Thursday, January 31, 2008

ديروز لازمش دارم... - دو

- البته شما اين طرح را برای ديروز می‌خواهيد! اگر امروز لازمش داريد، بايد فردا سفارش بدهيد!
(مدير آژانس تبليغاتی خطاب به مشتری)

Graphic Design: Magazine Cover 03

هفته‌نامه نيويوركر در پنجمين سالگرد يازدهم سپتامبر، برای نخستين‌ (و تنها) بار در همه عمر هشتادوسه ساله‌اش، با يك جلد دوقسمتی (صفحه يك و سه) منتشر شد. اما اين اثر درخشان، كه عنوان بهترين جلد سال دوهزاروشش را از انجمن سردبيران مجله‌های امريكا دريافت كرد، داستانی دارد.
در سال هزارونهصدوهفتادوچهار، فيليپ پتی آكروبات به‌نام فرانسوی، فاصله دو برج تجارت جهانی را بر روی طنابی باريك پيمود و خاطره‌ و تصويری تكرارنشدنی بر جای گذاشت كه سی‌‌و‌دو سال بعد، دست‌مايه گردانندگان نيويوركر برای طراحی اين جلد شد. براساس ايده‌ و طرحی از جان ماوروديس (طراح و تصويرگری كه پيش از آن هم جلدهايی برای نيويوركر كار كرده بود)،
اُوِن اسميت طرح تازه‌ای خلق كرد كه فيليپ پتی را در حال گذر در فاصله برج‌ها نشان می‌دهد، اما اين‌بار در غياب دلهره‌آور خود برج‌ها. اين تصوير غريب، همانی‌ست كه به شكل كامل در صفحه سه نيويوركر چاپ شد و نسخه هولناك‌تر آن، كه با حذف همه فضای پيرامون پتی حاصل شده بود، در صفحه يك: آن راه‌پيمودن كابوس‌وار در فضايی خالی و ارتفاعی هيچ‌كجايی، هراس و تعليق مرگبار آدم‌هايی را ثبت می‌كند كه در آن حادثه جان باختند، و همه دلهره‌های آدم‌های ديگری را تصوير می‌كند كه در دوران تغييريافته و ناامن پس از آن، در اين جهان به سر می‌برند؛ به سر می‌بريم.
...
حاشيه يك: از سر ِ يك كنجكاوی حرفه‌ای، بسيار دلم می‌خواهد بدانم كه آيا ايده اين جلد از همان ابتدا دوقسمتی بود، يا پس از آماده شدن طرح آقای اُوِن اسميت، به ذهن كسی رسيد و بر روی آن كار شد و قوام يافت. پاسخش را خواهم يافت.
حاشيه دو: اما اين جلد، در مسابقه كسب عنوان بهترين، دو رقيب نهايی هم داشت، كه يكی از آن‌ها می‌تواند مناقشه‌انگيز باشد. توضيح اين مناقشه، در كامنت‌های احتمالی و پرشور نيمی از اجتماع در حاشيه همين يادداشت خواهد آمد. يكی از آن‌ها، تصوير آقايان باراك اوباما و محمدعلی‌ست بر روی جلد نشريه «ونيتی فير»؛ و ديگری (همان مورد مناقشه‌انگيز، كه يك‌بار ديگر هم در همين وبلاگ منتشر شده و ابراز احساسات قابل توجهی را در پی داشته) تصوير آقای جورج كلونی‌ست بر روی جلد نشريه «اسكوار». اما توصيه مشفقانه آقای اولدفشن به هر دو نيمه اجتماع - به‌ويژه يكی از آن دو! - اين است كه موازين حرفه‌ای و عقلانی را در همه موارد - به‌ويژه انتخاب جلد سال - بر غليان احساسات، برتر بدانند و بدارند!

