مكالمات سايبرنتيك من و آقای شاندرمن - يك
تا آنجا كه به ياد میآورم آقای شاندرمن نهتنها خود ميانهای با اين امور نداشتند، بلكه در نخستين ماههای برپا شدن همين وبلاگ، كمی با من اخم كرده بودند و آن را در شان من هم نمیدانستند؛ حتی به عنوان كسی كه بيست سال از من بزرگتراند، وظيفه اخلاقی خود به حساب میآوردند كه گاهیوقتها اندرزهايی هم بدهند. تا اينكه... تا اينكه دختر برومند و فهيم ايشان برای ادامه تحصيلات عاليه و كسب مدارج بالاتر به اروپا عزيمت نمودند. تصور من چنين است كه اين پيشنهاد دخترخانمشان بود كه برای رفع دلتنگیهای خانوادگی، علاوه بر تلفن، به طرق «آنلاين» هم با يكديگر در تماس باشند. دقيقا ً نمیدانم پس از آن چه مسيری پيموده شد، اما مدتی پيش، يكباره متوجه شدم كه آقای شاندرمن، دقايقی - بلكه ساعاتی - از روز و شب را به «مكالمات سايبرنتيك» میگذراند (ايشان غير از مواقعی كه سهوا ً از دهانشان میپرد، هنوز هم از به كار بردن اصطلاح «چت» اكراه دارد). خب، پس از آشكار شدن اين موضوع، و البته تاكيد مكرر ايشان بر اين نكته كه فقط برای احوالپرسی از دخترشان از اين امكان* استفاده میكنند، و با رد و بدل كردن «آیدی»هایمان، مكالمات گاهوبیگاه ما با يكديگر هم آغاز شد و خاطرات شيرين و مفرحی را رقم زد.
بخش تازه اين وبلاگ، به انتشار گزيدهای از نكات آموزنده همين مكالمات اختصاص يافته است. اما يادم باشد در يكی از گفتوگوها از ايشان بپرسم كه آن روز در راهپله، وقتی پرسشهايی درباره فيسبوك و توئيتر و گوگلريدر و فرندفيد، و حتی نحوه برپاكردن وبلاگ مطرح میكردند، واقعا ً چه نقشههای ديگری در سر داشتند.
* البته ناگفته نماند كه آقای شاندرمن، «امكان» را به شكل «انكام» تلفظ میكنند.
بخش تازه اين وبلاگ، به انتشار گزيدهای از نكات آموزنده همين مكالمات اختصاص يافته است. اما يادم باشد در يكی از گفتوگوها از ايشان بپرسم كه آن روز در راهپله، وقتی پرسشهايی درباره فيسبوك و توئيتر و گوگلريدر و فرندفيد، و حتی نحوه برپاكردن وبلاگ مطرح میكردند، واقعا ً چه نقشههای ديگری در سر داشتند.
* البته ناگفته نماند كه آقای شاندرمن، «امكان» را به شكل «انكام» تلفظ میكنند.
7 comments:
واي خدا! داشتن اين همه خلاقيت شاهكاره. مرسي آقاي اولد فشن
شما شاهکارید. من همیشه هر روز سر می زنم اما اولین بار که کامنت می
نویسم.
تو این دوره بی هنری و این وبلاگهای ... کارهای شما واقعا ارزنده است.
سعید
ميدوني همين مكالماتتچه شاهكاره تبليغاتي ميتونست باشه؟
معركه ای
honeygranjer@yahoo.com
با همه نظرها موافقم . هميشه هروقت وقت مي كنم كه فكر كنم در مورد اين دنياي مجازي اولين كسي كه به ذهنم مي ياد شما هستيد به خاطر خلاقيتتون . همش به خودم مي گم شوكا اين آدم مي تونه يكي از همين هايي باشه كه همين الان دور و بر من توي خيابونن ولي خلاقه . ذهنش بازه . در همون هوايي نفس مي كشه كه همه مي كشن ولي گويا جور ديگه اي مي بينه . تبريك مي گم .
خدا وكيلي اين آدمهاي اينچنين كه تعدادشون كم هم نيست ، تو زندگي اجتماعي كلي رو اعصاب آدمن رسمن !
آدمهايي كه دائم موارد مشابه چت و نت و اس ام و اس و موبايل و فيلم و ...كه مربوط به ارتباطات الكترونيكي ميشه رو زير سئوال ميبرن و البته در اين جريان فرد مربوطه هم به طور آشكار و مبرهن زير سئوال ميبرن.خيلي آدم رنج ميكشه وقتي بعضيا سوئ استفاده هايي كه تو مغز كپك زده خودشون از چنين ابزاري ميگذره بهت نسبت ميدن.
اما از اين بدتر هم داريم!!!!!
شايد مثال خوبي نباشه اينجا مطرحش كنم...اگه خوب نبود برش دارين
دخترايي كه از تنبل و كار نابلدي درس خونده يا نخونده نشستن گوشه خونه و چشمشون به دره كه كي يه خواستگار خوش موقعيت از راه برسه!و وقتي دو بار ازت ميشنون با آقاي ايكس همكلاسي و ايگرگ همكار يكي دو ساعتي تو يه مكان عمومي نشستي و يه گپي زدي و بالاخره هم موضوع ازدواج مطرح شده و خلاصه بعد از بررسي رد شده ،كلي قيافه ميگيرن كه ((نهههههه ما از اين دوست پسر بازيا و بيرون رفتنا و سر گرم شدن بامرداي نامحرم خوشمون نمياد و از اول قديس بار اومديم و بد ميدونيم و چه و چه...و بالاخره نوبت به خودشون كه ميرسه حضرت مريم وار برن خونه بخت 3ماه بعد از عروسي هديه قدم نورسيده ميذارن رو دستت!!!!!!!!
خيلي آدم داغ ميشه ،نه؟
چه راحت كه 4تا روابط كاملن شرعي و اجتماعيتو معلم وار يا با متلك و طعنه ميكوبن تو سرت و خودشونو فرشته روي زمين ميدونن و نوبت خودشون كه ميرسه انگشت به دهن ميذارنت كه بابا اييييييييييييييييول !
يعني تو همه اين مدت كوتاه نامزد بازي با يه آدم كاملن غريبه كه در و همسايه معرفيش كرده بودن و بدوبدو دنبال خريد حلقه و آيينه شمعدون بودي كه نپره؛ بـــــــــــله؟؟؟؟؟؟؟
به نظر من حتي سفر چند روزه با يه همكار كه چند ساله ميشناسيش و خوردن شام و ناهار و چاي خيلي راحت تر از برقراري يه همچين رابطه سريع با آدميه كه يكماهه از اولين بار كه بهش سلام دادي ميگذره ! حالا بيا و حاليشون كن!
با چشمان خیس وبلاگ را زیر و رو میکردم برای خلاصی ... که اینجای کار لبخندی بر لبم نشاندید.
متشکرم
شما دیگه این ژانر رو ادامه ندادید چرا؟
Post a Comment