Monday, March 31, 2008

Advertising as ART - 175

Invade their airspace
حريم‌شان را در هوا از آن خود سازيد
SUZUKI
*
خانم‌ها و آقايان ارجمند! اين‌بار كه همای سعادت بر شانه‌ها‌تان نشست و چنگ انداخت بر پيراهن‌ عيدتان و به پروازتان درآورد، در همان عوالم افزايش ارتفاع و اوج‌گرفتگی، توصيه آقای اولدفشن را از ياد مبريد و دست كم يكی از چشم‌ها‌تان را باز نگه داريد و مراقب دوروبرتان باشيد، مبادا يكی از اين موتورسيكلت‌‌های پرنده «سوزوكی»، در مسير پرواز سبك‌سرانه‌اش، ردی از چرخ خود بر وجود مبارك‌تان باقی بگذارد و بگذرد. اين توصيه را هم به ‌خاطر مسبوق به سابقه بودن قضيه به ياد بسپاريد، هم به دليل تعطيل بودن بسياری از لباس‌شويی‌های شهر. كار است ديگر؛ شانس كه نداريد!

دزد دوچرخه - چهار

Sunday, March 30, 2008

Advertising as ART - 174

در اين مجموعه چهارتايی از تبليغات نوارچسب‌های «تسا»، پس از نقل حرف‌های يكی از سياستمداران جهان، كه اگر نخواهيم از واژه‌های متفاوت برای توصيف‌شان استفاده كنيم، همه‌شان را يك‌جا می‌توان مضحك ناميد، جمله واحدی در پاسخ آن‌ها تكرار شده است:
جهان به چنين نوارچسبی نياز دارد.
*
«من پوپوليست نيستم؛ دموكرات‌ام.»
هوگو چاوز، در رد انتقاد رسانه‌ها
*
«من بهترين رهبر سياسی اروپا و جهان هستم.»
سيلويو برلوسكونی، نخست‌وزير پيشين ايتاليا، در يك كنفرانس مطبوعاتی
*
«تك‌تك آدم‌ها نهايت تلاش‌شان‌ را خواهند كرد برای تحقق
كشوری مبتنی بر عدالت بيش‌تر، كشوری فقيرتر.»
خوزه سوكراتِس، نخست‌وزير پرتقال، در يك سخنرانی برای مردم كشورش
*
«شما قصد داريد سوال‌تان را با عينك آفتابی مطرح كنيد؟ بينندگان، خورشيدی در آسمان نمی‌بينند.»
جورج دابليو. بوش خطاب به يك گزارش‌گر نابينا،
در يك كنفرانس مطبوعاتی
*
حاشيه يك: آن سه‌تای اول، به‌اندازه كافی روشن‌ هستند. اما در مورد بوش، شرح جزئيات ماجرا، بامزه و عبرت‌آموز است: در نيمه ژوئن دوهزار و شش، در همان كنفرانس مطبوعاتی كه به آن اشاره شده، وقتی پيتر والستِن، گزارش‌گر سی‌و‌چهار ساله لس‌ آنجلس تايمز، كه به خاطر نوعی عارضه ژنتيك و حساسيت شديد به نور مجبور است هميشه از عينك بسيار تيره استفاده كند (و به خاطر همان عارضه، رسما ً نابينا محسوب می‌شود)، برخاست تا سوالش را مطرح كند، جورج بوش شروع كرد به مزه‌پرانی، تا به گنجينه دسته‌گل‌هايش، چيز تازه‌ای بيفزايد:
بوش: پيتر، شما قصد داريد سوال‌تان را با همان عينك آفتابی مطرح كنيد؟ (خنده برخی حاضران)
والستن: می‌توانم آن را بردارم.
بوش: نه. من از تيپ آدم‌های با عينك آفتابی خوشم می‌آيد؛ جدی می‌گويم. (خنده حاضران)
والستن: بسيار خوب؛ پس می‌گذارم بماند.
بوش: (با اشاره به دوربين‌های تلويزيونی) اما بينندگان، خورشيدی در آسمان نمی‌بينند. (خنده بلندتر جمع)
والستن: گمان می‌كنم به نقطه ديد آدم بستگی دارد.
بوش: (با خنده‌‌ای حاكی از كم‌آوردن) ايول!
بوش، سپس به پرسش او پاسخ داد؛ اما همان‌روز پس از آن‌‌كه به نابينايی والستن پی برد، با او تماس گرفت و پوزش خواست. اگرچه والستن گفت كه اتفاق مهمی نيفتاده و آزرده نشده است.
حاشيه دو: علاقه به مچ‌گيری و كشف سرقت هنری، در اين جغرافيا سابقه‌ای ديرين دارد. بنابراين دستِ كم برای علاقه‌مندان به اين امور، نگاه دوباره به طرح دنيای كوچك آقای اوف: هزار و هفده بايد جالب باشد. اما برای خود من، اين‌كه گروهی در برزيل و يك نفر در تهران، با نگاه به يك نوار چسب، به ايده واحدی می‌رسند، فقط بامزه است و باعث انبساط خاطر - حتی اگر تبليغات «تسا» همين هفته پيش در اينترنت منتشر شده باشد.
*
بوش و والستن در همان كنفرانس مطبوعاتی

One hundred percent DESIGN - 123

«چيز»‌های ديگری كه پنگوئن براساس «كلاسيك»‌هايش می‌سازد و می‌فروشد.

