Friday, August 29, 2008

روز كارنامه

گاهی‌وقت‌ها، پست‌هايی هست كه هنگام انتشارش، «وبلاگ‌صاحاب» دلهره‌ای دارد شبيه دلهره قديمی ِ رفتن به مدرسه در «روز كارنامه»: خانم‌های ارجمند، آقايان گرامی! اين، هزارمين «نامه» اين وبلاگ است؛ وقت خوبی برای داوری.
...
خب، رسم ديرين اين ديار در چنين مناسبت‌هايی اين‌گونه است كه با اشاره به دشواری‌های جان‌فرسای كار، از «دلگرمی‌های بی‌دريغ شما ياران و همراهان وفادار» سخن به ميان می‌آيد، «كه اگر نبود، هيچ اميدی به تحمل آن سختی‌ها و تداوم كار و رسيدن به اين نقطه هم نبود». اما من اين دوروبر، پيرامون اين وبلاگ، با آن‌همه خواننده رند و زيرك، كسی را نمی‌شناسم كه خريدار اين‌جور داستان‌های احساساتی باشد و آن را جدی بگيرد. پس اجازه دهيد قصه بامزه‌تری برای‌تان تعريف كنم؛ اصلا ً بياييم فرض كنيم كه پانصد و شصت‌و‌پنج روز پيش، در يكی از روزهای ميانی زمستان هشتادوپنج، آقای اولدفشن اين وبلاگ را فقط با چنين هدفی بنا كرد تا پانصد و شصت‌وپنج روز بعد، در ميانه يك روز جمعه، هزارمين «نامه‌»‌اش را منتشر كند، و آن‌وقت يك هفته برود مرخصی، و هيچ كار نداشته باشد جز اين‌كه بنشيند و «تبريكات صميمانه» بخواند. گمان می‌كنم اين قصه، با تصويری كه از آقای اولدفشن (با آن دل خجسته‌اش!) در ذهن داريد، بيش‌تر جور در می‌آيد؛ حتی اگر هيچ نشانی از واقعيت و هيچ نسبتی با دلهره‌های «روز كارنامه» نداشته باشد.
...
و، هزارمين «نامه» اين وبلاگ را - هم‌چون همه آن نهصد و نود و نه تای پيشين - تقديم می‌كنم به جان‌های شيفته‌ای كه در اشتياق كشف رنگ‌‌ها و نورها و خط‌ها و سايه‌های نو، به اين وبلاگ هم سرك می‌كشند؛ و خب، چه خوشبختم من كه انگار گاهی‌وقت‌ها، دست‌خالی هم باز نمی‌گردند...

همين‌جوری‌های جمعه - دو

Thursday, August 28, 2008

دزد دوچرخه - هشت

آن زمين خيس، آن نور آبی خيابان، آن تن‌پوش گرم كه مرد به تن دارد و آن شال‌ كه زن كتاب‌فروش هم‌چنان بر گردن، كه انگار آن تو زياد هم گرم نيست حتی اگر آن‌همه نور زرد قشنگ، چيز ديگری بگويد و آن بخار اندك روی شيشه‌ها؛ آن شماره، آن چراغك خاموش خيابان بر ستون سفيد بين پنجره‌ها، و آن دوچرخه، آن دوچرخه زنگ‌دار قديمی تنها، كه از هراس ربوده شدن، زنجير شده، سفت و سخت. دوست داشتم درباره همه اين‌ها، خانم بلاگری يادداشت بنويسد كه هرگز نتوانستم نامه‌ای برايش بفرستم و از او بپرسم كه چرا بسياری از «دزد دوچرخه»‌های مرا، آن بالا، گوشه راست، زير آن يك درخت و نصفی ستون چهارم وبلاگش، جايی كه سفيدی متن در سفيدی منظره برفی محو می‌شود، به اشتراك گذاشته است. دوست داشتم او بنويسد كه چرا بعضی از ما، حتی وقتی از دار دنيا هيچ نداريم جز يك دوچرخه زنگ‌دار قديمی، اين خوشبختی را كه دست‌مان را بر سينه حلقه كنيم و به رديف‌ كتاب‌های توی قفسه يك كتاب‌فروشی چشم بدوزيم، با هيچ خوشبختی ديگری طاق نمی‌زنيم.

