سربازهای يكچشم - يك
by Photo-Repoter: Marc Riboud
*
در آخرين روز ماه مِی، با مجموعه عكسی از چهل سال پيش (مِی هزار و نهصد و شصت و هشت) بخش تازه اين وبلاگ، كه در پرسههای كنجكاوانهاش، از كوچهپسكوچههای «عكاسی» گذر خواهد كرد، آغاز میشود؛ و نگاه میكنيم به جوانانی كه پرچم اميد و آرمانگرايی را نوميدانه و دستبه دست بر سنگفرشهای پاريس چرخاندند و اينروزها همهشان كموبيش شصتسالهاند. نگاه میكنيم به روزهايی كه رومن گاری در كتاب «سگ سفيد»ش چنين از آن ياد میكند:
«وقتی به پاريس میرسم، آن را از هم پاشيده میيابم. زبالهها همهجا انباشته شدهاند؛ اما در آن صميميت به چشم میخورد. انگار انقلاب، شهر را هم واداشته تا به گناهان خود اعتراف كند.» (ترجمه سيلويا بجانيان / انتشارات محيط / فروردين هزار و سيصد و شصت و سه)
«وقتی به پاريس میرسم، آن را از هم پاشيده میيابم. زبالهها همهجا انباشته شدهاند؛ اما در آن صميميت به چشم میخورد. انگار انقلاب، شهر را هم واداشته تا به گناهان خود اعتراف كند.» (ترجمه سيلويا بجانيان / انتشارات محيط / فروردين هزار و سيصد و شصت و سه)
No comments:
Post a Comment