Saturday, March 29, 2008

خبرنامه

دنيای كوچك آقای اوف – هزار و سی‌وچهار منتشر شد

One hundred percent DESIGN - 122

احتمالا ً پرسش بيهوده‌ای‌ست كه چرا ناشران اين جغرافيا، برای كتاب‌های موفق‌شان، «چيز»‌های جنبی توليد نمی‌كنند. اين‌ها «ماگ»‌هايی‌ست كه انتشارات پنگوئن برای «كلاسيك»‌هايش ساخته و می‌فروشد. اما اين، تنها توليد جنبی انتشارات پنگوئن نيست؛ اگر فرصت كرديد، فردا هم سری به اين‌جا بزنيد.

Graffiti - 07

Friday, March 28, 2008

Advertising as ART - 173

OGAWA ventilation fan
*
انشايی درباره «هواكش»‌ها بنويسيد و در آن
از فوايد «هواكش»‌ها برای انسان‌ها نام ببريد

نقش ايوان - پنج

Thursday, March 27, 2008

نقش ايوان - چهار

بخش دوم «شهرتابلو»‌ها، فردا

Advertising as ART - 172

Surf Sister Surf School
*
خب، ممكن است هميشه فرصت نكنيد كنار اقيانوس برويد، اما شركت در يك كلاس موج‌سواری ممكن است در جاهای ديگری به‌دردتان بخورد.

من درختم، تو باهار... - بيست و سه

Installation by Jacob Hashimoto

Wednesday, March 26, 2008

Advertising as ART - 171

كلاه ايمنی و فواید آن!

Tuesday, March 25, 2008

Advertising as ART - 170

پليس راهنمايی مومبای (هند) در آغاز سال نوی خودشان، با استفاده از تصويری كه به خاطر «خطای چشم»، مواج ديده می‌شود، نسبت به «نوشيدن و رانندگی» هشدار می‌دهد: اين چيزی‌ست كه وقتی می‌نوشيد و می‌رانيد، رخ می‌دهد.
توصيه: تصوير را در اندازه بزرگ ببينيد.

توضيح

يك كامنت «ناشناس»، تعبير متفاوت و درستی از آگهی لوازم آرايش «كاور گرل» (سه يادداشت پايين‌تر) ارائه داده است: تصوير تلفنی كه دارد زنگ می‌زند، مژه‌های بلند و جدا از هم را تداعی می‌كند؛ لابد همان چيزی كه بايد از يك ريمل خوب انتظار داشت. با اين تعبير، برداشت پُرحاشيه من را می‌توان چنين تصحيح كرد كه آدم‌ها فقط به تلفنی كه زنگ می‌زند توجه می‌كنند!
و يك نكته: كسی كه به چنين تعبير ظريفی از آن آگهی دست يافته (و ثابت كرده است كه آقای اولدفشن، هيچ تخصصی در امور مژه‌ و مژگان و ريمل ندارد)، حيف است كه «ناشناس» باقی بماند.

Monday, March 24, 2008

Advertising as ART - 169

آگهی نوعی كود شيميايی

بدون عنوان - هشتاد و يك

Sunday, March 23, 2008

Advertising as ART - 168

آگهی نوعی «لوازم آرايش». يك شاهكار بامزه ديگر در طبقه آگهی‌های «قبل / بعد». سرشار از هوش و جسارت در حذف واژه‌های «قبل» و «بعد» و بسنده كردن به چيدن تصويرهای «تلفنی كه زنگ می‌زند» و «لوازم آرايش» در يك سوی كادر، و كسب نتيجه و معنای مطلوب از اين هم‌نشينی و مجاورت.
*
حاشيه: در كار تبليغات، بايد بسيار مراقب تعبيرهای منفی ناخواسته‌ای كه ممكن است يك آگهی در بر داشته باشد هم بود. در مورد اين آگهی، نمی‌توانم اين پرسش و نگرانی كاملا ً «حرفه»‌ای را طرح نكنم كه آيا «لوازم آرايش» + «تلفن» استعداد آن را ندارد كه بعضی ذهن‌ها را به‌ سوی نوعی «كسب و كار» بدنام تلفنی هم سوق دهد؟ و آيا اين نگرانی بيهوده است و در محيطی كه آگهی انتشار يافته است (احتمالا ً آرژانتين)، شوخ‌طبعی رايج‌تر و استوارتر از آن است كه مانع چنين تعبير ناخوشايندی شود؟ (در سايت فرنگی كه اين آگهی را در آن‌جا ديدم، دوسه «كامنت» بود كه نشان می‌داد اين نگرانی كاملا َ هم بی‌جا نيست). اين‌ها پرسش‌هايی‌ست كه خوانندگان ساكن فرنگ – با اين فرض كه اين آگهی در هر كشوری می‌تواند منتشر شود – شايد بهتر بتوانند به آن پاسخ دهند؛ اگر وقت و حوصله داشته باشند.

