...
يك. دو هفته ديگر، اين وبلاگ دوساله میشود. خوانندگانی كه در اين دو سال، آرام آرام و بيشتر در سكوت، به دور آن گرد آمدهاند، حالا ديگر حلقه بزرگی را شكل دادهاند. از اين جمع، گروه كوچكی را به اسم و رسم میشناسم، اما گروه بسيار بزرگتری از خوانندگان، با همه حضور محسوسشان، در ميان دوستان ناديده و ناشناختهام جای گرفتهاند. تجربه حضور در ميان اين حلقه، اگرچه خوشايندترين اوقات زندگیام را فراهم كرده، اما اجازه دهيد حالا ديگر پنهان نكنم كه به خاطر تعريف و تلقی سفت و سختی كه از وبلاگ دارم، و نيز وسواسها و كارها و مشغلههای ديگر، وظيفه بهروز كردن مستمر و منظم آن، گاهیوقتها - بهويژه اين اواخر - با خستگیهايی همراه شده است كه تاكنون حرفی از آن به ميان نياورده بودم. و خب، اشاره ناگهانی هفته پيش به احتمال يك «مرخصی اساسی»، حاصل يكی از همان لحظههای خستگی بود، درحالی كه حتی همان مرخصی كوتاه يكهفتهای هم نه برای استراحت، بلكه به خاطر درگير شدن در يك كار سنگين مطبوعاتی كارسازی شده بود. اما اشاره آن روز، كامنتهايی به دنبال داشت كه نشان میداد جای يك توضيح، در حاشيه آن خالیست؛ و من اميدوارم كه اين يادداشت، از پس آن توضيح برآمده باشد. خب؛ حالا قرار است چه اتفاقی بيفتد؟ هيچ! دست كم تا صبح بيستوسوم بهمن / يازدهم فوريه و انتشار يادداشت سالگرد، چرخ اين وبلاگ مثل گذشته خواهد چرخيد؛ اما شايد آن روز و در آن يادداشت از تغييرهای كوچك و موقتی خبر بدهم كه با بهكاربستن آنها، بتوان كمی از خستگیها كاست و مانع بروز يك «مرخصی اساسی» شد؛ اگرچه هميشه و در هر حال بد نيست كه خوانندگان يك وبلاگ - هر وبلاگی - در نظر داشته باشند كه وبلاگصاحاب هم به هر حال آدم است؛ و آدم اگر آدم باشد، خستگی هم گاهیوقتها - و بلانسبت - روی شاخاش است!
دو. اما آن كامنتها! خب، وقتی يك وبلاگصاحاب از احتمال رفتن به «مرخصی اساسی» حرف میزند، دريافت كامنتهايی كه از علاقه گروهی از آدمها به وبلاگش حكايت میكند و از او میخواهد چنين نكند ممكن است خوشايند (و در عين حال به خاطر محدود كردن آزادی آدمها، نگرانكننده) به نظر برسد، اما كامنت كوتاه و صريح و دوكلمهای «برو بابا.» قطعا ً يك كامنت دلپذير است، چرا كه چشماندازی ترسيم میكند كه در آن، «بابا»يی كه وبلاگصاحاب باشد، میتواند اين اميدواری را در سر بپروراند كه روزی - بدون نگرانی، و البته بدون هيچ بدرقهكنندهای - به مرخصی دلخواهش «برود». به خاطر همه كامنتهای سرشار از لطف و مهر و «تهديد»تان ممنونم؛ اما خب، آن كامنت دوكلمهای، از اساس چيز ديگری بود برای خودش!
دو. اما آن كامنتها! خب، وقتی يك وبلاگصاحاب از احتمال رفتن به «مرخصی اساسی» حرف میزند، دريافت كامنتهايی كه از علاقه گروهی از آدمها به وبلاگش حكايت میكند و از او میخواهد چنين نكند ممكن است خوشايند (و در عين حال به خاطر محدود كردن آزادی آدمها، نگرانكننده) به نظر برسد، اما كامنت كوتاه و صريح و دوكلمهای «برو بابا.» قطعا ً يك كامنت دلپذير است، چرا كه چشماندازی ترسيم میكند كه در آن، «بابا»يی كه وبلاگصاحاب باشد، میتواند اين اميدواری را در سر بپروراند كه روزی - بدون نگرانی، و البته بدون هيچ بدرقهكنندهای - به مرخصی دلخواهش «برود». به خاطر همه كامنتهای سرشار از لطف و مهر و «تهديد»تان ممنونم؛ اما خب، آن كامنت دوكلمهای، از اساس چيز ديگری بود برای خودش!