Wednesday, January 30, 2008

ديروز لازمش دارم... - يك

يك. كم‌وبيش در همه حرفه‌ها، كم‌وبيش در همه جهان، حرف‌هايی در محيط‌های كار گفته و شنيده می‌شود كه اگر شنونده از حرص يقه خود را ندرد، دست كم در برابر آينه به خودش خواهد گفت: «آخر اين چه شغلی‌ست كه تو داری!». در حرفه طراحی و تبليغات هم از اين حرف‌ها كم شنيده نمی‌شود. چند نفر از آدم‌های همين حرفه در گوشه‌ای از جهان، كه يا مدام يقه‌شان را دريده‌اند يا هر روز چندين‌بار در برابر آينه سرزنش‌ها نثار خود كرده‌اند، بخشی از اين حرف‌ها را گرد آورده‌اند. آن‌ها تاكيد كرده‌اند كه همه اين ديالوگ‌ها «واقعی»‌ست (با حروف بزرگ)؛ و من اضافه می‌كنم: «واقعی» يعنی اين كه در گذشته شنيده شده، يا بی‌شك امكان شنيده شدن‌اش در آينده هست.
دو: در اين مجموعه به عنوان‌های شغلی‌ای اشاره می‌شود كه در اين جغرافيا به‌روشنی وجود ندارد. مستحضر هستيد كه دراين‌جا كارها معمولا ً به شكل «دوستانه»‌تری انجام می‌شود. در چنين مواردی، تا آن‌جا كه بدانم، می‌كوشم وظايف آن عنوان شغلی را كوتاه توضيح دهم.
سه. عنوان اين بخش تازه (ديروز لازمش دارم)، انتخاب هوشمندانه همان دوستان «دردكشيده» فرنگی‌ست. گمان نمی‌كنم در اين دوروبر كسی باشد كه درباره اين عنوان به توضيحی نياز داشته باشد.
چهار. خانم‌ها! آقايان! اين آغاز حكايت غم‌انگيز و بامزه و دنباله‌دار يقه‌ها و آينه‌ها‌ست در حرفه ما، در سراسر جهان!
...
- من با نقاش تماس می‌گيرم. گفتی اسمش چيست؟
- ونسان ون‌گوگ.
- باشد. با او حرف می‌زنم و اجازه‌‌اش را جور می‌كنم.
(شركت تبليغاتی. از گفت‌وگوی «مدير مشتری‌ها» با مدير هنری كه يادآوری كرده كه نقاشی «گل‌های آفتاب‌گردان» را به دليل «حق مولف» نمی‌توان در طرح استفاده كرد).

...
* «مدير مشتری‌ها» احتمالا ً عنوان قشنگ آدم كارچاق‌كنی‌‌ست در درون شركت تبليغاتی كه ارتباط‌ با مشتری‌‌(سفارش‌دهنده)‌ها از طريق او انجام می‌شود؛ آن‌ها عموما‌ ً نيازی نمی‌بينند كه از چم‌وخم كار تيم طراحی سر در بياورند؛ فقط می‌خواهند سفارش مشتری - هر چه هست - دقيقا ً انجام شود، تا «طرف نپرٌد». به نظر می‌رسد آن‌ها دشمن يقه طراحان هستند.

Advertising as ART - 135

HONDA Super irit 00126 Km / Liter
*
اگر شما هم موتورسيكلتی داشتيد كه در هر صدوبيست‌وشش كيلومتر، يك ليتر بنزين مصرف می‌كرد و هفته‌ها در باك‌اش را باز نمی‌كرديد، شايد با چنين مشكلی هم روبه‌رو می‌شديد...

Tuesday, January 29, 2008

Monday, January 28, 2008

Advertising as ART - 134

Together, we can help people in times of crisis

Sunday, January 27, 2008

بدون عنوان - هفتاد و سه

نوشته‌ای بر ديواری؛ و پاسخی.

Saturday, January 26, 2008

Advertising as ART - 133

تبليغ كاغذ ديواری با نام «پيكاسو».

Friday, January 25, 2008

Advertising as ART - 132

This is not a pipe
This is a fatal bronchia-contaminator
Hopefully Allianz health insurance
*
«اين پيپ نيست» كه در اصل اثر پرآوازه‌ای‌ست از نقاش به‌نام سورئاليست رنه ماگريت، دست‌مايه آگهی يك شركت بيمه در حوزه سلامت شده است: اين پيپ نيست، عفونت‌زای مرگبار نايژه است.
*
حاشيه: اين آگهی، يكی از يك مجموعه چهارتايی‌ست. اما آن سه‌تای ديگر، مثل اين، مرجع شهره‌ای ندارند؛ فقط همين ايده را تكرار كرده‌اند.

هر كه آمد عمارتی نو ساخت... - ده

Gatica House, Rancagua, Chile
by Felipe Assadi and Francisca Pulido
*
حاشيه: يكی (فقط يكی) از نتايج طولانی شدن پروژه‌ها در اين جغرافيا چنين است كه وقتی سرانجام به سرانجام می‌رسند، معماری‌‌شان ديگر هيچ نسبتی با جريان‌های زنده و باطراوت معماری جهان – اين خطوط مستقيم، اين مكعب‌ها - ندارد. بنای «سينما آزادی» می‌گويند همين‌روزها تمام می‌شود.