Saturday, March 22, 2008

خبرنامه

نه! اشتباه نكنيد. آن‌ها سياست‌مداران بلندپايه هستند كه «به دلايل اضطراری»، تعطيلات را نيمه‌كاره رها می‌كنند و به دفتر كارشان بازمی‌گردند. آقای اولدفشن به اين دليل ساده تعطيلاتش («تا پايان هفته اول سال تازه») را فقط تا نيمه‌ ادامه داد كه با خودش فكر كرد: همين‌قدر كافی‌ست. مشاراليه از صبح فردا (يكشنبه) گلدان كوچكی همراه با چند شاخه گل، كنار رايانه‌اش می‌گذارد و كار دلپذيرش در اين وبلاگ را از سر می‌گيرد؛ سلام سال نو!

Sunday, March 16, 2008

تشكر

يك. می‌بخشيد! چاره‌ای نداشتم كه پس از «آخرين يادداشت سال»، دوباره برگردم.
دو. در همه «اسكار»ها، برگزيدگانی هستند كه وقتی می‌آيند آن بالا، پس از كمی من‌و‌من، می‌گويند چيزهايی را كه آن پايين از بَر كرده بودند از ياد برده‌اند. اين يادداشت كوتاه هم - بلاتشبيه - در چنين وضعيتی نوشته شده است: فقط می‌خواهم «از دست‌اندركاران اين برنامه» تشكر كنم.

برای سال كه نو می‌شود

خانم‌های ارجمند! آقايان گرامی!
از جايی روشن و زلال و باران‌خورده
جايی در ته ِ ته ِ ته ِ دل
(مكانی در همان حوالی «صميم قلب»)
سال تازه خوبی برای‌تان آرزو می‌كنم.
هزار و سيصد و هشتاد و هفت مبارك!
*

تا پايان هفته اول سال تازه، كه دوباره می‌بينم‌تان
خوب از خودتان و آن‌ها كه دوست‌شان داريد مراقبت كنيد.

خبرنامه

دنيای كوچك آقای اوف ويژه تبريك سال نو منتشر شد

Saturday, March 15, 2008

تبليغات چريكی / محيط‌گرا - پنج

Matchbox
*
«مچ‌باكس» سازنده قديمی و نامدار اتومبيل‌های اسباب‌بازی مينياتوری بر اساس نمونه‌های واقعی‌ست. طرفداران «مچ‌باكس»، نه‌فقط كودكان، بلكه بزرگ‌سالانی هم هستند كه بسياری‌شان با مجموعه‌های عظيم خود شناخته می‌شوند. اين «مچ‌باكس‌باز»‌های مجموعه‌دار، انجمن‌ها و كلوب‌ها و دنيای خود را دارند: آدم‌هايی كه نمی‌خواهند بزرگ شوند. و اين، يك تبليغ چريكی / محيط‌گرای «مچ‌باكس» است: «پرينت‌»‌های بزرگی كه در كف توقف‌گاه اتومبيل‌ها پهن می‌شود و از هر اتومبيل واقعی، يك اتومبيل «مچ‌باكس» می‌سازد.

Friday, March 14, 2008

آن روز، آن جشن تولد

نه! گمان نمی‌كنم يادتان رفته باشد خانم «سين»! همين چند ماه پيش بود كه تعريف می‌كرديد. تعريف می‌كرديد رفته بوديد جشن تولدی چيزی. ده‌پانزده نفری هم می‌شديد. نيم‌ساعت / سه‌ربعی نشسته بوديد و ديده بوديد هيچ خبری نيست: يك مجلس سرد و خشك و رسمی. آن‌وقت كم‌كم شروع كرده بوديد به هم نگاه كردن و با همان نگاه از هم پرسيده بوديد كه آيا قرار است تا آخرش همين‌طور بنشينيد و در گوشی حرف بزنيد و غصه بخوريد از وقتی كه داريد هدر می‌دهيد؟ آن‌وقت يكی‌تان - اسم هم برده بوديد ازش و حالا من يادم نيست – تلفن همراهش را از كيفش بيرون آورده بود و كمی در فهرست آهنگ‌هاش گشته بود و بعد انگشتش را فشرده بود روی دكمه. و تعريف می‌كرديد كه آرام‌آرام فضا تغيير كرد. البته می‌گفتيد آن‌طور كه دل‌تان می‌خواست مجلس گرم و پرشوری نبود، اما خب، دست روی دست هم نگذاشته بوديد دستِ كم... حالا نمی‌دانم اصلاً چه شد كه امروز ياد اين ماجرا افتادم.

