Saturday, April 25, 2009

سربازهای يك‌چشم - بيست‌وهفت

يك. شرح عكس می‌گويد كه اين مرد پير خميده‌قامت روس، يك كهنه‌سرباز جنگ جهانی دوم است كه چند دهه پس از پايان آن هنگامه خونين، تانكی كه همه سربازی‌اش در آن سپری شده را، در شهری كوچك بازيافته است؛ جايی كه مردم شهر، آن را هم‌چون يادبودی از «جنگ ميهنی»، در معبری از معابر گذاشته‌اند و رنگش زده‌‌اند و تيمارش كرده‌اند و مراقبش بوده‌اند. شرح عكس می‌گويد كه اهالی شهر دلواپس بوده‌اند كه مبادا قلب نحيف مرد پير، تاب گرمای اين «ملاقات» را نداشته باشد...
دو. خب، ما - من و شما - عاقل‌تر از آنيم كه اين داستان را باور كنيم؛ اما ما - هم‌چنين - بيش از آن به روياها دل‌بسته‌ايم كه بخت باور كردن اين «دروغ» لطيف را از دست بدهيم. پس در برابر اين عكس‌ها، ما عقل را وامی‌گذاريم و خود را به رويا می‌سپاريم. ما باور می‌كنيم؛ باشد تا همه روياهايی كه وصال را وعده می‌دهند زنده بمانند.

5 comments:

mohsen said...

خوب اگه اون نیست، پس چیست؟

jak zerange said...

ghararbood tozihe bitaraf benesid !
vali bazam manoon ke tozih vasash neveshtin baes shod bishtar be ax fek konam.

Anonymous said...

ما باور مي‌كنيم باشد تا همه روياهايی كه وصال را وعده می‌دهند زنده بمانند.

چقدر دلم امروز اين جمله رو ميخواست..مرسي

Hasan121 said...

خیلی وقت که مطالبت دنبال می کنم امروز وقتی گودر مو باز کردم از این مطلبت بسیار خوشم اومد اومدم تشکر کنم و بگم واقعا زیبا نوشتی که:ما عقل را وامی‌گذاريم و خود را به رويا می‌سپاريم
و به قول عزیزی که قبل من نظر داده گویی منهم منتظر این جمله بودم.

هدایت عابدی‌جو said...

دلم میخواد همیشه اینجوری فریب بخورم.. خودخواسته

 
Free counter and web stats