20 comments:
خسته نباشید..
you are precious...
خیلی وقته اینجا میام اما تا حالا کامنتی نذاشته بودم.
متاسف میشم اگه نباشین.
همه به استراحت احتیاج دارن اما نه دائمی.
خسته نباشید.
شاد باشید.
درود بر الد فشن عزيز
دلم نيامد براي اين پسستتون كامنتي نذارم. هميشه مطالب وبلاگ تون رو دنبال مي كنم. عكس هاي زيبا و حرفه اي و توضيحات بجا و سرشار از واژه هاي ادبي تان لذت ميبرم. و با اينها زمستون رو سر مي كنم
براتون آرزوي شادي و اميدواري ميكنم. خسته باشيد اما دل خسته نباشيد
دوستدار شما مهدي
آخ خ خ كه چقدر خنديدم
نمي دونم آيا خدا هم سر از كار اين موجود دو پا به اسم بشر در مي ياره يا نه؟؟؟
اگه آره كه دمش گرم
58 تا كامنتو خوندم
تو 56 تاش همه كلي گريه زاري كه بابا جون نرو..چرا مي ري..ال بل
بعد يهو وبلاگ صاحابرو همون يه كامنت ِ"برو بابا" مي گيرتش
چفدر تو زندگيمون اين اتفاق افتاده؟؟
نمي دونم حرفمو ميگيري با نه
.
.
.
پ.ن1: چقدر فارسي نوشتن سخته..اول پ رو پيدا كن، بعد الف رو بعد
:D
lotfan baad az esterahat bazam bargardin...
بابا! تو رو خدا، يادداشت اين «بابا» (آقای اولدفشن) رو درست بخونين! هيچكجاش ننوشته كه میخواد وبلاگش رو تعطيل كنه؛ فقط از «تغييرهای كوچك» حرف زده
آقای اولدفشن بسیار عزیز,
شما می تونین به این مکان به چشم یه گالری نگاه کنین نه یه وبلاگ که مجبورتون کنه وظیفه روزانه ای در قبالش داشته باشید. بینندگانتون هم همینطور.
طبیعیه که کسی که نسبت به کیفیت کارش حساسیت داشته باشه, اگر بخواد حجم کار رو هم ثابت نگه داره فشار زیادی بهش بیاد, پس به نظر من بهتره به جای اینکه یهو شرش رو کم کنین از سر خودتون, فشار زمان رو بردارین و آزادانه و هر وقت راحت بودین و چیز جدیدی به چشمتون خورد بزارین تو گالری تون. اینجوری مرخصی هم مجبور نیستین بگیرین. بینندگان هم می تونن آر.اس.اس. اینجا رو بگیرن که هی نیان و ببینن چیز جدیدی نیست.
قربان شما.
سلام آقای اولد فشن. دفعه ی قبل که حرف از مرخصی زديد کامنت نذاشتم چون فکر کردم منظورتون از مرخصی اساسی 1 ماهه نهايت. اما حالا احساس می کنم منظورتون مدت طولانی تريه. اينجا تنها جاييه که من هر روز چک می کنم، حتی اگه شما روز قبل گفته باشيد که تا فلان تاريخ خبری ازتون نيست. منم جزء کسانی هستم که شما نمی شناسيد، اما با همه ی اين نشناختن ها شما رو دوست دارم چون بزرگيد و من خيلی کوچيکم. در ضمن اين درست نيست که تر و خشک با هم بسوزن، پس لطفا اون "برو بابا" رو که نمی دونم کی گفته ناديده بگيريد.
مرسی!
خب معمولا روابطِ انسانی اینجوری شکل میگیرین که دو نفر (یا یه عده ای) همدیگه رو میبینن و بعد به خاطرِ بعضی چیز های مشترک تصمیم میگیرن (تصمیمِ شخصی نه قراردادی یه حتی شفاهی) که همدیگه رو طبق یه برنامه ی منظم یا نا منظمی ببینن. بعد این دیدنه تبدیل میشه به یه وظیفه که هرکی تو خودش احساس میکنه.