Thursday, March 13, 2008

آن روز: يك توضيح

يادداشت ديروز سراسر تخيل بود: داستان پيرمرد و نوه‌اش، داستان يادآوردن گذشته و احساس گناه، قصه قشنگ فيلم‌هاست؛ در دنيای واقعی، همين دنيای غريب دوروبرمان، در «بهداری گروهان»، اين‌روزها غلغله‌ای‌ست؛ پير و جوان بستری‌اند...

Wednesday, March 12, 2008

آن روز

نمی‌دانم چرا فكر می‌كنم در ميان آن‌همه فيلمی كه نديده‌ام، جايی هست كه پيرمردی نشسته و دارد برای نوه‌اش از شكست در نبردی حرف می‌زند و يكی يكی نام می‌برد از جمع بزرگ دوستانش كه در پی آن عقب نشستن از دست داده بود. جايی هست كه پيرمردی نشسته و دارد تلاش می‌كند بگريزد از بازگفتن اين‌كه چه‌گونه آن‌روز كاری كرده بود كه در بهداری گروهان بستری شود تا نرود در آن نبرد شركت كند، كه نه پيروزی، بلكه شايد، شايد، شايد شكستی كوچك‌تر را رقم بزند، تا از ميان آن‌همه دوستانش، دست‌كم دوسه تاشان حالا در كنارش باشند تا تلخی آن شكست را باهاشان قسمت كند؛ تا در چشمان درخشان نوه‌اش اين شعور معذب را نخواند كه «پدربزرگ دارد درد می‌كشد تا چيزی دردناك را پنهان كند».

Tuesday, March 11, 2008

Advertising as ART - 167

Hertz Theatre
Decidedly underground
*
آگهی‌های يك سالن تاتر (در آمريكا؟) ويژه نمايش آثار «زيرزمينی»

Monday, March 10, 2008

يك اعتراف در سه بند

يك. اين اعتراف، حاصل يك گفت‌وگوی كوتاه تلفنی با خانم «سين» است. خانم «سين» در حالی كه به سختی می‌توانست جلوی خنده‌اش را بگيرد، نكته‌ای را درباره سوال پايين به آقای اولدفشن يادآوری كردند. ايشان فرمودند كه سوال شما از نظر علم مانيتورشناسی يك ايراد كوچك دارد؛ و توضيح دادند كه دوسطری ديدن عنوان وبلاگ نه به خاطر اندازه مانيتور، بلكه به دليل رزولوشنی‌ست كه برای مانيتور انتخاب شده است، و اين مشكل در رزولوشن‌های بالا حل می‌شود. اما رزولوشن بالا به نوبه خود به كارت گرافيك‌ای نياز دارد كه آن را پشتيبانی كند.
دو. از خوانندگان ارجمند تقاضا می‌كنم كه آن سوال بامزه را به حساب تراكم كارهای آقای اولدفشن در اين آخرين روزهای سال و عدم تمركز ناشی از آن بگذارند، وگرنه مشاراليه به اندازه لازم (و البته نه بيش‌تر) با مساله وضوح در مانيتور‌ها آشنا هست.
سه. می‌بينيد سر هرمس! آن نوشته شما درباره ماهيت وبلاگ و در ستايش حضور جلوه‌هايی از حوزه خصوصی در حوزه عمومی (كه در آن به نويسنده اين يادداشت هم اشاره مبالغه‌‌آميزی كرده بوديد) چنين حاصلی داده است كه برداريم مكالمات تلفنی‌مان را هم با تمام حواشی‌اش منتشر كنيم!

يك سوال

تصادفاً وبلاگ خودم را، جايی ديگر و با يك مانيتور پانزده اينچ ديدم. در آن‌جا، عنوان وبلاگ (اِ من كالد اولدفشن، با حروف انگليسی) در دو سطر ديده می‌شد. ممنون خواهم شد اگر خوانندگانی كه از آن نوع مانيتور استفاده می‌كنند، با كامنت يا ای‌‌ميل خبرم دهند كه آيا آن‌ها هم، عنوان را همين‌طور می‌بينند؟

Advertising as ART - 166

وقتی روان‌نويسی با نوك باريك و ظريف داشته باشی، همان‌قدر می‌توانی بر روی يك «چسب زخم» يادگاری بنويسی كه معمولاً روی «گچ‌گرفتگی» می‌نويسند.

 
Free counter and web stats