tag:blogger.com,1999:blog-430566948011813946.post6714422529522206175..comments2024-02-27T11:54:15.966+03:30Comments on A Man Called Old Fashion: در ضيافت عقلا؛ دوOld Fashionhttp://www.blogger.com/profile/16119199590187919046noreply@blogger.comBlogger4125tag:blogger.com,1999:blog-430566948011813946.post-10268976715407324442012-03-28T01:48:52.640+04:302012-03-28T01:48:52.640+04:30ممنون
به هر حال هنوز برام قابل احترام خواهید بود
...ممنون<br />به هر حال هنوز برام قابل احترام خواهید بود<br /><br />موفق باشیدیکبارگیhttps://www.blogger.com/profile/02606052983842765759noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-430566948011813946.post-29275182587603189372012-03-27T02:37:17.856+04:302012-03-27T02:37:17.856+04:30ای مترجم میهمان
به خانه برگرد
:Dای مترجم میهمان<br />به خانه برگرد<br />:DAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-430566948011813946.post-79605129208762672012012-03-27T02:32:58.381+04:302012-03-27T02:32:58.381+04:30من از آن کله خر هایی هستم که می توانم هر کتابداری...من از آن کله خر هایی هستم که می توانم هر کتابداری که سر راهم قرار بگیرد را از طرف کسانی که ندانسته نجات داده در آغوش بگیرمAnonymousnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-430566948011813946.post-79781270045973758032012-03-27T00:33:02.750+04:302012-03-27T00:33:02.750+04:30آقای الدفشن
یه خواهشی دارم ازتون
من یه زمانی خیلی...آقای الدفشن<br />یه خواهشی دارم ازتون<br /><br />من یه زمانی خیلی وبلاگتون رو دوست داشتم. از حدود سه سال پیش. اما یه اتفاقی افتاد که دلچرکین شدم. روزای فوت هاله سحابی. دست خودم نبود. از اون به بعد هرکاری میکردم نمیتونستم خودم رو راضی کنم که بیام اینجا. اما امشب یاد ِ گذشته افتادم، یه جایی ردپاتون بود. دوست داشتم برگردم. اما میترسم هنوز. گفتم بیام با خودتون مطرحاش کنم. شاید عجیبترین راهاش جواب بده اینبار<br /><br />با تمام وجود امیدوارم دیگه یه همچو اتفاقی نیافته، اما اگه افتاد، قضیهی هاله سحابی رو میگم، میشه لطف کنید و حتا اگه هیچ ارزشی براتون نداره، چند روز پست نذارید لااقل؟ یعنی اگه یه اتفاقی افتاد که هآدما ناراحت بودن، جامعه اندوه داشت، بهشون فرصت ِ عبور از غم رو بدید با سکوت؟<br /><br />نمیدونید چقدر آب سرد ریختهشد رووم وقتی خودم توو اون حال و هوای سکوت و حیرت و غصه بودم و دیدم شما سه-چهار تا پست آپ کردید که یه فنجون خوشگل تووش هست و از لای موهای یه خانمی نور داره میاد و لبخند و شادی و...<br /><br />یعنی نمیگم باید واکنشی نشون میدادید. اما میشه یه لحظههایی، به بعضی اندوهها احترام گذاشت. نمیدونم. من حق ندارم برای شما تصمیم بگیرم. اما فکر میکنم کار بهتری باشه این احترام. با یه سکوت ِ کوتاه شاید. اون ماجرا سیاسی نبود، انسانی بود<br /><br /><br />ممکنه ذهن ِ من از نو سفید بشه نسبت به خردهزیباییهای ریزبینانهی اینجا که همیشه زندگی تووش هست؟یکبارگیhttps://www.blogger.com/profile/02606052983842765759noreply@blogger.com