Tuesday, February 28, 2012

ماه پنهان است

پس از يازده سال اقامت در هلند و هجده سال زندگی در امريكا، ديشب به من تلفن كرده است. صدايش را نمی‌شناسم؛ همان‌طور شوخ و پرسروصدا، با ده‌ها اشاره و ارجاع به جزئيات دوستی قديمی‌مان خودش را معرفی می‌كند و يك‌ريز حرف می‌زند؛ اما من به حرف‌هايش توجهی ندارم؛ مبهوت گويش و لهجه‌اش مانده‌ام كه در تمام اين سال‌ها ذره‌ای تغيير نكرده؛ انگار اگر هم پايش را از انزلی بيرون گذاشته، مقصدش دست بالا يكی از بازارروزهای گيلان و بساط كردن در آن‌جاها و گفت‌وگو و مراوده با هزاران آدم محلی بوده است. می‌پرسم حميد! آخر چه‌طور؟ می‌گويد می‌دانی؛ در همه اين سال‌ها، دلم در انزلی، دلم در كوچه نديم‌باشی، دلم در خانه‌مان باقی مانده است علی‌رضا!
*
... تو فقط به خانه برگرد!

3 comments:

Shokoofeh said...

همیشه برای اینکه ببینم آیا حسم درباره‌ی نوشته‌ی یه پست شبیه حس بقیه آدم‌هاست، می‌آم و به کامنت‌ها نگاه می‌کنم. الان مثه اینکه زود رسیدم. ولی... این "ماه‌پنهان‌است" شما بد دلم را می‌لرزاند آقای اولدفشن...بد...ـ

Mehran said...

ای بابا شکوفه خانم.دل همه ماها یکجور حس میکنه.
فقط متفاوت نشونش میده

Anonymous said...

عین حقیقت را گفتی که "دل آدم را می لرزاند" بعد از 30 سال زنگ بزنیم مثلا به کسی و بگوییم....
هیچ وقت هم هیچ کدام از کفه‌های ترازوی ماندن و برگشتن‌مان سنگین نمی شود که راحت.

 
Free counter and web stats