به ياد داری؟
- بله، آن شب را به خاطر دارم.
- و؟
- و چه؟
- وقتی به من نگاه می‌كنی چه می‌بينی تام؟
- نمی‌دانم هانی. خب تو را می‌بينم. تو، هانی چاودر، زنی با اسمی عجيب. زنی عجيب با اسمی عجيب.
- می‌دانی وقتی من به تو نگاه می‌كنم چه می‌بينم؟
- مطمئن نيستم كه بخواهم بدانم.
- من آدم برجسته‌ای را می‌بينم تام، بهترين مردی كه در عمرم شناخته‌ام.
- راستی؟
- بله. و به خاطر آن‌چه در تو می‌بينم، همه‌چيز را رها كرده‌ام و به بروكلين آمده‌ام تا با تو زندگی كنم.
- همه‌چيز را در آن‌جا ول كرده‌ای؟
- همين‌طور است. سال تحصيلی دو روز پيش تمام شد و من استعفا دادم. حالا مثل هوا آزادم.
- اما من عاشق تو نيستم هانی. درست نمی‌شناسمت.
- بعداً درست می‌شود.
- چی بعداً درست می‌شود؟
- اول شروع به شناختنم می‌كنی. بعد عاشقم می‌شوی.
- به همين سادگی؟
- آره، به همين سادگی.
*
 ديوانگی در بروكلين / پل استر / ترجمه خجسته كيهان / نشر افق / چاپ دوم / هزاروسيصدوهشتادوشش

Friday, October 26, 2012

گاهی‌وقت‌ها دل‌تنگی‌های آدمی

Joe Miranda / Flickr

آخرين روز هفته

 
myweekbeatsyouryear / Flickr

Thursday, October 25, 2012

Wednesday, October 24, 2012

Tuesday, October 23, 2012

گاهی‌وقت‌ها شهر بی تو

Bryan M. Ferguson / Flickr

يك چهره

Meg Ryan

Monday, October 22, 2012

Sunday, October 21, 2012

Saturday, October 20, 2012

Friday, October 19, 2012

Thursday, October 18, 2012

سينما نيمه‌شب: پشت صحنه

G.I. Jane, 1997

گاهی‌وقت‌ها تغذيه

je_suis_thom / Flickr

كارتون‌بولتن

Quino
 *
 پرهيز از تشريح ِ كاربرد!

Wednesday, October 17, 2012

سينما نيمه‌شب: پشت صحنه

Eternal Sunshine of the Spotless Mind, 2004

گاهی‌وقت‌ها ماه كاغذی

sparkleweed / Flickr

تاق‌چه كوچك سراميك‌ها

ljfceramics.etsy.com

Tuesday, October 16, 2012

Monday, October 15, 2012

Saturday, October 13, 2012

 
Free counter and web stats