پشت صحنه - يك
اين آقای اولدفشن بهقدری دوروبر خود ديوار كشيده است كه گمان میكنم «گزارش»ی از پشت صحنهاش خالی از جذابيت نباشد؛ بهويژه اين روزها كه میتوان آن را نوعی «برنامه ويژه نوروز» هم تلقی كرد برای خودش!
::
ديشب اتفاق «بامزه»ای افتاد. پس از سبكسنگين كردنهای مفصل، «گفته»ای از ساموئل بكت را انتخاب و برای «آخرين قطار شب» منتشر كردم- همينكه آن بالا میبينيد. يكیدو ساعت بعد، دو كامنتی كه همان پست دريافت كرده بود، حسابی نگرانم كرد؛ نگران از احتمال سوءتفاهمهای اساسیتر در آينده. تعبيرهای تلخ آن دو كامنت (در حد تجويز خودكشی در برابر روزگار ناعلاج)، آنچنان با تعبير و برداشت خودم - كه به همان دليل هم انتخابش كرده بودم - تفاوت داشت كه ادامه انتشار آن را صلاح ندانستم و همانوقت، «گفته» صريح و روشن و تفسيرناپذيری از باب ديلان - ديلان ِ «نيمكتنشين»؟ - را جايگزيناش كردم (اگرچه ردّش در «گوگلريدر»* خبرچين همچنان باقی ماند). من در حرف بكت، يكجور طنز و رندی ديده بودم حاكی از دعوت به همزيستی با زمانه علیرغم همه كجمداریها و نامرادیهايش. يكجور دست بر شانه كسی گذاشتن و نصيحت كه: «تو آرام باش و سر به سرش نگذار! درست است كه يك تختهاش كم است؛ اما به هرحال دخترخاله** است ديگر. همين است كه هست!». اصلا ً میخواهم برداشت خودم از حرف بكت را در همين عبارت خلاصه كنم: «همين است كه هست!». و گمان میكنم چنين حكمتی، نه تنها قرار نيست آدمیزاد را از اصلاح امور جهان نوميد سازد، بلكه آرامش و طمانينهای به او میبخشد كه همان اصلاحگری را هم در چشماندازی واقعبينانهتر و با چشمداشتی معقولتر پيش برد. اما در هر حال، همان دو كامنت، بسيار كنجكاوم كرده است كه نظر ديگران - نظر شما - را هم درباره تعبير حرف بكت بدانم***؛ البته اگر فرصت كرديد و حوصلهاش را هم داشتيد.
::
* در ذكر مناقب «گوگلريدر» - علاوه بر «خبرچينی» و ادامه انتشار يادداشتی كه خود وبلاگصاحاب حذفش كرده - اين را هم بگويم كه تعداد آدمهايی كه ممكن است اين يادداشت طولانی را در «گ.ر.» بخوانند بسيار كمتر از كسانیست كه آن را در صفحه اصلی خود وبلاگ میبينند.
** در بعضی از نسخ، «پسرخاله» هم ديده شده است!
*** میدانم كه هر حرف و نوشته میتواند در اذهان مختلف تعبيرهای متفاوتی بيابد؛ اما برای من، دست يافتن به تعبير مورد نظر گوينده يا نويسنده، علیرغم دشواریهای احتمالی، از اركان راه يافتن به معنای متن است. اين يادداشت و آن تقاضا، تلاشیست برای نزديك شدن به تعبير خود بكت.
