سربازهای يكچشم - ده
يك. اين عكس «رابرت كاپا»، پرآوازهتر از آن است كه نويسنده اين يادداشت، آن را در سالهای نوجوانی در كتابخانه كانون پرورش فكری شهرش نديده باشد- عكسی كه از همان زمان تاكنون، حس مبهم ناخوشايندی نسبت به ادعای «مستند» بودناش داشته است؛ همان حس آزاردهندهای كه از ديدن كار عكاسها و «مستند»سازهای هموطن، كه صحنه كارشان را - با بیظرافتی - جلوی دوربين «میچينند» و به عنوان «واقعيت» و «سند» ضبطاش میكنند، همواره تجربه كرده است.
دو. داستان «رسمی» و تبليغاتی اين عكس میگويد كه رابرت كاپای بيستودو ساله و دوست و همراهش خانم گِردا تارو، عكس را در روز چهارم يا پنجم سپتامبر هزار و نهصد و سی و شش، در اوج نبرد بين جمهوریخواهان اسپانيا و نيروهای هوادار فرانكو، از لحظه گلوله خوردن و مرگ يك رزمنده جمهوری - كارگر بيستوچهارساله نساجی، فدريكو بورل گارسيا - گرفتهاند؛ اگرچه هيچكس هرگز جسد فدريكو بورل گارسيا را نديد يا برگهای نيافت كه مرگش را تاييد كند.
سه. اما نمايشگاهی كه از ديروز (هفدهم اكتبر) در مركز باربيكن لندن، از كارهای دوران جنگ كاپا برگزار شده، روايت تازهای را پيش رو میگذارد: فدريكوی بینوا، واقعا ً كشته شده، اما نه در جريان يك نبرد واقعی (بهخصوص در «اوج» آن!)، بلكه در حادثهای هولناكتر. نمايشگاه، با استفاده از حدود چهل نگاتيو ِ سالهابايگانیشده و انتشار همه عكسهايی كه كاپا در همان روز گرفته است، نشان میدهد كه رزمندههای جمهوری، نه درگير نبرد با فاشيستها، بلكه مشغول تمرين نظامی بودهاند؛ و خدا میداند كه اين كار را طبق برنامه خودشان میكردهاند يا به درخواست كاپا- تا او دستخالی و بدون عكسهای «اوج نبرد» از جبهه بازنگردد. اما همين تمرين يا «نبرد نمايشی»، چنان بر فاشيستها - كه لابد شگفتزده و با دوربين شكاری «تماشا»يش میكردهاند - گران آمده، كه يكیشان طاقت از كف داده و فدريكو را نشانه گرفته است.
چهار. پنجاه - پنجاه؛ بر اساس يكی از دو احتمال، همانكه میگويد جمهوریخواهان آن نبرد نمايشی را به درخواست كاپا «به روی صحنه بردهاند»، فدريكو بورل گارسيا، كارگر بيستوچهارساله نساجی، كه شايد دختری در كوردوبا چشمبهراهش بوده، نه فقط قربانی فاشيستها، بلكه هزينه جاهطلبی عكاس پرآوازه ما و «اخلاقيات» خاص تبليغاتچیهای دنيای سياست هم شده است. نكته اينجاست كه كاپا، و همه كسانی كه آن افسانه حماسی / تبليغاتی را گستردند، سالها پس از پايان جنگ اسپانيا، زمانی كه حتی ملاحظهای مثل «حفظ روحيه جمهوریخواهان» ديگر موضوعيتاش را از دست داده بود هم، لب نگشودند و چيزی درباره واقعيت اين عكس برملا نكردند.
پنج. «آرمان» و «اخلاق» گاهیوقتها آبشان در يك جو نمیرود. نمايشگاه مركز باربيكن و ماجرای فدريكوی بختبرگشته نشان میدهد كه هفتاد و دو سال پيش، گره اين مشكل بغرنج به نفع كداميك گشوده و كداميك كنار گذاشته شد.
دو. داستان «رسمی» و تبليغاتی اين عكس میگويد كه رابرت كاپای بيستودو ساله و دوست و همراهش خانم گِردا تارو، عكس را در روز چهارم يا پنجم سپتامبر هزار و نهصد و سی و شش، در اوج نبرد بين جمهوریخواهان اسپانيا و نيروهای هوادار فرانكو، از لحظه گلوله خوردن و مرگ يك رزمنده جمهوری - كارگر بيستوچهارساله نساجی، فدريكو بورل گارسيا - گرفتهاند؛ اگرچه هيچكس هرگز جسد فدريكو بورل گارسيا را نديد يا برگهای نيافت كه مرگش را تاييد كند.