گوشواری از دو گيلاس سرخ همزاد - يازده

Designer: Anna Lyashevskaya

بيا زودتر چيزها را ببينيم - صد و شصت‌ويك

در بزرگداشت مكتب طراحی اسكانديناوی
Designer: Mats Theselius

Wednesday, August 27, 2008

كفش‌هايم كو؟ - يازده

تشكر

اين تشكر - كه چند روز زودتر از اين بايد منتشر می‌شد - نه فقط به خاطر اشاره و لطف دوستان در تازه‌ترين شماره «همشهری جوان»، بلكه به اين دليل هم هست كه آن يادداشت‌، فرصت و مناسبتی فراهم كرده است تا متقابلا ً، به «طراوت ژورناليستی» مثال‌زدنی‌ آن‌ها و هم‌چنين اين نكته اشاره كنم كه حتی اگر فرصتی دست ندهد تا مطالب نشريه‌شان را به شكل درست و درمانی بخوانم، صِرف ورق زدن «همشهری جوان»، هميشه برايم هيجان‌انگيز بوده است. با اين توضيح كه آن «طراوت ژورناليستی» كه حرفش را زدم، از عشق و سليقه و قابليت‌هايی در روزنامه‌نگاری می‌آيد كه حاصلش بسيار فراتر از سفارش و انتشار چند مطلب خوب يا خيلی‌خوب در يك نشريه است؛ اتفاقی كه به واسطه آن طراوت می‌افتد ارتقاء و زنده نگه‌داشتن اصل و اساس روزنامه‌نگاری چاپی در عصر گسترش رقابت‌آميز و «خطرناك» روزنامه‌نگاری مجازی‌ست. اميدوارم دوستان ناديده‌ام در «همشهری جوان»، اين "خسته نباشيد" بسيار به‌تاخيرافتاده يك روزنامه‌نگار - اميدوارم «خطرناك»! - مجازی را بپذيرند.

بيا زودتر چيزها را ببينيم - صدوشصت

در بزرگداشت مكتب طراحی اسكانديناوی
Designer: Anna Kraitz, 1999

Tuesday, August 26, 2008

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - دويست و هشتادوچهار

Lasts longer, much longr. Duracell plus
*
خب، به‌گمانم كوتاه‌ترين «توضيح واضحات»ی كه می‌توان بر اين آگهی نوشت تا مسئوليت و عواقب چندانی هم متوجه نويسنده يادداشت نشود، يك هم‌چو چيزی‌ست: عمر باتری‌های دوراسل، از عمر «تعلق خاطر» بانوان ارجمند به كسانی كه (خب، لابد ظاهرا ً) دوست‌شان می‌دارند بيش‌تر است؛ خيلی بيش‌تر.

نقش ايوان - چهارده

اين‌ها، قاب‌هايی‌ست كه با چوب‌های بازمانده از نيواورلئان ِ آسيب‌ديده از توفان كاترينا ساخته شده‌اند. قيمتی كه برای هر قاب‌ تعيين شده، قدری بالاست (حدود صدوبيست دلار)، كه ظاهرا ً قرار است بخشی از آن به مردم همان ديار اختصاص يابد.

