Tuesday, June 30, 2009

Monday, June 29, 2009

چاپ عصر - صد و سی‌وهفت

Mathieu Hubert / flickr

دوهزار

«داشتم فكر می‌كردم اولدفشن ما در اين روزها بی‌خيال همه‌چيز است كه مطلب جديد و آگهی غذای سگ می‌گذارد؟ دروغ نگويم غير از فكر كردن، عصبانی هم شده بودم. اين نوشته، آب سردی بود بر من، بر عصبانيت من».
*
اين كامنتی‌ست كه دو روز پيش، از خواننده‌ای ناشناس دريافت كرده‌ام؛ درست در زمانی‌كه - در كنار افكار آشفته ديگر - به اين فكر می‌كردم كه برای دوهزارمين پست اين وبلاگ چه بايد بنويسم. «اين نوشته»‌ای هم كه خواننده ارجمند به آن اشاره می‌كند همان نامه‌ای‌ست كه در پاسخ يك دوست نگران نوشته و سپس با تغيير چند واژه و تعبير، در همين وبلاگ منتشر كرده بودم تا توضيح واضحاتی دهم در اين‌باره كه چرا به مدت چند روز وبلاگ را به‌روز نكرده‌ام، آن هم بی‌خبر. اما آن كامنت، نكته‌ای را در ذهنم برجسته‌ كرد كه نه از آن بی‌خبر بودم نه به آن بی‌اعتنا- اين‌كه اين وبلاگ خوانندگانی دارد كه به هر دليل، ممكن است از من ناخشنود يا حتی عصبانی باشند؛ بدون آن‌كه اين بخت را داشته باشم كه «آب سرد»ی خشم‌‌شان را فرو نشانده باشد. می‌دانم كه برای برخی از آن ناخشنودی‌ها پاسخی دارم؛ اما برای برخی ديگر - مثلا ً نامه‌هايی كه نتوانسته‌ام پاسخ دهم - گمان نمی‌كنم به‌آسانی پاسخی بيابم. پس اجازه دهيد در يادداشت «دوهزارمين پست» فقط به اين نكته اشاره كنم كه رساندن عدد پست‌های يك وبلاگ به دوهزار، هيچ اسباب سرفرازی نخواهد بود اگر آدم‌های نازنينی را از خود رنجانده باشی و همت پوزش خواستن از آن‌ها را هم در خود سراغ نكنی. اين دوهزارمين پست اين وبلاگ و حامل فروتن همان پوزش است.

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و سی‌وپنج

Time is running out. Save the forests
FSC
*
آگهی يك موسسه بين‌المللی هوادار حفظ و گسترش جنگل‌ها

چای - يك

Mil / flickr
*
جدا از علائق شخصی و حرفه‌ای، بخش‌های تازه اين وبلاگ را به عنوان يك چالش وبلاگ‌نويسی هم در برابر خودم قرار می‌دهم كه چه‌گونه و تا چند وقت می‌توانم به يك موضوع خاص از زاويه‌های مختلف نگاه كنم و تا چه اندازه می‌توانم همه ظرفيت‌های آن را بيابم. بخش تازه «چای» (كه شايد نام ديگری پيدا كند) هم از سر چنين كنجكاوی‌ای بنا شده است. آن چهار جمله از سر شيفته‌گی نسبت به چای هم از آن ِ «ويليام گلادستون»، چهاربار نخست‌وزير بريتانيا در قرن نوزدهم است...

