با کالاهایی که هیچ بازاری ندیده است، چاپ عصرها، شبها با آخرین قطارش، حتی وقتی جا می ماندیم.وقتی چیزها را می دیدیم حتی کمی دیرتر، وقتی جمعه ها همینجوری از سر بی حوصله گی عصرهایش می نشستیم پای صفحه جادویی، وقتی سربازان یک چشم دوروبرمان بی هدف رژه می رفتند... همه و همه برایمان ارزش همان روز و همان عصر و همان شب را داشت. واقعا که ارزشش را داشت.
5 comments:
با کالاهایی که هیچ بازاری ندیده است، چاپ عصرها، شبها با آخرین قطارش، حتی وقتی جا می ماندیم.وقتی چیزها را می دیدیم حتی کمی دیرتر، وقتی جمعه ها همینجوری از سر بی حوصله گی عصرهایش می نشستیم پای صفحه جادویی، وقتی سربازان یک چشم دوروبرمان بی هدف رژه می رفتند... همه و همه برایمان ارزش همان روز و همان عصر و همان شب را داشت. واقعا که ارزشش را داشت.
خيلي خوبه وبلاگت.هر وقت آدم مياد احساس مي كنه جهان سرشار از هنر و هنرمنده.
خوشحالم برگشتین.منتظر داستانهای بی پایان هم هستیم.سال نو مبارک
این هدیه سال نوی شماست به ما؟
hey, good results after a week gettig rid of us .. you should have thought a lot, welcome back Mr.oOf with "Endless Stories". ;>
cheers
salar
Post a Comment