سه. اما نمايشگاهی كه از ديروز (هفدهم اكتبر) در مركز باربيكن لندن، از كارهای دوران جنگ كاپا برگزار شده، روايت تازهای را پيش رو میگذارد: فدريكوی بینوا، واقعا ً كشته شده، اما نه در جريان يك نبرد واقعی (بهخصوص در «اوج» آن!)، بلكه در حادثهای هولناكتر. نمايشگاه، با استفاده از حدود چهل نگاتيو ِ سالهابايگانیشده و انتشار همه عكسهايی كه كاپا در همان روز گرفته است، نشان میدهد كه رزمندههای جمهوری، نه درگير نبرد با فاشيستها، بلكه مشغول تمرين نظامی بودهاند؛ و خدا میداند كه اين كار را طبق برنامه خودشان میكردهاند يا به درخواست كاپا- تا او دستخالی و بدون عكسهای «اوج نبرد» از جبهه بازنگردد. اما همين تمرين يا «نبرد نمايشی»، چنان بر فاشيستها - كه لابد شگفتزده و با دوربين شكاری «تماشا»يش میكردهاند - گران آمده، كه يكیشان طاقت از كف داده و فدريكو را نشانه گرفته است.
چهار. پنجاه - پنجاه؛ بر اساس يكی از دو احتمال، همانكه میگويد جمهوریخواهان آن نبرد نمايشی را به درخواست كاپا «به روی صحنه بردهاند»، فدريكو بورل گارسيا، كارگر بيستوچهارساله نساجی، كه شايد دختری در كوردوبا چشمبهراهش بوده، نه فقط قربانی فاشيستها، بلكه هزينه جاهطلبی عكاس پرآوازه ما و «اخلاقيات» خاص تبليغاتچیهای دنيای سياست هم شده است. نكته اينجاست كه كاپا، و همه كسانی كه آن افسانه حماسی / تبليغاتی را گستردند، سالها پس از پايان جنگ اسپانيا، زمانی كه حتی ملاحظهای مثل «حفظ روحيه جمهوریخواهان» ديگر موضوعيتاش را از دست داده بود هم، لب نگشودند و چيزی درباره واقعيت اين عكس برملا نكردند.
پنج. «آرمان» و «اخلاق» گاهیوقتها آبشان در يك جو نمیرود. نمايشگاه مركز باربيكن و ماجرای فدريكوی بختبرگشته نشان میدهد كه هفتاد و دو سال پيش، گره اين مشكل بغرنج به نفع كداميك گشوده و كداميك كنار گذاشته شد.
*
از من خواسته شده كه منبع ذكر كنم: صبح جمعه بيستوششم مهر / هفدهم اكتبر، راديو سرويس جهانی بیبیسی - بخش انگليسی، گزارشی درباره نمايشگاه باربيكن پخش كرد كه بهانهای شد تا اين يادداشت را درباره يك دغدغه قديمی بنويسم؛ اما جدا از آن گزارش، اطلاعات ديگر را عمدتا ً در منبع زير يافتهام، بهاضافه اطلاعات كوچك و تكميلی از چند منبع پراكنده:
از من خواسته شده كه منبع ذكر كنم: صبح جمعه بيستوششم مهر / هفدهم اكتبر، راديو سرويس جهانی بیبیسی - بخش انگليسی، گزارشی درباره نمايشگاه باربيكن پخش كرد كه بهانهای شد تا اين يادداشت را درباره يك دغدغه قديمی بنويسم؛ اما جدا از آن گزارش، اطلاعات ديگر را عمدتا ً در منبع زير يافتهام، بهاضافه اطلاعات كوچك و تكميلی از چند منبع پراكنده:
http://www.telegraph.co.uk/news/worldnews/europe/spain/3042469/Robert-Capa-faked-war-photo-new-evidence-produced.html
3 comments:
در جوانی فکر می کردم لازمه "اخلاق" "آرمان" است. یا بی آرمانی موجد بی اخلاقی است ولی گویا راست می گویید...ا
لطفا منبع این اطلاعات را ذکر کنید.
انسانیت مرده
Post a Comment