بيا زودتر چيزها را ببينيم - صد و پنجاه‌ونه

در بزرگداشت مكتب طراحی اسكانديناوی
Designer: John Kandell

سياه‌وسفيدها - هفت

Monday, August 25, 2008

سربازهای يك‌چشم - هشت

وقتی در سال دوهزاروهفت، نشريه تايم، «سارتورياليست» را به عنوان يكی از صد بلاگ تاثيرگذار در عرصه «ديزاين» برگزيد، لابد اين انتخاب آن‌چنان مهم و معتبر و هيجان‌انگيز بوده است كه از همان زمان، اسكات شومان («وبلاگ‌صاحاب») همين عنوان را هم‌چون گواهی بر يك افتخار بر تارك وبلاگ خود ثبت كرده است.
...
آقای شومان، كه در زادگاهش اينديانا درس فروش و بازاريابی پوشاك خوانده است و پانزده سالی هم به همين كار مشغول بوده، پس از يازدهم سپتامبر، كاروكسب شخصی‌اش را كه در اين بازار برپا كرده بود، تعطيل كرد تا با دوربين و عكاسی، به يكی از دغدغه‌های قديمی‌اش بپردازد: عكس گرفتن از آدم‌های خوش‌پوش در خيابان‌های نيويورك، به قصد پر كردن فاصله‌ای كه احساس می‌كرد بين صنعت مد و آدم‌های عادی دوستدار آن به ‌وجود آمده است. اگرچه آن زمان، اين كار برايش يك تفنن جدی به حساب می‌آمد (و هنوز وبلاگی هم در كار نبود)، اما وقتی عكس‌هايش را آرام آرام بر تابلوهايی ديد كه طراحان به قصد الهام گرفتن در دفترشان نصب می‌كنند و عكس‌ها و طرح‌ها و اتودها را بر آن می‌چسبانند، قضيه بسيار جدی‌تر شد؛ و «سارتورياليست» در همين حال‌وهوا در سپتامبر دوهزاروپنج شكل گرفت تا عكس‌های نيويوركی و سپس شهرهای ديگر جهان – پاريس، رم، ميلان و هرجای ديگری كه شومان سفر می‌كرد – همراه با يادداشت كوتاهی در آن منتشر شود؛ و يك سال بعد، «سارتورياليست» بدل به يكی از منابع هيجان‌انگيز برای دنبال كردن جريان زنده مد در خيابان‌های جهان شد. ادامه داستان ِ پشتكار و تداوم و متمركز شدن بر يك ايده ساده را همه می‌دانيم: حالا پس از سه سال، و بدل شدن «سارتورياليست» به يكی از نامدارترين وبلاگ‌های جهان، از مشغله‌های مهم اسكات شومان (لابد علاوه بر مصاحبه با نشريه‌ها و سايت‌ها)، يكی‌اش‌ هم عكاسی برای نشريات معتبر مد است.
...
اما اگر نشريه تايم، به تاثيرگذاری «سارتورياليست» در عرصه ديزاين توجه كرد، تاثير ديگر وبلاگ اسكات شومان در حوزه‌‌ای ديگر كه به همان اندازه اساسی‌ست را نبايد از ياد برد: عكاسی. حالا بسياری از شهرهای جهان، «سارتورياليست» اختصاصی خود را دارند. آدم‌هايی كه با الهام گرفتن از شومان، از خوش‌پوش‌های شهرشان عكس می‌گيرند و در يك وبلاگ اختصاصی منتشر می‌كنند. آتن، لندن، برلين، مونيخ، پاريس، توكيو، استانبول، استكهلم، هلسينكی، تالين، كپنهاگ، بوينوس آيرس، واشنگتن، نيويورك، لس‌آنجلس و سن‌فرانسيسكو، تعدادی از اين شهرها هستند.

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - دويست و هشتادوسه

اگرچه وجود طنز، بسياری از كارهای تبليغاتی در جهان را بامزه و به‌يادماندنی و تاثيرگذار كرده است، اما راستش كمی جرات و جسارت می‌خواهد كه يك رستوران كلمبيايی در پراگ، در آگهی خود با وجهی از شهرت كشورش شوخی كند كه چندان خوش‌نام نيست: قاچاق مواد مخدر؛ و برای اشاره به حال‌وهوای كلمبيايی رستوران، نمك و فلفل را همان‌گونه بر روی ميز بريزد، كه شيوه «آدم‌بد»‌ها (و هم‌چنين «آدم‌خوب»‌هايی كه گرفتار رفيق بد شده‌اند) هنگام استفاده از كوكايين است. خب، تجسم چهره و رفتار محتاطانه آدم‌هايی كه پس از ديدن اين آگهی، برای اولين بار وارد رستوران «دون پدرو» می‌شوند، گمان نمی‌كنم چندان دشوار باشد.

بيا زودتر چيزها را ببينيم - صد و پنجاه‌وهشت

در بزرگداشت مكتب طراحی اسكانديناوی
Designer: Hans J Wegner, 1963

Sunday, August 24, 2008

خيابان آفرينش، نبش خلاقيت - چهار

by Hong Hao
*
اين‌‌ها، مجموعه تابلوهايی‌ست از آقای هونگ هائو، چهل‌وسه‌ساله، متولد و ساكن بيجينگ، و فارغ‌التحصيل دانشكده مركزی هنرهای زيبای همان شهر كه از كنار هم چيدن ظريف و هماهنگ خرت‌وپرت‌هايی گاه مشابه (دكمه‌ها) و گاه بسيار بی‌ربط (پاچه گوسفند در كنار خودنويس) خلق شده است: حاصل كار، مجموعه‌‌هايی‌‌ست بسيار متراكم از چيزهای ريز و درشت، نازك و ضخيم، كه می‌توان تصور كرد با چه ميزان آزمون و جابه‌جايی، به چنين بافت چشم‌نوازی انجاميده است. همه تابلوها – لابد به اين خاطر كه از هر معنای عميقی فاصله بگيرند – در كنار يك عدد متفاوت، جزء مشتركی در نام‌شان دارند: «خرت‌وپرت‌های من».

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - دويست و هشتادودو

وقتی يك ناشر / كتاب‌فروش، روزهايی را به فروش با تخفيف سی‌درصدی اختصاص می‌دهد، لابد برخی كتاب‌هايش كه عددی هم در عنوان خود دارند – مثل «صد سال تنهايی»، «هزار و نهصد و هشتاد و چهار»، و «سه تفنگدار» - همان كاهش سی‌درصدی را در نام‌های‌شان نيز بازمی‌تابانند: «هفتاد سال تنهايی» و... .

