Tuesday, March 27, 2012

در ضيافت عقلا؛ دو

I’m of a fearsome mind to throw my arms around every living librarian who crosses my path, on behalf of the souls they never knew they saved. / Barbara Kingsolver
*
 من از آن كله‌خرهايی هستم كه می‌توانم به نيابت از سوی كسانی كه خود ِ كتاب‌دارها هرگز پی نمی‌برند كه روح آن‌ها را نجات داده‌اند، بازوانم را دور تن هر كتاب‌داری كه سر راهم ببينم حلقه كنم. / باربارا كينگ‌سولوِر

4 comments:

یک‌بارگی said...

آقای الدفشن
یه خواهشی دارم ازتون

من یه زمانی خیلی وبلاگ‌تون رو دوست داشتم. از حدود سه سال پیش. اما یه اتفاقی افتاد که دل‌چرکین شدم. روزای فوت هاله سحابی. دست خودم نبود. از اون به بعد هرکاری می‌کردم نمی‌تونستم خودم رو راضی کنم که بیام این‌جا. اما امشب یاد ِ گذشته افتادم، یه جایی ردپاتون بود. دوست داشتم برگردم. اما می‌ترسم هنوز.‏ گفتم بیام با خودتون مطرح‌اش کنم. شاید عجیب‌ترین راه‌اش جواب بده این‌بار

با تمام وجود امیدوارم دیگه یه همچو اتفاقی نیافته، اما اگه افتاد، قضیه‌ی هاله سحابی رو می‌گم، می‌شه لطف کنید و حتا اگه هیچ ارزشی براتون نداره، چند روز پست نذارید لااقل؟ یعنی اگه یه اتفاقی افتاد که هآدما ناراحت بودن، جامعه اندوه داشت، به‌شون فرصت ِ عبور از غم رو بدید با سکوت؟

نمی‌دونید چقدر آب سرد ریخته‌شد رووم وقتی خودم توو اون حال و هوای سکوت و حیرت و غصه بودم و دیدم شما سه-چهار تا پست آپ کردید که یه فنجون خوشگل تووش هست و از لای موهای یه خانمی نور داره میاد و لبخند و شادی و...‏

یعنی نمی‌گم باید واکنشی نشون می‌دادید. اما می‌شه یه لحظه‌هایی، به بعضی اندوه‌ها احترام گذاشت. نمی‌دونم. من حق ندارم برای شما تصمیم بگیرم. اما فکر می‌کنم کار بهتری باشه این احترام. با یه سکوت ِ کوتاه شاید. اون ماجرا سیاسی نبود، انسانی بود


ممکنه ذهن ِ من از نو سفید بشه نسبت به خرده‌زیبایی‌های ریزبینانه‌ی این‌جا که همیشه زندگی تووش هست؟

Anonymous said...

من از آن کله خر هایی هستم که می توانم هر کتابداری که سر راهم قرار بگیرد را از طرف کسانی که ندانسته نجات داده در آغوش بگیرم

Anonymous said...

ای مترجم میهمان
به خانه برگرد
:D

یک‌بارگی said...

ممنون
به هر حال هنوز برام قابل احترام خواهید بود

موفق باشید

 
Free counter and web stats