كتابهايم را ورق میزنم
هانی در حالی كه كيف دستیاش را روی پيشخان میگذاشت، گفت «سلام تام.» و بعد كلاهش را برداشت و موهای بلند و پرپشتش را رها كرد. «حالت چهطور است؟»
تام سر را از روی كتاب بلند كرد و گفت «هانی؟ خدايا! تو اينجا چه میكنی؟»
- بعداً بهت میگم. اول میخواهم بدانم حالت چهطور است؟
- بد نيستم. سرم شلوغ است و كمی استرس دارم، اما خوبم. از آخرين باری كه همديگر را ديديم اتفاقات زيادی افتاده. رئيسم فوت كرده و ظاهراً اين كتابفروشی به من ارث رسيده. هنوز در اين فكرم كه با آن چه كنم .
- منظورم كار نبود. میخواستم از خودت بگويی، از وضع دلت.
- دلم؟ قلبم همچنان میزند، هفتادودو بار در دقيقه.
- معنیاش اين است كه همچنان تنها هستی، نه؟ چون اگر عاشق بودی خيلی تندتر میزد.
- عاشق؟ چه میخواهی بگويی؟
- از يك ماه پيش تا حالا با كسی آشنا نشدهای، نه؟
- نه، البته كه نه. سرم بيش از حد شلوغ بود.
- ورمونت يادت میآد؟
- چهطور میتوانم فراموشش كنم؟
- و آخرين شبی را كه در آنجا گذراندی به ياد داری؟
- بله، آن شب را به خاطر دارم.
- و؟
- و چه؟
- وقتی به من نگاه میكنی چه میبينی تام؟
- نمیدانم هانی. خب تو را میبينم. تو، هانی چاودر، زنی با اسمی عجيب. زنی عجيب با اسمی عجيب.
- میدانی وقتی من به تو نگاه میكنم چه میبينم؟
- مطمئن نيستم كه بخواهم بدانم.
- من آدم برجستهای را میبينم تام، بهترين مردی كه در عمرم شناختهام.
- راستی؟
- بله. و به خاطر آنچه در تو میبينم، همهچيز را رها كردهام و به بروكلين آمدهام تا با تو زندگی كنم.
- همهچيز را در آنجا ول كردهای؟
- همينطور است. سال تحصيلی دو روز پيش تمام شد و من استعفا دادم. حالا مثل هوا آزادم.
- اما من عاشق تو نيستم هانی. درست نمیشناسمت.
- بعداً درست میشود.
- چی بعداً درست میشود؟
- اول شروع به شناختنم میكنی. بعد عاشقم میشوی.
- به همين سادگی؟
- آره، به همين سادگی.
*
ديوانگی در بروكلين / پل استر / ترجمه خجسته كيهان / نشر افق / چاپ دوم / هزاروسيصدوهشتادوشش
4 comments:
آخ کخه این جقدر عالی بود .... به همین سادگی. ممنون از شما بسیار زیاد.
عاشقت نمی شود...و باید با هزار جور تحقیر و فکر وخیال بابت اینکه آزارش دادی برگردی...اما کارخوبی کردی کارو زندگیت ا ول کردی و مثل هوا آزاد شدی...عاشق شدن ارزشش را دارد...
همون چیزیه که من دوس دارم
باید برم دنبالش
سلام
كاش ميشد به همين راحتي شناخت و عاشق شد
Post a Comment