بيا زودتر چيزها را ببينيم - صد و پنجاه‌وهفت

در بزرگداشت مكتب طراحی اسكانديناوی
Designer: Yonas Bohlin, 1980

Saturday, August 23, 2008

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - دويست و هشتادويك

بعضی‌ها «كلاه ايمنی» نمی‌سازند كه فقط به شما بفروشند،
آن‌ها با تمام وجود به فكر مراقبت از سر شما هستند.

بيا زودتر چيزها را ببينيم - صد و پنجاه‌وشش

در بزرگداشت مكتب طراحی اسكانديناوی
Designer: Mats Theselius, 1990
*
مكتب طراحی اسكانديناوی، كه در سال‌های دهه پنجاه قرن گذشته در سه كشور اسكانديناوی - دانمارك، نروژ و سوئد - و هم‌چنين فنلاند شكل گرفت، عمدتا ً با اين ويژگی‌ها شناخته می‌شود: سادگی، گرايش به كاستن از جزئيات و نزديك‌ كردن طرح به شكل‌های هندسی با كم‌ترين پيچيدگی و در عين حال حضور چشم‌گير و چشم‌نواز عنصر طراحی، تاكيد بر نيازهای كاربردی، و كاستن از قيمت با توليد انبوه. مكتب طراحی اسكانديناوی، در بنيا‌ن‌های نظری‌اش، از سوسيال‌ دموكراسی خاص آن كشورها در سال‌های پس از جنگ هم تاثير می‌گرفت كه در پی آن بود تا چيزهايی كه پيش از آن، تنها ثروتمندان در اختيار داشتند، در دسترس همه مردم قرار گيرد. هم‌چنان كه در وجه فنی نيز، از گسترش ابزار توليد انبوه در آن سال‌ها بهره ‌گرفت و به عنوان يك مكتب، نيرومندتر ‌شد. از سوی ديگر جوايز متعددی كه در دوره‌ای بيست‌ساله به آثار طراحان اسكانديناوی تعلق گرفت، آن را به لحاظ هنری نيز بدل به مكتبی شناخته‌شده و تاثيرگذار در سراسر جهان كرد. چوب شكل‌گرفته با پرس، پلاستيك، آلومينيم لعاب‌كاری‌شده و فولاد فشرده، موادی هستند كه بيش‌‌تر آثار اين مكتب با آن‌ها ساخته شده‌اند.
...
مكتب طراحی اسكانديناوی، اگرچه در دوره‌ای پنجاه ساله، مورد توجه نمايشگاه‌ها و بازاريابان و جريان‌های صرفا ً كاسب و اقتصادی هم قرار گرفت و به آن‌ها بی‌اعتنايی نكرد، اما هم‌چنان توانست ايده اصلی و مركزی خود را در آثار طراحان آن كشورها و ديگرانی كه در سراسر جهان به آن پيوستند زنده نگه دارد: طراحی و توليد برای همه مردم.
...
در بزرگداشت طراحی اسكانديناوی، در تمام روزهای اين هفته و در صفحات همين وبلاگ، به نمونه‌هايی از آثار اين مكتب نگاه خواهيم كرد.

هر كه آمد عمارتی نو ساخت - سی و سه

House HanenDick, Ontwerp, Netherlands
by JagerJanssen Architects

Friday, August 22, 2008

بدون عنوان - صد و بيست

همين‌جوری‌های جمعه - يك

«همين‌جوری‌های جمعه» بخش تازه‌ای‌ست برای
– خب پيداست كه – جمعه‌ها. اما اگر می‌شد به‌روشنی
توضيح داد كه در اين بخش قرار است چه چيزی رخ دهد،
آن‌وقت نامش را هم هر چيز ديگری می‌شد گذاشت
جز «همين‌جوری‌های جمعه».

Thursday, August 21, 2008

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - دويست و هشتاد

سنت فروشگاه‌های عادی، كه پس از مدتی (مثلا ً در پايان فصل) روی قيمت هميشگی خط می‌كشند و بهای ارزان‌تری را اعلام می‌كنند، وقتی به يك فروشگاه اجناس عتيقه می‌رسد (جايی كه خود «سنت» به فروش می‌رسد)، طبيعی‌ست كه به چنين شوخی بامزه‌ای بينجامد. شاهكار!

گوشواری از دو گيلاس سرخ همزاد - ده

 
Free counter and web stats