Monday, March 30, 2009

آخرين قطار شب - صد و سی

Maria takes pictures. / flickr

چاپ عصر - هفتادوپنج

moel en hiver / flickr

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و يك

Text messaging while driving
prevents you from seeing what really matters
*
خواندن و نوشتن پيام كوتاه در حين رانندگی
مانع ديدن چيزهايی می‌شود كه واقعا ً مهم‌(تر)‌اند.
*
آگهی يك موسسه خدمات تلفن همراه در فرانسه

ماه كاغذی - بيست

Street Book Market
by fortysevenronin / flickr

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد

وقتی مطمئن می‌شوم كه آقای شاندرمن در حال رانندگی نيست، برايش پيام كوتاه می‌فرستم و درباره اين آگهی «توضيح واضحات» می‌دهم و می‌گويم كه نوشتن توضيح در حاشيه اين آگهی، تمام نكته و پيچيدگی آن را از ميان برمی‌داشت؛ حتی اگر كليد دركش، پايين آگهی به صورت واژگون چاپ شده باشد. اين آگهی اعلام نشانی سايت، متعلق به انجمنی‌ست كه آدم‌هايی با بيش‌ترين بهره هوشی (دو درصد مردم) را در خود گرد آورده است.

نقش ايوان - هفده

بيا زودتر چيزها را ببينيم - صد و نودوهفت

Sunday, March 29, 2009

آخرين قطار شب - صد و بيست‌ونه

فيلم بالينی وبلاگ‌صاحاب.

پشت صحنه - يك

اين آقای اولدفشن به‌قدری دوروبر خود ديوار كشيده است كه گمان می‌كنم «گزارش»ی از پشت صحنه‌اش خالی از جذابيت نباشد؛ به‌ويژه اين روزها كه می‌توان آن را نوعی «برنامه ويژه نوروز» هم تلقی كرد برای خودش!
::
ديشب اتفاق «بامزه»‌ای افتاد. پس از سبك‌سنگين كردن‌های مفصل، «گفته»‌ای از ساموئل بكت را انتخاب و برای «آخرين قطار شب» منتشر كردم- همين‌كه آن بالا می‌بينيد. يكی‌دو ساعت بعد، دو كامنتی كه همان پست دريافت كرده بود، حسابی نگرانم كرد؛ نگران از احتمال سوء‌تفاهم‌های اساسی‌تر در آينده. تعبيرهای تلخ آن دو كامنت‌ (در حد تجويز خودكشی در برابر روزگار ناعلاج‌)، آن‌چنان با تعبير و برداشت خودم - كه به همان دليل هم انتخابش كرده بودم - تفاوت داشت كه ادامه انتشار آن را صلاح ندانستم و همان‌وقت، «گفته» صريح و روشن و تفسيرناپذيری از باب ديلان - ديلان ِ «نيمكت‌نشين»؟ - را جايگزين‌اش كردم (اگرچه ردّش در «گوگل‌ريدر»* خبرچين هم‌چنان باقی ماند). من در حرف بكت، يك‌جور طنز و رندی ديده بودم حاكی از دعوت به هم‌زيستی با زمانه علی‌رغم همه كج‌مداری‌ها و نامرادی‌هايش. يك‌جور دست بر شانه كسی گذاشتن و نصيحت كه: «تو آرام باش و سر به سرش نگذار! درست است كه يك تخته‌اش كم است؛ اما به هرحال دخترخاله** است ديگر. همين است كه هست!». اصلا ً می‌خواهم برداشت خودم از حرف بكت را در همين عبارت خلاصه كنم: «همين است كه هست!». و گمان می‌كنم چنين حكمتی، نه تنها قرار نيست آدمی‌زاد را از اصلاح امور جهان نوميد سازد، بلكه آرامش و طمانينه‌ای به او می‌بخشد كه همان اصلاح‌گری را هم در چشم‌اندازی واقع‌بينانه‌تر و با چشم‌داشتی معقول‌تر پيش برد. اما در هر حال، همان دو كامنت، بسيار كنجكاوم كرده است كه نظر ديگران - نظر شما - را هم درباره تعبير حرف بكت بدانم***؛ البته اگر فرصت كرديد و حوصله‌اش را هم داشتيد.
::
* در ذكر مناقب «گوگل‌ريدر» - علاوه بر «خبرچينی» و ادامه انتشار يادداشتی كه خود وبلاگ‌صاحاب حذفش كرده - اين را هم بگويم كه تعداد آدم‌هايی كه ممكن است اين يادداشت طولانی را در «گ.ر.» بخوانند بسيار كم‌تر از كسانی‌‌‌ست كه آن را در صفحه اصلی خود وبلاگ می‌بينند.
** در بعضی از نسخ، «پسرخاله» هم ديده شده است!
*** می‌دانم كه هر حرف و نوشته می‌تواند در اذهان مختلف تعبيرهای متفاوتی بيابد؛ اما برای من، دست يافتن به تعبير مورد نظر گوينده يا نويسنده، علی‌رغم دشواری‌های احتمالی، از اركان راه يافتن به معنای متن است. اين يادداشت و آن تقاضا، تلاشی‌ست برای نزديك شدن به تعبير خود بكت.

