Friday, March 14, 2008

آن روز، آن جشن تولد

نه! گمان نمی‌كنم يادتان رفته باشد خانم «سين»! همين چند ماه پيش بود كه تعريف می‌كرديد. تعريف می‌كرديد رفته بوديد جشن تولدی چيزی. ده‌پانزده نفری هم می‌شديد. نيم‌ساعت / سه‌ربعی نشسته بوديد و ديده بوديد هيچ خبری نيست: يك مجلس سرد و خشك و رسمی. آن‌وقت كم‌كم شروع كرده بوديد به هم نگاه كردن و با همان نگاه از هم پرسيده بوديد كه آيا قرار است تا آخرش همين‌طور بنشينيد و در گوشی حرف بزنيد و غصه بخوريد از وقتی كه داريد هدر می‌دهيد؟ آن‌وقت يكی‌تان - اسم هم برده بوديد ازش و حالا من يادم نيست – تلفن همراهش را از كيفش بيرون آورده بود و كمی در فهرست آهنگ‌هاش گشته بود و بعد انگشتش را فشرده بود روی دكمه. و تعريف می‌كرديد كه آرام‌آرام فضا تغيير كرد. البته می‌گفتيد آن‌طور كه دل‌تان می‌خواست مجلس گرم و پرشوری نبود، اما خب، دست روی دست هم نگذاشته بوديد دستِ كم... حالا نمی‌دانم اصلاً چه شد كه امروز ياد اين ماجرا افتادم.

5 comments:

Anonymous said...

آقاي اولدفشن عزيز
درست ميفرماييد،مجلس گرم و پرشوري نميشه قاعدتا،اما اگه دست رو دست نذاريم بهتر از خفقان اين روزها بايد باشه،كاش دنياي كوچيكمونو همونقدر كه ميتونيم جاي بهتري براي زندگي كنيم.
ممنون از كارا و فكراي قشنگتون

میرزا said...

هوس کردم پیشنهادی بدهم آقای اولدفشن، یک وبلاگ دیگری هم اضافه کنید به این راسته وبلاگهایتان که فقط کلمه باشد درش و همین و ذوقی کنیم و کیف کنیم از خواندتان. حیف ما است حرفهایتان را نخوانیم.

Anonymous said...

mage emruz tavalode kasie?
in neveshte az OD baied bud!:D

Sir Hermes said...

می بینید آقای اولدفشن؟ می بینید ما الکی هندوانه زیر بغل تان نمی دهیم وقتی از نوشته های شما، فارغ از آن انتخاب های تان، هی تعریف می کنیم؟ به حرف این میرزا گوش کنید، ثواب دارد. نخواستید هم همین سنت یواشی را که شروع کرده اید، که گاه گداری عکسی نباشد و فقط کلمه باشد، ادامه دهید که ما سفت و محکم هوای تان را داریم قربان!ـ

Ghazaal said...

آقای اولد فشن خیلی قبل ترا ، اون وقتا که هنوز خلوت بودن ، ما رو از خوندن ِ واژه محروم نمی کردن ... چی شد که اینطور شد مستر ؟

 
Free counter and web stats