طراحی گرافيك: طراحی بسته‌بندی

مجموعه‌ طرح برای پوشش بسته‌بندی دی‌وی‌دی

هر كه آمد عمارتی نو ساخت - چهل‌وپنج

Benozzo Gozzoli Museum
by
Massimo Mariani Studio

Sunday, June 28, 2009

آخرين قطار شب - دويست

اين دويستمين و آخرين «آخرين قطار شب» اين وبلاگ است...
*
پدر دارد جيپ گراند واگونير مدل هزارونهصدوهشتادوشش‌اش را می‌راند تا پسرش «مانتی»‌ را به زندانی برساند كه قرار است هفت سال آينده را در آن سپری كند. مانتی، از پس ِ شبی كه سراسرش را به آخرين ديدار با دوستانش گذرانده و صبح‌دمی كه از يكی از همان‌ها به‌التماس خواسته كه صورتش را زير مشت‌هاش بگيرد و از ريخت بياندازدش تا ساعتی بعد، مثل يك بچه ‌خو شگل قدم به زندان نگذارد، حالا سرش را به پنجره ماشين تكيه داده، چشم‌ها را بسته (بسته؟ مگر اصلا ً می‌توانسته بازشان كند؟) و دارد خواب پدر را می‌بيند كه همان‌جا كنارش پشت فرمان نشسته و از رويايی ديگر برايش حرف می‌زند. پدر در رويا از او می‌خواهد اجازه دهد تا به جای جاده‌ای كه آن‌ها را به زندان می‌رساند، راه كج كنند و در مسيری ديگر بيفتند و بی‌وقفه و روزها برانند و تا جايی كه جاده آن‌ها را می‌بَرَد با آن بروند و دور شوند؛ پدر از زندگی‌ تازه‌ و كامل و گم‌نامی در يك شهر كوچك قشنگ دور برايش حرف می‌زند كه به‌‌ساده‌گی می‌تواند اتفاق نيفتد. اين آخرين فصل فيلم «ساعت بيست‌وپنج» آقای اسپايك لی است.
*
...اما بياييم اين‌طور فكر كنيم كه اين وبلاگ هم‌چنان برپا خواهد ماند و شب‌های ديگری را هم پيش رو خواهد داشت؛ بياييم اين‌طور فكر كنيم كه در آن شب‌ها، باز هم يك‌ديگر را ملاقات خواهيم كرد- شايد در فضای ديگری كه می‌تواند نامی‌ جز «آخرين قطار شب» بر خود داشته باشد. بياييم اساسا ً اين‌طور فكر كنيم كه «دويست»، آن‌قدر عدد بزرگی هست كه به خاطرش، برای مدتی به يك وبلاگ‌صاحاب در نوبت شبانه وبلاگش مرخصی داد!

چاپ عصر - صد و سی‌وشش

careenin / flickr

Saturday, June 27, 2009

Friday, June 26, 2009

Wednesday, June 24, 2009

آخرين قطار شب - صد و نودوهفت

چاپ عصر - صد و سی‌وسه

Hello, Dolly! / flickr

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و سی‌وسه

Sears Optical
*
بعضی عينك‌ها، چنان قدرت ديدی در اختيار آدمی‌زاد قرار می‌دهد كه حقه‌های شعبده‌بازها را هم برملا می‌كند (تصوير بزرگ‌تر را ببينيد):
اين آگهی بخش عينك در فروشگاه‌های زنجيره‌ای «سيرز» است.

طراحی گرافيك: جلد كتاب - شش

Published by Harper Perennial / HarperCollins

گرافيتی - بيست

Minusbab y / flickr

Monday, June 22, 2009

آخرين قطار شب - صد و نودوپنج

michel omar / flickr

چاپ عصر - صد و سی‌ويك

sarahrosek / flickr

بدون عنوان - صد و نودونه

holli.etsy.com

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و سی‌ودو

The Volvo XC90. With Seven Seats. Sorry
*
آگهی مدلی از اتومبيل ولوو، كه برای هفت سرنشين جا دارد. به اين ترتيب اگر «هفت كوتوله» سوار يكی از آن‌ها شوند، ديگر برای «سفيد برفی» جايی نخواهد بود. ولوو «تاسف» خود را از اين بابت ابراز می‌دارد!

هر كه آمد عمارتی نو ساخت - چهل‌وچهار

آذر: مينا می‌گه نصف اين بُرجا رو تو ساختی.
مرتضی: راس می‌گه.
آذر: خب يه‌كم خوشگل‌تر می‌ساختی؛ چی‌ين اينا اين‌قد بی‌ريخت؟!
*
كنعان / مانی حقيقی