چاپ عصر - هفتادوچهار

MariaWK / flickr

داستان‌های بی‌پايان - يك

«داستان‌های بی‌پايان» يك‌جور يادآوری، يك‌جور بازگشت به خاطره‌های چهارده‌پانزده‌ساله‌گی‌ست؛ به طرح‌های كوچك پی‌در‌پی‌ای كه بر حاشيه صفحات كتاب‌های درسی می‌كشيدم و با تغيير كوچكی در هر طرح نسبت به طرح قبلی، و در نهايت، رد كردن سريع صفحات از زير انگشت شست، نخستين «تصوير متحرك»‌های‌ام را می‌ساختم و به اين و آن نشان می‌دادم. و حالا، از پس سال‌هايی كه شمارش كم نيست، دست‌كم يكی‌ش را خوب و باجزئيات به ياد می‌آورم: وزنه‌بردار باريك‌اندامی كه وزنه‌ای را بی‌وقفه و «بی‌پايان»، بالا و پايين می‌برد- خب البته بی‌پايان ِ بی‌پايان هم كه نه؛ يعنی تا جايی كه تعداد صفحات كتاب «علم‌الاشياء» راه می‌داد...
::
اما اين بخش تازه و اين طرح‌های ساده «گيف»*، كه با فوتوشاپ و امكانات ساده نرم‌افزار «ايميج رِدی» ساخته شده‌اند (و اولين و دومين تجربه‌ام هستند)، قرار است بی‌كم‌وكاست، حامل همان‌گونه‌ كنجكاوی و بازی‌گوشی‌ای باشد كه يك نوجوان را به خط‌ خطی كردن حاشيه كتاب درسی‌اش وامی‌داشت: فرض كنيد در يك بعدازظهر پاييزی در نخستين سال‌های دهه پنجاه، در كلاس رو به حياط جنوبی دبيرستان پرتو دانش، در روزی كه اگر در شهرمان باران نمی‌باريد، دست‌كم انبوه ابرها آسمانش را پوشانده بود...
::
پس قرار كوچك‌مان اين‌طوری‌ست: گاهی‌وقت‌ها يك‌شنبه‌ها، «همين‌طور دور ِ همی»، و زير همين عنوان «داستان‌های بی‌پايان»، يكی‌دو طرح تازه - شايد حتی بعضی اتودها را - منتشر خواهم كرد. در اين طرح‌ها، ممكن است سراغ هر موضوع و هر تجربه‌ای بروم؛ اما خب طبيعی‌ست كه در نخستين كارها، نگاهی بياندازم به دوروبرم در همين وبلاگ ايرانی و از دوتاشان، دوتا عكس فوری و بدون روتوش بگيرم؛ و اين چشم‌اندازی است كه هم‌چنان در برابرم خواهد بود.
GIF: Graphics Interchange Format *
::
خب، در افزودن اين دو تصوير انيميشن به متن مشكلی پيش می‌آيد و با حذف اطلاعات انيميشن، فقط تصوير ثابتی از نخستين فريم آن حفظ می‌شود (و اميدوارم دوستان راهنمايی كنند كه مشكل از كجاست). بنابراين، دست‌كم در اين نخستين بخش «داستان‌های بی‌پايان»، دو تصوير را به شكل فايل‌های ضميمه خواهيد ديد.

Saturday, March 28, 2009

آخرين قطار شب - صد و بيست‌وهشت

چاپ عصر - هفتادوسه

mikexphattie_2 / flickr

خبرنامه

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - سيصد و نودونه

Cigarette smoke people
Cancer Patients Aid Association
*
«سيگار، آدم‌ها را دود می‌كند».
آگهی يك انجمن حمايت از بيماران مبتلا به سرطان در كانادا.

