بدون عنوان - نه
خب، آقاي اولدفشن اصلاً نميتواند توضيح بدهد (دستكم به خودش و احتمالاً من)، كه چرا از بين ده-پانزده كاري كه براي امشب كنار گذاشته بود تا يكيش را انتخاب و منتشر كند، اين تصوير كوچك بامزه (كه در ميان آن ده-پانزدهتا هم حتي نبود) سر آخر دلش را ربود. نميدانم، شايد به خاطر اين حس «عميقاً با هم و براي هم بودن ِ فارغ از همه جهان» است كه در اين تصوير موج ميزند و يك روانشناس بايد روان آقاي اولدفشن را بكاود تا دريابد كه چرا در اين جمعه نيمه تير، اين حس برايش مهم شده است، يك روانشناس دقيقاً مثل همانها كه وودي آلن هميشه ميرود پيششان و دراز ميكشد و حرف ميزند و حرف ميزند و حرف ميزند
*
*
حاشيه: آقاي اولدفشن تفاوت روانشناسي و روانكاوي را ياد ميگيرد و از ياد ميبرد، ياد ميگيرد و از ياد ميبرد، ياد ميگيرد و ... . عليهذا، در اين لحظه مطمئن نيست كه به روانشناس نياز دارد يا روانكاو
2 comments:
یاد تصویر کوچک و بامزه دیگه ای افتادم که جلوی چشمم بغل کامپیوتر چسبوندمش! یه دختر و پسر که تو یه قایق که چند جاش پینه خورده نشستن. ساکتن و فقط هم رو نگاه می کنن! اون عکسه هم همین حس رو که گفتین داره برام.
:D:D:D
mozale bozorgie!
Post a Comment