كارتون‌بولتن - سی‌وشش

If a bear was chasing after us, I'd run slower for you

Saturday, June 20, 2009

آخرين قطار شب - صد و نودوچهار

ماه پنهان است - دوازده+يك

[...] جان، تشكر به خاطر نگرانی‌ات و پرس‌وجويی كه از حال‌‌ و غيبتم كرده‌ای؛ من توی گيومه «خوبم». متوقف شدن وبلاگ هم گمان نمی‌كنم كه نيازی به توضيح چندانی داشته باشد: نه محتوای هميشگی آن تناسبی با اين ‌روزها دارد، نه همراهی شيك و نصفه‌نيمه آن می‌تواند چيز دندان‌گيری از آب در بيايد. در عين حال، به خاطر تحولات پيش‌بينی‌ناپذير روز به روز، يادداشتی در توضيح اين سكوت هم نمی‌توانم بنويسم كه هم بی‌مزه و «توضيح واضحات» به نظر نيايد، هم چشم‌اندازی از دوباره راه افتادن آن رسم كند؛ فقط می‌نشينم و در پايان روز به آمار هفتصد‌‌هشتصد نفره‌ای نگاه می‌كنم كه حتی در اين‌روزهای التهاب و انتظار و توقف هم هم‌چنان - لابد به اميد ديدن چيز تازه‌ای - به وبلاگ سر می‌زنند و كاری از دستم برنمی‌آيد. اما خوب است كه شماها هم‌چنان می‌نويسيد و می‌گذاريد كه از حال‌تان - از بخش كوچكی از حال‌تان - باخبر شوم.
مواظب خودت باش. مواظب خودتان باشيد.
چاكر
علی‌رضا

Saturday, June 13, 2009

آخرين قطار شب - صد و نود و سه

چاپ عصر - صد و سی

zniv / flickr

كتاب‌هايم را ورق می‌زنم - بيست‌ودو

سيمين می‌گويد: در سال‌های جوانی، قصه‌ای ترجمه كرده بودم. اسم نويسنده يادم نيست. ماحصل كلام يادم است كه اين بود: اگر تو در يك شب تاريك و سرد زمستانی، يك فانوس روشن زير كتت، روی قلبت پنهان كرده باشی، نه از سرما می‌لرزی، نه از تاريكی می‌ترسی و نه از تنهايی می‌هراسی.
اين اشاره بايستی فرخنده را آرام كرده باشد، اما فرخنده ناگهان از جا در می‌رود، مشت به ميز جلويش می‌كوبد و داد می‌زند: زن گريه كن. مراد پاكدل و هستی نوريان اين صحنه را ساخته‌اند تا اشك ترا در بياورند، چرا گريه نمی‌كنی؟ عشق و اميد و اعتماد‌به‌نفس، هر سه‌شان يك لقمه شدند، جلو سگ افتادند و سگ بلعيدشان، و خودش می‌گريد؛ به زاری ِ زار.
سيمين دست به كيفش می‌برد و هستی خداخدا می‌كند كه مبادا سيگاری در بياورد و به لب بگذارد. هرچند تابه‌حال نديده است كه سيمين سر كلاس سيگار بكشد. سيمين يادداشت‌های مربوط به درس را از كيفش درمی‌آورد و روی ميز می‌گذارد، و هستی نفس راحتی می‌كشد. سيمين تامل كرده تا فرخنده اشك‌هايش را ببارد. رو به كلاس می‌گويد: يكی‌تان برود برای فرخنده يك ليوان آب سرد بياورد. بعد می‌گويد: فرخنده آرام بگير. چرا می‌خواهی من گريه كنم؟ چرا بايد به شما درس زبونی و ضعف نفس بدهم؟ گريه‌ها را بگذاريد برای خلوت‌های‌تان. فكری می‌كند و می‌گويد: تو هوشياری؛ خوب فهميدی چه گفتم. اميد و عشق و اعتمادبه‌نفس- كليد رمز همين سه‌تاست.
*
جزيره سرگردانی / سيمين دانشور / انتشارات خوارزمی / چاپ اول / شهريور هزار و سيصد و هفتادودو

Friday, June 12, 2009

Wednesday, June 10, 2009

آخرين قطار شب - صد و نودويك

چاپ عصر - صد و بيست‌وهشت

Christian Pitschl / flickr

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و سی‌ويك

Google; Find more easily
*
جست‌وجوگر گوگل، «آسان‌تر يافتن» را به كاربرانش وعده می‌دهد.

Tuesday, June 9, 2009

 
Free counter and web stats