بدون عنوان - صد و هفتادوپنج

مجموعه هوش‌ربای معادله‌های آقای كريگ دَمروئر را ببينيد ( + ) تا دريابيد چرا انتخاب فقط سه‌تا از آن‌ها برای انتشار بر تارك اين يادداشت، آن‌قدر برايم دشوار بوده است. اما برای دريافتن، آن مجموعه بسيار بيش از اين در خود نهفته دارد: بازآفرينی معنای واژه‌ها در قالبی تازه (همراه با مقدار كافی «نمك» و «مزه»)، از ذهنيتی حكايت می‌كند كه روش‌مندی و ايجاز در عرصه انديشه و زبان را، هم‌چون يك ميراث فرهنگی پشت سر دارد؛ كه «تفنن»‌اش هم، چنين حاصل مبهوت‌كننده‌ای به بار می‌آورد.

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - سيصد و نودوهشت

Say no to piracy! Palfm.tr
*
تبليغ يك كانال راديويی موسيقی در تركيه و تشويق مخاطبان به پرهيز از گردآوردن غيرقانونی و «راهزنانه» موسيقی از طريق اينترنت.

بيا زودتر چيزها را ببينيم - صد و نودوشش

Design2009.etsy.com

Friday, March 20, 2009

برای سال كه نو می‌شود

كتاب «سبز پری» پرويز دوائی را در دست می‌گيرم، آرام ورق می‌زنم، واژه يادداشت می‌كنم؛ گاهی‌ يكی، گاهی‌ چندتا كنار هم.
*
آفتاب، نور، عطر سوسن و اسفند، راه‌های خرم، باغ‌‌ بچه‌گی‌ها، بوته‌های نرم و مهربان، گليم، بام‌های سفال، باد، برگ، بلور، آب، قطره‌های آب لای علف‌‌ها، درخت، آواز سهره، سحر، كبوتر، آهو، انگور، چراغ، ستاره، به‌اندازه و ملايم، بخشوده و پاكيزه، با حجب و اشتياق، به ‌قدر و عزت اين‌همه قشنگی، ... اين‌جا كنارم بنشين.
*
اين‌ها را نوشتم تا وقتی می‌گويم «سال نو مبارك»، پيش‌تر، بيش‌وكم گفته باشم كه دارم از چه‌جور آرزويی حرف می‌زنم.
*
خانم‌های ارجمند، آقايان گرامی؛ سال نو مبارك.

همين‌جوری‌های جمعه - بيست‌ونه

تا شنبه هشتم فروردين / بيست‌وهشتم مارس

Thursday, March 19, 2009

آخرين قطار شب - صد و بيست‌وهفت

چاپ عصر - هفتادودو

آخرين شماره «چاپ عصر» در سال هشتادوهفت، از آن سه عنصر هميشگی - آدم و آينه و دوربين -، يكی‌ش را كم دارد؛ همان عنصر «خودشيفته» را (اگر آن مجسمه را نمادی از او نگيريم!). اما بياييد هر يك از ما، داستان خودمان را از اين عكس بسازيم: من می‌خواهم به خودسری‌ها و شيطنت‌های يك دوربين «‌خودشيفته» فكر كنم!

Saturday, March 14, 2009

آخرين قطار شب - صد و بيست‌وسه

چاپ عصر - شصت‌وهشت

abbytrysagain / flickr

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - سيصد و نودوشش

The elderly need your love too
HelpAge India
Fighting isolation, poverty, neglect
*
سالخوردگان به محبت هم نياز دارند: آگهی مؤسسه‌ای در هند كه با تنهايی، فقر و فراموش‌شدن سالخوردگان مبارزه می‌كند.

بدون عنوان - صد و هفتادوسه

خب، منبع و مرجع اين تصوير را حالا پيدا نمی‌كنم؛ اما حاصل كار آدمی‌زاده‌ای است كه با خودش و بينندگان وبلاگش قرار گذاشته كه هر روز چيز تازه‌ای خلق و منتشر كند؛ و اين تصوير درس‌آموز و شوق‌آور، از احوال او در روزی گزارش می‌دهد كه نتوانسته است چيز نويی بسازد...

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - سيصد و نودوپنج

For important deliveries
just call 800 345 o
DHL
*
شاهكار!

سربازهای يك‌چشم - بيست‌وپنج

در ستايش عكاسی - پنج
*
ir_photos / flickr

 
Free counter and web stats