::
ديشب اتفاق «بامزه»ای افتاد. پس از سبكسنگين كردنهای مفصل، «گفته»ای از ساموئل بكت را انتخاب و برای «آخرين قطار شب» منتشر كردم- همينكه آن بالا میبينيد. يكیدو ساعت بعد، دو كامنتی كه همان پست دريافت كرده بود، حسابی نگرانم كرد؛ نگران از احتمال سوءتفاهمهای اساسیتر در آينده. تعبيرهای تلخ آن دو كامنت (در حد تجويز خودكشی در برابر روزگار ناعلاج)، آنچنان با تعبير و برداشت خودم - كه به همان دليل هم انتخابش كرده بودم - تفاوت داشت كه ادامه انتشار آن را صلاح ندانستم و همانوقت، «گفته» صريح و روشن و تفسيرناپذيری از باب ديلان - ديلان ِ «نيمكتنشين»؟ - را جايگزيناش كردم (اگرچه ردّش در «گوگلريدر»* خبرچين همچنان باقی ماند). من در حرف بكت، يكجور طنز و رندی ديده بودم حاكی از دعوت به همزيستی با زمانه علیرغم همه كجمداریها و نامرادیهايش. يكجور دست بر شانه كسی گذاشتن و نصيحت كه: «تو آرام باش و سر به سرش نگذار! درست است كه يك تختهاش كم است؛ اما به هرحال دخترخاله** است ديگر. همين است كه هست!». اصلا ً میخواهم برداشت خودم از حرف بكت را در همين عبارت خلاصه كنم: «همين است كه هست!». و گمان میكنم چنين حكمتی، نه تنها قرار نيست آدمیزاد را از اصلاح امور جهان نوميد سازد، بلكه آرامش و طمانينهای به او میبخشد كه همان اصلاحگری را هم در چشماندازی واقعبينانهتر و با چشمداشتی معقولتر پيش برد. اما در هر حال، همان دو كامنت، بسيار كنجكاوم كرده است كه نظر ديگران - نظر شما - را هم درباره تعبير حرف بكت بدانم***؛ البته اگر فرصت كرديد و حوصلهاش را هم داشتيد.
::
* در ذكر مناقب «گوگلريدر» - علاوه بر «خبرچينی» و ادامه انتشار يادداشتی كه خود وبلاگصاحاب حذفش كرده - اين را هم بگويم كه تعداد آدمهايی كه ممكن است اين يادداشت طولانی را در «گ.ر.» بخوانند بسيار كمتر از كسانیست كه آن را در صفحه اصلی خود وبلاگ میبينند.
** در بعضی از نسخ، «پسرخاله» هم ديده شده است!
*** میدانم كه هر حرف و نوشته میتواند در اذهان مختلف تعبيرهای متفاوتی بيابد؛ اما برای من، دست يافتن به تعبير مورد نظر گوينده يا نويسنده، علیرغم دشواریهای احتمالی، از اركان راه يافتن به معنای متن است. اين يادداشت و آن تقاضا، تلاشیست برای نزديك شدن به تعبير خود بكت.
19 comments:
خواستم بگم من تو گ.ر. خوندمش! :-P
خب، برای من هم "همین است که هست" بود، اما تلخ.
به گمانم ربط به این دارد که آدم هنوز دن کیشوت باشدو لباس رزم به تن داشته باشد یا اینکه آویزان کرده باشدش روی چوب رختی و نشسته باشد ماست ، قهوه یا هر خوردنی خوشمزه ی دیگرش را بخورد و به بقیه هم تا جایی که دستش می رسد بچشاند.
منم برداشتم یه جور طنز بود. فکر نمی کنم گوینده اش همراه با نا امیدی این حرفو زده باشه.
kheily khub nist adam nashenas comment bede, ama alan ye hoii delam khast begam in comment ro hamun nashenasi dare minevise ke dar poste gif mikhast tanavoletun kone va rush anshod khahanetun shod :D khob pas az in moghadameye yakh miram soraghe asle matlab, haghighat ine ke man ba khundane in jomle tagheere forme azolani be samte labkhand dar suratam hes kardam, kama inke bande niz dar yek divarkeshi khafan be sar mibaram, gaman mikonam tanzi dar in jomle nahoftast, shayad talkh, ama tanz! shayadam in khasiate divaare ke sensore tanze adamizad ro hassas mikone...
به روی چشم ...
