كتابهايم را ورق میزنم
من هميشه گذرنامهام را سر رخت شستن نابود میكردم. تو هميشه در برآورد كردن چيزها افتضاح بودی. تو هيچوقت نخواستی از عادتهای من خوشت بيايد. من فقط تاكيد داشتم كه آنموقع ديگر برای اين كه استاد نواختن سازی بشوی يا هر كارهی ديگری زيادی دير است. تو هيچوقت آدمی نبودی كه درد و ناراحتی جسمیات را به زبان بياوری.
من بیقلم و كاغذ نمیتوانستم چرخهی ماه را توضيح دهم، با قلم و كاغذ هم حتا. تو نمیدانستی ايميلها را كجا پيدا كنی. من تا زنی خودش ركوراست نمیگفت حامله است بهش تبريك نمیگفتم. تو هر روز يواشكی چند دقيقهای را صرف تاسف خوردن بابت تنبلیای میكردی كه نداشتی. من بابت همهی اتفاقاتی كه تقصير تو نبود میبخشيدمت.
تو هر وقت كار فوری و اضطراری پيش میآمد افتضاح بودی. تو توی نمايش «باغ آلبالو» معركه بودی. من هيچوقت هيچ اعتراضی نمیكردم چون جروبحث و دعوا برايم مرگ بود و چون تقريباً هميشه، تقريباً هميشه، هيچچيز ايرادی نداشت. تو نمیتوانستی شبها راه اقيانوس را پيدا كنی. من نمیدانستم در مسير مابين ِ تلفن من و تلفن تو صدايم كجاست. تو هميشه دم پنجره جا خوش كرده بودی ولی سر مهمانیها هيچوقت دم پنجره نمیايستادی. من هميشه بهشدت نسبت به عبارات محبتآميز بدگمان بودم. من حاضر نبودم توی زيرزمين اخبار تماشا كنم. تو فقط داشتی از دلوجان مايه میگذاشتی كه كارها آسان به نظر برسد. من در قدر دانستن تلاشهای ديگران افتضاح بودم. تو توانايی ويژهای در باغبانی نداشتی، اما راضی نبودی كه راضی نباشی. من هميشه محتاج يك تكپيراهن ِ مهمانی يا هر چيزی بودم كه هيچوقت نداشتم. تو هميشه از اتفاقاتی كه در گذشته دور افتاده بودند ناراحت و دلخور بودی...
*
حال و روز همهمان خوب بود / جاناتان سافران فوئر / ترجمه بهرنگ رجبی / كتابسرای تنديس / چاپ اول / هزاروسيصدوهشتادونه
*
دو نكته:
يك. نقل اين تكه از كتاب، به اين معنا نيست كه من از همه جملهها و تعبيرهای ترجمه سر در آوردهام!
دو. ليوان ِ توی عكس - كه از تورونتو تا تهران راه پيموده است - هديهایست از يك دوست؛ دوستی كه چند سالیست دارد مرا تشويق میكند كه «آقای اوف» را ادامه دهم، و من هم چند سالیست كه دارم او را نوميد میكنم!
5 comments:
لایک
دلم برای آقای اوف تنگ است
قسمتی که انتخاب شد ولی وسوسه کننده است. خوبه.
آقای الدفشن عکس زیر کتاب چیه؟ من رو یاد سالار ملی و سردار ملی میندازه.
پوستر يك نمايشگاه عكس مربوط به دوران قاجار و مشروطه
پارسال همین داستان را ترجمه کرده بودم، یک مقدار ظرایفی داشت کارش که این مترجم زیاد دقت نکرده. البته من هم آنقدر که می خواستم نشد دربیارم ولی گمانم به اصلش نزدیکتر است. حالا شاید خواندید و خوشتان آمد:
http://mirzabad.com/prose/foer.php
Post a Comment