Thursday, October 31, 2013
Wednesday, October 30, 2013
Tuesday, October 29, 2013
Monday, October 28, 2013
Sunday, October 27, 2013
Saturday, October 26, 2013
Friday, October 25, 2013
Thursday, October 24, 2013
Wednesday, October 23, 2013
Tuesday, October 22, 2013
Monday, October 21, 2013
Sunday, October 20, 2013
Saturday, October 19, 2013
Friday, October 18, 2013
Thursday, October 17, 2013
Wednesday, October 16, 2013
Tuesday, October 15, 2013
Monday, October 14, 2013
Sunday, October 13, 2013
Saturday, October 12, 2013
نامه دارم / در جستوجوی فولكس واگن
Hungary
Photographer: Shahryar
*
آقای اولد فشن عزيز، سلام
امروز هوا خيلی خوب بود و من داشتم آرام و با طمانينه به سمت کلاس بعدیام در محوطه دانشگاه قدم میزدم که چشمم به اين فولکس دوستداشتنی خوشرنگ خورد. تقريباً بیدرنگ به ياد شما و بخش "در جستوجوي فولکس واگن" وبلاگتان افتادم و تصميم گرفتم چند تا عکس ازش بگيرم و برایتان بفرستم. گفتم شايد فولکس واگن اينرنگی توی مجموعهتان نداشته باشيد. همين که دوربينم را در آوردم و شروع کردم به عکس گرفتن از زاويههای مختلف، آدمهای زيادی هم گذرشان به همان مسير افتاد و طوری به من نگاه میکردند که انگار باورشان نمیشد يک نفر دوست داشته باشد از يک فولکس پير رينگقرمز عکس بگيرد. من اما کار خودم را انجام دادم. بعد از آن که احساس کردم به اندازه کافی عکس گرفتهام و ماندن بيشتر در آنجا ديگر روی کيفيت عکسهايم تاثيری ندارد نگاهی به اطرافم انداختم. متوجه شدم يک خانم و آقا که کمی دورتر از من ايستاده بودند به ماشينی نگاه میکنند که چند قدم پايينتر از فولکس واگن رينگقرمز پارک شده بود: يک آئودی دو در مشکی خيلی فضايی و بسيار گرانقيمتتر از فولکس واگن سالخورده. جالب اينجاست که من اصلاً آن را نديده بودم و شايد اگر آن دو نفر برای تماشايش نمیايستادند هرگز هم نمیديدمش. بههرحال آدم هر روز که قرار نيست چنين فولکس واگن خوشرنگی ببيند!
امروز هوا خيلی خوب بود و من داشتم آرام و با طمانينه به سمت کلاس بعدیام در محوطه دانشگاه قدم میزدم که چشمم به اين فولکس دوستداشتنی خوشرنگ خورد. تقريباً بیدرنگ به ياد شما و بخش "در جستوجوي فولکس واگن" وبلاگتان افتادم و تصميم گرفتم چند تا عکس ازش بگيرم و برایتان بفرستم. گفتم شايد فولکس واگن اينرنگی توی مجموعهتان نداشته باشيد. همين که دوربينم را در آوردم و شروع کردم به عکس گرفتن از زاويههای مختلف، آدمهای زيادی هم گذرشان به همان مسير افتاد و طوری به من نگاه میکردند که انگار باورشان نمیشد يک نفر دوست داشته باشد از يک فولکس پير رينگقرمز عکس بگيرد. من اما کار خودم را انجام دادم. بعد از آن که احساس کردم به اندازه کافی عکس گرفتهام و ماندن بيشتر در آنجا ديگر روی کيفيت عکسهايم تاثيری ندارد نگاهی به اطرافم انداختم. متوجه شدم يک خانم و آقا که کمی دورتر از من ايستاده بودند به ماشينی نگاه میکنند که چند قدم پايينتر از فولکس واگن رينگقرمز پارک شده بود: يک آئودی دو در مشکی خيلی فضايی و بسيار گرانقيمتتر از فولکس واگن سالخورده. جالب اينجاست که من اصلاً آن را نديده بودم و شايد اگر آن دو نفر برای تماشايش نمیايستادند هرگز هم نمیديدمش. بههرحال آدم هر روز که قرار نيست چنين فولکس واگن خوشرنگی ببيند!
شهريار
by Old Fashion at 10:00 PM 0 comments
Friday, October 11, 2013
Thursday, October 10, 2013
Wednesday, October 9, 2013
Tuesday, October 8, 2013
Monday, October 7, 2013
Sunday, October 6, 2013
رازها و دروغها
Uma Thurman, Robert Richardson, Quentin Tarantino,,
David Carradine and crew on the set of Kill Bill, 2003
by Old Fashion at 10:00 PM 0 comments
Saturday, October 5, 2013
Friday, October 4, 2013
نامه دارم / گاهیوقتها خانه شميران
Photographer: Setareh Momayyez
*
رفته بوديم خانه پدری شاهرخ را ببينيم؛ شهميرزاد. وارد هشتی که شديم
رفتم درِ ِ دستِ راستِ هشتی را باز کنم. گفتند حياطِ شاهرخاينها آنور
نيست. سرِ جايم ماندم. خيلی نور داشت میآمد از آن حياط. همه رفتند. من
نرفتم. هشتی تاريک بود. در را بازکردم. نور از اينجا میآمد. ياد "خانه
شميران" افتادم. دلم پر زد رفت پشت پردههای تور. خودم را ديدم که دارم
دزدکی از خانه مردم عکس میگيرم...
ستاره
by Old Fashion at 10:01 PM 0 comments
نامه دارم / گاهیوقتها خانه شميران
Blankenese, Hamburg
Photographer: Mahya Sadaghiani
*
سلام آقای اولدفشن عزيز؛
ديروز در حين کوچهگردیهای روزهای بعد از امتحان رسيدم به اين خانه کوچک، اين پنجره و اين ديوار آجری. ترکيب ديوار و برگهای مُو و ظرفهای پشت پنجره حس خوب "خونه" را همراه خودش داشت. نه فقط خانه، بلکه حس خوب عکسهای شما را در مجموعه "خانه شميران" که با داشتن رگههايی از نوستالژی هميشه در نظرم سحرآميزند. تصميم گرفتم اين عکس را برایتان بفرستم به پاس لحظههای کوچک و ساده خوشبختی که مجموعه عکسهایتان، يادداشتهایتان و "تو فقط به خانه برگرد!"هایتان به من هديه کرده است- برای اين كه ياد گرفتم که يک عنوان مناسب چقدر به يك عکس هويت و شخصيت میبخشد؛ برای اين که آموختم که "چيزها را کمی زودتر ببينم"...
روز و روزگار به شما خوش
محيا [صَدَقيانی]
هامبورگ، سپتامبر دوهزاروسيزده
by Old Fashion at 10:00 PM 0 comments
Thursday, October 3, 2013
Wednesday, October 2, 2013
Tuesday, October 1, 2013
Subscribe to:
Posts (Atom)