Tuesday, February 5, 2008

مثلاً جشنواره آقای اولدفشن: سينما و كتاب - سه

من در زمينه نقاشی عقيده خاصی ندارم. علايق زيبايی‌شناختی در زندگی‌ام نقش چندانی نداشته است. وقتی می‌شنوم كه منتقدان درباره «تخته‌شستی» من قلم‌فرسايی كرده‌اند، خنده‌ام می‌گيرد. از آدم‌هايی نيستم كه ساعت‌ها در نمايشگاه‌ها وراجی می‌كنند و ادا و اطوار درمی‌آورند. گاهی در آثار پيكاسو چنان آسان‌پسندی مبتذلی می‌بينم كه از هنر او بيزار می‌شوم. برای نمونه از تابلوی گوئرنيكا هيچ خوشم نمی‌آيد، هرچند گاهی خودم به آويزان كردن آن كمك كرده‌ام. من، هم از لحن پرسوزوگداز اين تابلو بدم می‌آيد و هم - به‌طور كلی - از سياسی كردن نقاشی به هر قيمت و بهايی. اين اواخر فهميدم كه آلبرتی [شاعر] و برگامين [نويسنده] نيز با من هم‌عقيده هستند. خيلی خوب می‌شد كه با هم به سراغ گوئرنيكا می‌رفتيم و منفجرش می‌كرديم. اما هر سه نفر ما برای بمب‌گذاری زيادی پير هستيم.

No comments:

 
Free counter and web stats