بدون عنوان - هفتاد و دو

Wednesday, January 23, 2008

Advertising as ART - 131

آگهی يك ماشين برف‌روب خانگی.
*
توضيح واضحات: يك آدم‌برفی لابد بايد نوعی سابقه ذهنی درباره بی‌سليقگی آقای خانه داشته باشد طفلك، كه اين‌چنين خود را در پس يك درخت پنهان كند از هراس رُفته شدن.

سياه‌وسفيدها - دو

Tuesday, January 22, 2008

Advertising as ART - 130

Beretta Heating Systems
*
نه‌فقط آقای اولدفشن - كه برای خواندن و در برابر رايانه، يك عينك ملايم بيست‌‌وپنج صدم دم ِ دست دارد - بلكه شما خوانندگان جوان و ارجمند هم برای بهتر ديدن ظرافت‌‌های اين دو آگهی ِ نوعی «سيستم گرمايش»، نياز داريد كه آن‌ها را در اندازه بزرگ‌تر بگشاييد و ببينيد. لجاجت نكنيد.

One hundred percent DESIGN - 109

Monday, January 21, 2008

دزد دوچرخه - يك

Photographer: Francesco Candidi
*
دوچرخه مهم است. دوچرخه تاريخ دارد. تاريخ دوچرخه، تاريخ خوشی‌ها و حسرت‌هاست- خوشی‌های كوچك و حسرت‌های بزرگ؛ دوچرخه يعنی كار و پا زدن و خستگی، دوچرخه يعنی كودكی و رفاقت و رهايی؛ دوچرخه گاهی انبوه يك ملت با كتاب سرخ كوچكی در جيب، دوچرخه گاهی يك آدم تنها با اندوه‌ كوچك عاشقانه‌ای در دل؛ دوچرخه يعنی آن آيين بزرگ كه صدها هزار آدم را به كنار جاده‌‌ها می‌كشد به هلهله و تماشا: دوچرخه يعنی توردوفرانس؛ دوچرخه يعنی نئورئاليسم؛ دوچرخه يعنی وسوسه هر عكاس. ... و دوچرخه يعنی همه آن‌چيزهايی كه قرار است از اين‌جا و آن‌جا «بدزدم» و بياورم تا نشان‌تان دهم، در اين بخش تازه.

