آغاز سومين سال: يك راز كوچك و يك روال تازه
يك. در يادداشت «دومين سالگرد»، به رازی اشاره كرده بودم كه در پَس اين وبلاگ هست. خب، اين نوشتهایست برای بازگفتن آن راز كوچك، و در بند سوم، توضيحیست درباره شيوه ادامه كار وبلاگ در آغاز سومين سال.
دو. وبلاگهای زيادی را میشناسيم كه وبلاگصاحاب در ستون حاشيهاش، به «وبلاگ قبلی» خود اشاره كرده است. اما نويسنده اين يادداشت، در تمام دو سال گذشته، هرگز فرصت و مناسبتی نيافت كه از «وبلاگ قبلی» خودش ياد كند، بهويژه آنكه آن وبلاگ از اساس حذف هم شده بود. اما حالا، در نخستين روز سومين سال، دستكم به خاطر ارزش تاريخچهای آن، و روشن كردن اينكه نَسَب وبلاگی «اولدفشن» به كجا میرسد، خوب است كه به آن اشارهای كنم. «آرتواچ» وبلاگی بود كه نخستين نوشتهاش در «پنجشنبه هفتم مهر هزار و سيصد و هشتاد و چهار، ساعت ده شب» و آخرينش در «چهارشنبه نهم فروردين هزار و سيصد و هشتاد و پنج، ساعت چهار عصر» منتشر شد و دوسه روز بعد، با فشردن دكمهای، همه موجوديت آن پاك شد. «آرتواچ»، همانگونه كه كموبيش از نامش پيداست، جايی بود برای معرفی سايتهای هنری، و هر يادداشت آن از سه بخش تشكيل میشد: يك تصوير نمونهوار از محتوای سايت، يك متن كوتاه و بازيگوش درباره سايت، و سپس نشانی اينترنتی آن. وقتی برای نوشتن اين يادداشت، به آرشيو كامل و همچنان حفظشده صفحاتش نگاهی انداختم، جدا از به ياد آوردن خاطرهها، آن را هنوز تماشايی و مفيد يافتم. «آرتواچ» وبلاگ خوبی بود كه بخت آن را نيافت تا به اندازه كافی شناخته شود و خوانندگانش را بيابد؛ و پس از شش ماه خاموش شد. اگرچه يازده ماه پس از توقف آن، وسوسه شريك كردن آدمها در آنچه میبينم و میخوانم، بار ديگر به سراغم آمد و با نگاهی به همه تجربههای «آرتواچ»، حاصلش شد «اولدفشن». اما وبلاگ تازه، بسيار زود، و به لطف معرفی در چندين وبلاگ پربيننده، شناخته شد و سر پا ماند و به سومين سال رسيد. و حالا، شايد بد نباشد كه برای آشنايی خوانندگان همين وبلاگ با آنچه در «آرتواچ» منتشر میشد (و در زمان خودش، آدمهای زيادی آن را نديدند)، در روزها و هفتههای آينده، بخشی از محتوای هنوز ديدنی آن را بار ديگر در اينجا - شايد در بخش «خيابان آفرينش،...» - منتشر كنم.
سه. اشارهای كه چند هفته پيش به «خستگی» و احتمال رفتن به يك مرخصی طولانیتر كردم را، حالا پس از فرصتی كه برای گرفتن بهترين تصميم داشتم، میتوانم اينگونه جمعبندی كنم: علیرغم علاقهام به انتشار روزانه، اين وبلاگ در سه ماه آينده، چهار روز در هفته - شنبه، دوشنبه، چهارشنبه و جمعه - بهروز خواهد شد؛ اگرچه انتشار بخشهای «چاپ عصر» و «آخرين قطار شب» همچنان در تمام روزهای هفته - جز تعطيلها - ادامه خواهد يافت. اين كلیترين چشماندازیست كه تا نيمه بهار آينده در نظر دارم. اما مطمئنم به خاطر فرصتی كه به دست خواهم آورد و با كار بر روی ايدههای وبلاگی كه هميشه در سر داشتهام، اين روال حتی در همين مدت هم تغييرهای كوچكی خواهد كرد. همچنين با سنجيدن تجربه اين سه ماه، برای شيوه ادامه كار اين وبلاگ پس از آن، تصميم گرفته خواهد شد.
