بدون عنوان - پنج
آقاي اوف سيگار نميكشد. دوستان و همكارانش هم ميدانند و وقتي به اتاقش ميآيند، رعايت ميكنند. اما آقاي اوف، هميشه يك پاكت سيگار در خانه دارد- يك پاكت براي آن لحظه ويرانكننده يك قصه، يك موزيك، يا يك فيلم كه جز در هالهاي از دود سيگار كامل نميشود... اما بيشترين پولي كه آقاي اوف (با رغبت) به جيب كمپانيهاي سيگارسازي ريخته، وقت تماشاي افسانههاي پاييزي بوده است، خاصه در آن لحظه بزرگ كه تريستان (براد پيت) از سفر غريب چندسالهاش به خانه برميگردد. تريستان به سوزانا گفته بود كه فقط «براي چند ماه» ميرود و سوزانا ميدانست كه او ميرود تا با «گناه» مرگ برادر تنها باشد و دور نيست كه به اين زوديها برنگردد، پس بيشتر خطاب به خود تا به تريستان، نجوا كرده بود كه «براي هميشه» منتظرش خواهد ماند... و اين همان لحظهايست كه نمناكي مدام چشمها ديگر «سبك»ات نميكند و بايد خود را رها كني به هايهاي
خانم لوا! شما ميدانيد چه ميگويم، از چه حرف ميزنم. شما بيستونه مه امسال نوشته بوديد كه در كنار چند فيلم تازه، «افسانههاي پاييزي» را هم يكبار ديگر («شايد براي صدمين بار») تماشا كردهايد. خانم لوا! صدمين بارش كه گذشت، بياييد قراري بگذاريم و دستكم دويستمينبارش را (كه به همين زوديها خواهد بود) با هم ببينيم. نيازي هم نيست كه درست در همان لحظه فيلم (كه حرفش را زدم و عكسش را آن بالا گذاشتهام) به بهانه آوردن چاي، تنهايم بگذاريد. ميخواهم براي نخستينبار، در كنار كسي كه فيلم را به اندازه من دوست دارد، خود را رها كنم. رها شوم به هايهاي
خانم لوا! شما ميدانيد چه ميگويم، از چه حرف ميزنم. شما بيستونه مه امسال نوشته بوديد كه در كنار چند فيلم تازه، «افسانههاي پاييزي» را هم يكبار ديگر («شايد براي صدمين بار») تماشا كردهايد. خانم لوا! صدمين بارش كه گذشت، بياييد قراري بگذاريم و دستكم دويستمينبارش را (كه به همين زوديها خواهد بود) با هم ببينيم. نيازي هم نيست كه درست در همان لحظه فيلم (كه حرفش را زدم و عكسش را آن بالا گذاشتهام) به بهانه آوردن چاي، تنهايم بگذاريد. ميخواهم براي نخستينبار، در كنار كسي كه فيلم را به اندازه من دوست دارد، خود را رها كنم. رها شوم به هايهاي
5 comments:
من الان رسما از دیدن اسمم اینجا- در عظمت بارگاه شما- شوکه هستم. برق که بهم دادند و از این کما بیرون آمدم بر می گردم که قرارش را بگذاریم!
جدا فیلم زیباییست
فوق العاده بود. دست شما و لوا درد نکنه بابت آگاهی
و ما فقط و فقط محض گل روی این پست شما دیشب تا پاسی از شب افسانه های پاییزی را می دیدیم. ولی می دانید که کجا های هایمان درامد ؟ همان جایی که سوزانا می آید پشت میله های زندان و بغض امانش نمی دهد ...
va albatte in esmesh afsane haye soghoote... and i love it...
Post a Comment