لطفاً نگوييد دوست نداشتيد كه هر صبح، روز دلپذيرتان را با در دست گرفتن اين ماگ بانمك آغاز ميكرديد
8 comments:
Anonymous
said...
خب! گاها، یا بهتر است بگویم اغلب، بدون ماگِ اینطوری هم قضیه فرقی نمیکند!!! بههرحال اگر از این ماگها عملگرایش! هم هست، کاش بگوئید چطور میشود یکی تهیه کرد. (این را نگویم دق میکنم! انصافا ماگ گارفیلد خودم را ترجیح میدهم!!! :D :P )
اره والا!اونم بعد از یه شنبه یک شنبه تعطیل مزخرف،دوشنبه که می خوای بیای سر کار و زندگی،هم چین ماگی خیلی مایه مسرته! حالا هی اینجا یکی بنویسه من سرخ پوست اغراق گوام!
یعنی این همه آدم که آمده اند از ماگ ِ شخصی شان حرف زده اند من نباید از ماگ ِ سفید ـ آبی ِ زنبوری ـ سنجاقکی ـ کفش دوزکی ـ پروانه ای ام تعریف کنم ؟ :دی نخندید که هیچم کودکانه نیست .
این یکی هم خوشگل است ها اما نوشته ی روش یک جورهایی تلقین ِ الکی ست . پارادوکس ِ با نمکی دارد به هر حال.
حالا که فکر می کنم می بینم من با این یرمای هیجان انگیز زیادی تفاهم دارم در مورد ِ ماگ . یک اقداماتی باید بکنم انگار :دی
...
آقای اولد فشن ِ عزیز . امروز همه اش یاد ِ شما کردم . حالا چرایش جالب است . که رفته بودم نمایشگاه و هی پوستر های ونگوگ می دیدیم و کتاب ها و دی وی دی هاش را و من یکهو نشستم از آن کافه موزه هه تعریف کردن . دوسته هم گفت دیده است و من هم زدم تو ذوقش که نخیر . فقط آقای اولد فشن دیده و بعد هم من . دوسته کلی کفری شده بود که دیده و من هم انکار هی . ولی خوب سورپرایز ِ معرکه ای بود که یکهو دیدم پوستر ِ اتاق ِ ونگوگ را برام خریده است به عنوان ِ هدیه . خوب آدم سکته می زند یکهو :دی
8 comments:
خب! گاها، یا بهتر است بگویم اغلب، بدون ماگِ اینطوری هم قضیه فرقی نمیکند!!!
بههرحال اگر از این ماگها عملگرایش! هم هست، کاش بگوئید چطور میشود یکی تهیه کرد.
(این را نگویم دق میکنم! انصافا ماگ گارفیلد خودم را ترجیح میدهم!!! :D :P )
پ.ن.: اما انصافا ماگ غیطهبرانگیزی است!
دوست نداشتم :)
یعنی نه حتی یک روز
!
چه خوشحالم شد که اینهمه خوشبینم و امید به زندگی ست که توی زنبورک زرد ماگ آبی ام ویز ویز می کند هر صبح
كی خواست بگه دوست نداره؟ ما از کل دنیا و مافیها, عشقمون ماگای رنگارنگ و خوشبینی تزریق کننده (!) است, البته به علاوه جناب جورج کلونی و خوزه مورینیو!
من فکر می کنم اگر چنین ماگی داشتم هر روز صبح از دیدنش یک شکم سیر می خندیدم. انتخابهایت شاهکارند.
اره والا!اونم بعد از یه شنبه یک شنبه تعطیل مزخرف،دوشنبه که می خوای بیای سر کار و زندگی،هم چین ماگی خیلی مایه مسرته!
حالا هی اینجا یکی بنویسه من سرخ پوست اغراق گوام!
man nemidunam baghie in mag ro momkene kai dast begiran vali man shakhsan tarjih midam akhare shaba hamchin chizi dastam bashe!
یعنی این همه آدم که آمده اند از ماگ ِ شخصی شان حرف زده اند من نباید از ماگ ِ سفید ـ آبی ِ زنبوری ـ سنجاقکی ـ کفش دوزکی ـ پروانه ای ام تعریف کنم ؟ :دی
نخندید که هیچم کودکانه نیست .
این یکی هم خوشگل است ها اما نوشته ی روش یک جورهایی تلقین ِ الکی ست . پارادوکس ِ با نمکی دارد به هر حال.
حالا که فکر می کنم می بینم من با این یرمای هیجان انگیز زیادی تفاهم دارم در مورد ِ ماگ . یک اقداماتی
باید بکنم انگار :دی
...
آقای اولد فشن ِ عزیز . امروز همه اش یاد ِ شما کردم . حالا چرایش جالب است . که رفته بودم نمایشگاه و هی پوستر های ونگوگ می دیدیم و کتاب ها و دی وی دی هاش را و من یکهو نشستم از آن کافه موزه هه تعریف کردن . دوسته هم گفت دیده است و من هم زدم تو ذوقش که نخیر . فقط آقای اولد فشن دیده و بعد هم من . دوسته کلی کفری شده بود که دیده و من هم انکار هی .
ولی خوب سورپرایز ِ معرکه ای بود که یکهو دیدم پوستر ِ اتاق ِ ونگوگ را برام خریده است به عنوان ِ هدیه . خوب آدم سکته می زند یکهو :دی
Post a Comment