Sunday, July 22, 2007

من درختم، تو باهار... - هفت

درخت گلابي پشت به من ايستاده و شاخه‌هاي صبورش، پدرانه، بر فراز سرم چتر زده است. باغبان پير مي‌گويد كه اين درخت دوباره بار خواهد داد. شايد، در وقتي مناسب. در زماني درست. فعلاً كه لب‌هايش را بسته است. انگار به نظاره‌ي جهان نشسته و به خودش فرصت نگريستن داده است. نقطه
*
از واپسين بندهاي قصه «درخت گلابي» از مجموعه «جايي ديگر»، نوشته خانم گلي ترقي / انتشارت نيلوفر / چاپ اول / زمستان هزار و سيصد و هفتاد و نه

6 comments:

Anonymous said...

فرصت نگريستن..

Anonymous said...

درخت گلابی هم موجود نمی باشد ...

شایان
صحرای رز

Anonymous said...

where is your advertisement?

Anonymous said...

من گلابي ميخوام! الان!

Anonymous said...

خوبم که آقای الد فشن
نگران نباشید :)

Anonymous said...

من به طور کلی البته بسیار صمیمانه و از ته دل با این گسترش باهار و یا دیگر زمینه های مورد بحث در این وبلاگ، از حوزه های مختلف به حوزه متن و امثالهم، شدیداً و قویاً وحدت نموده و مراتب قدردانی خود را اعلام می کنم.

 
Free counter and web stats