دو. وبلاگهای زيادی را میشناسيم كه وبلاگصاحاب در ستون حاشيهاش، به «وبلاگ قبلی» خود اشاره كرده است. اما نويسنده اين يادداشت، در تمام دو سال گذشته، هرگز فرصت و مناسبتی نيافت كه از «وبلاگ قبلی» خودش ياد كند، بهويژه آنكه آن وبلاگ از اساس حذف هم شده بود. اما حالا، در نخستين روز سومين سال، دستكم به خاطر ارزش تاريخچهای آن، و روشن كردن اينكه نَسَب وبلاگی «اولدفشن» به كجا میرسد، خوب است كه به آن اشارهای كنم. «آرتواچ» وبلاگی بود كه نخستين نوشتهاش در «پنجشنبه هفتم مهر هزار و سيصد و هشتاد و چهار، ساعت ده شب» و آخرينش در «چهارشنبه نهم فروردين هزار و سيصد و هشتاد و پنج، ساعت چهار عصر» منتشر شد و دوسه روز بعد، با فشردن دكمهای، همه موجوديت آن پاك شد. «آرتواچ»، همانگونه كه كموبيش از نامش پيداست، جايی بود برای معرفی سايتهای هنری، و هر يادداشت آن از سه بخش تشكيل میشد: يك تصوير نمونهوار از محتوای سايت، يك متن كوتاه و بازيگوش درباره سايت، و سپس نشانی اينترنتی آن. وقتی برای نوشتن اين يادداشت، به آرشيو كامل و همچنان حفظشده صفحاتش نگاهی انداختم، جدا از به ياد آوردن خاطرهها، آن را هنوز تماشايی و مفيد يافتم. «آرتواچ» وبلاگ خوبی بود كه بخت آن را نيافت تا به اندازه كافی شناخته شود و خوانندگانش را بيابد؛ و پس از شش ماه خاموش شد. اگرچه يازده ماه پس از توقف آن، وسوسه شريك كردن آدمها در آنچه میبينم و میخوانم، بار ديگر به سراغم آمد و با نگاهی به همه تجربههای «آرتواچ»، حاصلش شد «اولدفشن». اما وبلاگ تازه، بسيار زود، و به لطف معرفی در چندين وبلاگ پربيننده، شناخته شد و سر پا ماند و به سومين سال رسيد. و حالا، شايد بد نباشد كه برای آشنايی خوانندگان همين وبلاگ با آنچه در «آرتواچ» منتشر میشد (و در زمان خودش، آدمهای زيادی آن را نديدند)، در روزها و هفتههای آينده، بخشی از محتوای هنوز ديدنی آن را بار ديگر در اينجا - شايد در بخش «خيابان آفرينش،...» - منتشر كنم.
سه. اشارهای كه چند هفته پيش به «خستگی» و احتمال رفتن به يك مرخصی طولانیتر كردم را، حالا پس از فرصتی كه برای گرفتن بهترين تصميم داشتم، میتوانم اينگونه جمعبندی كنم: علیرغم علاقهام به انتشار روزانه، اين وبلاگ در سه ماه آينده، چهار روز در هفته - شنبه، دوشنبه، چهارشنبه و جمعه - بهروز خواهد شد؛ اگرچه انتشار بخشهای «چاپ عصر» و «آخرين قطار شب» همچنان در تمام روزهای هفته - جز تعطيلها - ادامه خواهد يافت. اين كلیترين چشماندازیست كه تا نيمه بهار آينده در نظر دارم. اما مطمئنم به خاطر فرصتی كه به دست خواهم آورد و با كار بر روی ايدههای وبلاگی كه هميشه در سر داشتهام، اين روال حتی در همين مدت هم تغييرهای كوچكی خواهد كرد. همچنين با سنجيدن تجربه اين سه ماه، برای شيوه ادامه كار اين وبلاگ پس از آن، تصميم گرفته خواهد شد.
9 comments:
مرسی آقای اولد فشن که یکی از دلخوشی ها و لحظات ناب زندگی ما رو ازمون نگرفتین. مرسی از تصمیمتون .
...محسن رسول اف
اطمينان دارم كه بهتر ميشود. كمكي از دست من خواننده بر نميايد، فقط ميتوانم تشكر كنم.ة
آقای اولدفشن بسیار خوشحالم که بازم می تونم بیام اینجا.
خوشحالم که سهم کوچک من از زیبایی همچنان پا بر جاست. توی این چند روز حسابی نگران از دست دادن این دریچه دوست داشتنی بودم. سربلند باشید
khastam begooyam, matlabi ke tooye ax peydast, dar bareye kasi-st/bood ke, doostash dashtim, darim, khahim dasht...
مسلماً خستگی شما در به روز کردن وبلاگ قابل درک و غیر قابل اانکار است ولی زیبایی همراهی جمعی از افراد جامعه وبلاگستان و قشنگی نشر زیبایی ها مطمئناً می تواند گوشه ای از این خستگی را پر کند و ما همچنان همراه شما خواهیم بود ....
hmmm sounds like a reasonable decision! ,however 4times in a week means we are lost 3 days in every week! and ... (365 multiply 3 ... 1095 days of lost and missing the upgrade! oOps"!
anyway your final decision is really appreciated, at least you won't forsake us completely.
cheers
salar
آن اسم آخر آقا چه داغ دلم را تازه تر کرد.
Post a Comment