بدون عنوان - هفتاد و يك

One hundred percent DESIGN - 108

Sunday, January 20, 2008

Advertising as ART - 129

Adopt a child
Children of the world (India) trust
*
كودكی را به فرزندی بپذيريد

سياه‌وسفيدها - يك

S & P Salt and Pepper Shakers

Thursday, January 17, 2008

كتاب‌هايم را ورق می‌زنم... - چهار

اتاق تيخونوف مجاور اتاق چخوف بود. يك شب سرفه‌ای گوشدران بر ديوار خليد و ناله‌ها در پی شد. هراسان به اتاق مجاور دويد برهنه‌پا، در پيراهن خواب خويش، و چخوف را ديد لميده به پهلوش، تنش در شكنج تشنج‌ها و سرش يله بر سِلفدان مينای آبی رنگی كه در يك دست می‌فشرد. با هر اختلاج، خونی جهنده از دهانش بيرون می‌ريخت. تيخونوف بعدها نوشت كه اين به تماشای «شيشه‌ای» می‌ماند «كه تهی می‌شود». وقتی فرياد زد: «آنتون پاولوويچ»، چخوف ديگربار بر بالشت‌هاش فرو افتاد، سبيل و ريش خون‌-‌آغشت خود را با دستمالی پاك كرد، و بر جانب يار ناخوانده روی گرداند. تيخونوف می‌نويسد: «و آن‌جا، به مدد روشنايی شمعی گچين، برای نخستين‌بار چشم‌هاش را بی‌عينك پنسی می‌ديدم. درشت بودند و بی‌دفاع، چون چشم‌های كودكی.» پلك‌هاش خيس از اشك بودند. ابتدا انگار تيخونوف را نشناخت، اما از پس لحظه‌ای يا دو، موفق شد كه بگويد: «نگذاشتم... بخوابی... ببخش مرا پسرم...»
...
گور او را در جوار مزار پدرش كنده بودند. هيچ سخنی رانده نشد. همين‌كه تابوت را درون گور فرو نهادند، انبوه خلق، كه عاقبت آرام گرفته بود، به خواندن سرود سنتی «خاطره جاويد» پرداخت. سپس اولگا و خانواده و دوستان نزديك آنتون به‌صف از برابر گور گشاده برگذشتند در حالی‌كه مشت‌های خاك بر سرپوش طنين‌انداز تابوت می‌افكندند. تنها آن‌گاه بود كه گور پر شد و بی‌درنگ زير آواری از دسته‌ها و تاج‌های گل نهفته ماند. بی‌حس از اندوه، سه زن بر كوه گل چشم دوختند: مادر، خواهر، و همسر.
روز بعد آيين دينی در گورستان برگزار شد. گروه همسرايان می‌خواندند و هم‌زمان آفتاب روبه‌زوال درختان زيرفونی را اكليل می‌زد كه بر گور سايه انداخته بود. خانواده در احاطه دوستان قرار گرفت. پس از مراسم، كوپرين خم شد و دست مادر چخوف را بوسيد بی‌آن‌كه كلمه‌ای بر زبان آرد. و مادر چخوف گفت: «چه مصيبتی بر سرمان آمد، آنتوشا ديگر نيست.»
اين تنها خطابه تدفين بود كه بر گور خوانده شد. با اين‌همه، چخوف چنان از گزافه‌گويی هراس داشت كه از اين امساك سپاس‌گزار هم می‌شد.
*
از: چخوف / هانری تروايا / ترجمه علی بهبهانی / ويراسته جهانگير افكاری / شركت انتشارات علمی و فرهنگی / چاپ اول / هزار و سيصد و هفتاد و چهار

Advertising as ART - 128

Faster than you think. Actros V8
Mercedes-Benz

تاقچه كوچك سراميك‌ها - پنج

by Jeri Holister

Wednesday, January 16, 2008

Advertising as ART - 127

طراحان تبليغات (يعنی آن‌هايی كه بشود اسم‌شان را گذاشت طراح تبليغات) هميشه «مارپيچ‌های معمايی» را دوست داشته‌اند. اين‌بار، چند نفر از باهوش + بامزه‌های‌شان، برای آگهی «نخ دندان» از آن استفاده كرده‌اند. آقای شاندرمن هم در همين لحظه كنار من نشسته‌اند و خودشان می‌فرمايند كه نيازی به توضيح واضحات نيست.

هنر مفهومی - پنج

Neon Light Installation by Tracey Emin

Tuesday, January 15, 2008

Advertising as ART - 126

Baygon
*
«مقتول در آخرين لحظه‌ها كوشيده بود قاتل خود را معرفی كند...»

بدون عنوان - هفتاد

يك توضيح كوچك برای پيش‌گيری از سوء‌تفاهم:
شكوه‌ای در ميان نيست؛ اين خانم واقعاً دارد از «يو» تشكر می‌كند...

Monday, January 14, 2008

Advertising as ART - 125

توضيح واضحات: «تايم‌اوت» نشريه‌ای‌ست هفتگی كه از هزار و نهصد و شصت و هشت در لندن (و سپس آرام‌آرام، در بيست و دو شهر مهم ديگر دنيا) منتشر می‌شود. عمده مطالب «تايم‌اوت»‌ها در سراسر جهان و به زبان‌های مختلف، فهرست‌های راهنما درباره فيلم‌ها، تئاترها، دنيای هنر، مد، ادبيات، كافه‌ها و رستوران‌ها، تفريح‌های شبانه و ...، در همان شهر و منطقه است. لندن، شيكاگو، نيويورك، پاريس، مكزيكوسيتی، بيجينگ (پكن)، دوبی، ايستانبول، مسكو، آتن، بخارست، سن‌پترزبورگ، سيدنی و شانگهای، برخی از شهرهايی هستند كه «تايم‌اوت» اختصاصی خود را دارند. اين يك كار دانشجويی‌ست از سركار خانم رايسا ايوانيكووا در مدرسه تبليغات نيويورك.

Sunday, January 13, 2008

One hundred percent DESIGN - 107

اختراع مجدد «مكعب روبيك» مطابق توانايی‌های ذهنی آدمی كه نمی‌خواهد چيزهايی را درباره خودش بپذيرد

Friday, January 11, 2008

 
Free counter and web stats