Wednesday, July 25, 2012

ماه پنهان است

اگر اين اتفاق توی فيلم‌ها می‌افتاد، حتی خود من چين به بينی‌ام می‌انداختم و نماد «چيپ»ی كه كارگردان برای اشاره به جدايی قريب‌الوقوع دو تا آدم به كار گرفته را با انگشت تحقير و تاسف نشان می‌دادم.
*
يكی از روزهای نيمه اول فروردين، داشتيم قدم‌زنان و از پياده‌روی سمت راست خيابان، از آن ميدان بالايی تجريش (اسمش چيست؟) به طرف ميدان پايينی تجريش (اسمش چيست؟) می‌آمديم. هنوز خيلی پايين نيامده بوديم كه يك چرخ‌دستی سنگين و پر از بار جلوی‌مان ظاهر شد و ما هيچ چاره‌ای نداشتيم جز اين كه از هم فاصله بگيريم تا صاحب آن، به‌آرامی و با تانی از ميان‌مان بگذرد. من در همان لحظه‌های طولانی گذر چرخ‌دستی، از فكر اين كه يك كارگردان از چنين نمادی برای پيش‌بينی جدايی دو تا آدم استفاده كند خنده‌ام گرفته بود؛ اما اتفاقی كه در عالم واقع و بر خلاف آموزه‌های منتقدان سينما افتاد اين بود كه در دو سه ماه ِ بعد از آن، فاصله ما - جلوی چشم ما - آرام‌آرام بيش‌تر و در نهايت، در اوايل تابستان كامل شد...
*
... حالا قرن‌ها از آن روز «پُربار» بهاری می‌گذرد و من هنوز وقتی به ياد تمهيدی می‌افتم كه «آقای يونيورس» به كار گرفت تا جدايی ما را هشدار دهد خنده‌ام می‌گيرد. اين را تعريف كردم تا هيچ‌كس اهميت فيلم‌های درجه سه خنده‌دار را در زندگی‌اش ناديده نگيرد!

No comments:

 
Free counter and web stats