آدم كه از بهشت رانده شد، شروع كرد به گريه و زاري و مقصر دونستن زمين و زمان و حوا و اينها... بكت ديدش و گفت كه آقا جان ديگه شده، "ايتز دان" عوض اينكارها، بگرد ببين تو اين زمين كه آمدي چه خبره.
سلام
خواندن یک پست نسبتا طولانی چه منافاتی با گوگل ریدر دارد؟
آقاجان اگر کسی مشتری باشد، گوگل ریدر و صفحه اصلی برایش فرقی نمی کند
شاد باشید
حالا که هستی و چاره ای هم نیست باید بسوزی و بسازی
man to G.R khundamesh. ama baram jalebe in bardasht az beckett fekr nemikardam kasi az in jomleh bardashti be soode khodkoshi kone. be har hal inam ye joor bardashte dige. sale khubi dashte bashi va weblogi por barkat tar az hamishe
بعضی ها معتقدند نویسنده همین که چیزی نوشت دیگر آن نوشته متعلق به او نیست، نوشته از آن خواننده خواهد شد و هر خواننده ای هم آزاد است که برداشت مخصوص خود را داشته باشد
پس شاید مهم نیست که بکت نا امید بوده یا نه مهم این است که ما پس از خواندن این عبارت چگونه خواهیم بود
در من که تمایل به خودکشی بر انگیخته نشد
+ this post reminded me of a previous post of yours in which an alien in a pink back ground wanted to take over the planet earth but he thought it wasn't worth it so he said "so long sukkahs!" and left
http://www.halinagold.net/blog/?p=150
سلام بر اولدفشن عزیز، مدتهاست که از گ.ر. مذکور که شاید هم مؤنث باشد(؟) وبلاگ شما را دنبال میکنم. پستهایش را تگ میزنم و با دوستانم شِیر می کنم...
اما خب این اولین باری است که می نویسم، چون شاید در اینجا نظرم آمد! (همان کامنت سابق) راستش بیشتر این را می پسندم که بگویم ما مجبوریم که مختار باشیم ! اما خب نویسنده باید توضیح دهد که مختار بودن یعنی از آنچه که در زمین هست برای خود انتخاب کنیم... آقای شاندرمن هم باید توجه کند که بزرگی این زمین را نباید ندیده گرفت! اینقدر که از این طرفش به آن طرفش دنیاها تفاوت است...
میخواستم با این نظر از وبلاگ فوق العاده شما و انتخابهاتون تشکر کنم...
موفق باشید
I do agree that "رندانه" is the best term for this wonderful sentence
ارزش فکر کردنو هم نداره ...
بیشتر به نظر میاد یه دوستیه که دستشو گذاشته روی شونه ی دوست افسرده اش که مدتیه حس می کنه که دنیا خوب باهاش تا نکرده، می خواد دلداریش بده و از خمودگی درش بیاره، اینو بهش میگه...
مم... اون برداشت شما که همینه مه هست تقریبا مفهوم استویسیزمه، و تنها و درست ترین کاری که انسان می تونه کنه!
این قضیه نزدیک شدن به تعبیر خود بکت رو از کجا می گید؟ منظورم اینه که از کجا می دونید خوذ بکت دقیقا چی بوده منظورش؟ ( این کاملا سوالیه یعنی رتوریکال نیست که منظورم این باشه که نمی دونید منظورش رو)
به هر حال مولونا که شونصد سال پیش گفته : هر کسی از ذن خود شد یار من... یه چی می دونسته که کلی سال بعدش غربیا تازه کشف کردن که مرگ نویسنده و فورمالیزم و اینا!
می خوساتم بگم که من به عنوان یه مخالف سر سخت خودکشی در هر حالی، دارم می گم که اگه اونا به عنوان خواننده همچین برداشتی کردن کسی نمی تونه بگه که اون اشتباه بوده
خواستم عذز خواهی کنم واسه این همه غلط تایپی ام
Post a Comment