این شاید یکی از آرمانی ترین روابطی باشه که میتونم مجسم کنم. اما در طولِ این روابط ممکنه که انتظاراتی هم به وجود بیاد، مثل اینکه یه نفر انتظار داشته باشه که دیگری هم همیشه آماده ی دیدنش باشه و این باعث خراب شدنِ نوعِ رابطه میشه (البته به نظر من) ولی خب هرکس این حق رو داره که بخواد مدتی از این رابطه دور باشه، حالا به هر دلیلی، چه موجه چه غیرِ موجه. چه از روی سر شلوغی و چه از روی خستگی از رابطه. بنابراین من میتونم اون کامنت رو خیلی دوستانه تلقی کنم. به دو معنا: یکی اینکه: برو بابا، واسه مرخصی رفتن که نباید از ما اجازه بگیری.
دوم: برو بابا، مرخصی خوش بگذره بهت. منتظریم برگردی.
اگه از همین منظر نگاه کنی، منم بهت میگم: برو بابا :دی
enjoy yourself;)
enjoy yourself;)
هر چقدر دوست داری استراحت کن.. اما من که میدونم خودت زودی دلت برای اینجا ( و ما آویزوونا!) تنگ میشه و میای :دی
hi Mr.oOf
i know what yu feel now, it's just like a sudden unexpected dream that you've fallen in, you've come a long way with us ad you've provided a really valuable data on your blog, i'm not here to make you change your mind but you know that you've become alil saturated of writing these stuffs every day and it seems just you can't keep upgrading this blog like before, it's not a matter how far you've come, furthermore you could touch our soul and shaking some materials at the bottom of our hearts, you should consider that everyone here kinda addicted to what you spread and you can't connive all those sentiments we have shared with you!
recently, it sounds you are disregarding those wonderful and selected posts and images that you used to launch here before! and just you're filling up the blog with some flickr photos and some complaints of getting exhausted from us here, i hope you can be strong enough to take those good days, decent images and outstading ideas BACK.
cheers
salar
man va khaharam har rooz bloge shoma ro negah mikonim va koli lezat mibarim ama doost nadarim ke baraye hamishe in etefagh biyofte...man ham motaghedam ke adama har chand ham maroofo mahboob bashan baz ham khaste mishan chon "ensanan".
ma hata be chand post too ye hafte ham razi hastim chon idehaye ghashangiro toosh mibinim...lotfan be morkhasi asasi narid...morkhasihaye movaghati lazeme ama asasi na khaheshan :)
سلام واقعا خسته نباشید
میدونم کارتون خیلی سخته اما خواهشا بعد از یه مرخصی طولانی که تونستید انرژیتون رو برگردونید،باز هم پیش ما برگردید،چون اگه این مرخصی دائمی بشه واقعا جای همچین وبلاگی تو این دنیای مجازی همیشه خالی میمونه!
مرسی
نمی دونم اسم این اظهار لطف ها را چی بگذارم. عجالتا لذتش را ببرید. ولی یک حس غریبی در من هست که انگار این همه حرفی که زده اند/ایم اغلب از سر این است که اگر اینجا نباشد، گوشه ای از دنیای ماهایی که به اینجا سر می زنیم، گم می شود. گوشه ای که اتفاقا خیلی پررنگ است و خاص. و می ترسیم که بعد از این، رنگ دنیایمان کم شود. با این حال هیچ کس حق ندارد رنگ دنیایش را از کس دیگر طلب کند. نظر من این است البته. از رنگ ها و لحظاتی که به اشتراک گذاشته می شوند لذت ببریم و بگذریم. معتاد شدن به دیگری، شناس یا ناشناس، خطرناک است.
اه، بازم شروع کردم به دری وری گفتن و یادم رفت مختصرش کنم. ببخشید.
ممنون بابت هروقت که بودید و هستید و از آن بیشتر به خاطر اینکه اینقدر صریحید. شاید فرصت دیگری پیش نیاید؛ پس به سلامت را از الان می گویم.
ایام به کام
سلام (در عين حال به خاطر محدود كردن آزادی آدمها، نگرانكننده
اینم از اون حرف هاست که کفر ادم را در میآورد . محدود کردن؟ دقت کن اوف عزیز!!)
خسته نباشید ، شاید آنقدر به دیدن هر روزه وبلاگ شما عادت کردیم که نمی توانیم ببینیم نیست ، اما راضی هم نیستیم شما از دست این همه بیننده خسته شوید وبلاگ مهم ترین کاربردش برای خود آدم سرگرمی است . مرسی واقعا و خسته نباشید
Post a Comment