ماه پنهان است - ده
بهتان نگفته بودم: در يكی از آخرين روزهای سال پيش، دوروبر ساعت بيستودو، سرنوشت چنين مقدر كرده بود كه دو كيفقاپ كماقبال، احتمالا ً به قصد تعارضی معرفتشناسانه در باب حق مالكيت خصوصی اينجانب، تلاشی جدی به خرج دهند تا مگر كيف دستیام را از آن خود كنند و به نام خود سند بزنند. خب، واقعا ًً نمیدانم نافرجام ماندن آن كوشش چه تحولی را در زندگی و جهانبينی آنها رقم زد، يا اساسا ً برای شام آن شب چه فكری كردند، اما حاصل آن تجربه برای من بهسادگی چنين بود كه از صبح فرداش، و پس از چند دهه، حمل كيف دستی بهيكباره از زندگی من كنار نهاده شد. و حالا، در ميانه اين بهار، دارم با خودم فكر میكنم كه اگر سبكباری حاصل از ترك آن عادت نبود، آيا از هوای كمياب اين روزهای تهران، حظی هم نصيب من به شكل پيادهرویهای دستدرجيب میشد؟
گمان نمیكنم.
گمان نمیكنم.
15 comments:
متن جالبي نوشته ايد. طنز و احساس خوشمزه اي در آن موج ميزند. موفق باشيد
كاش تمام بارهای ذهنيمان را هم دزد ميزد
دزد آشنا سراغ ندارين؟
honeygranjer@yahoo.com
سلام آقاي اولد فشن عزيز
اعتراف مي كنم كه هر روز به بلاگ شما سر مي زنم و حظ وافر مي برم
در واقع براي خودم يك جيره روزانه كنار گذاشتهام كه مخلوطي است از عكس، نقل قول، آگهي هاي هوشمندانه و يا، مثل اين آخري، نوشتارهاي صميمانه
به خاط اين گشادهدستي از شما تشكر ميكنم؛ سپاسگزارم كه در اين شهر خالي از «هر چيز» (هر چيز به معناي واقعي كلمه) به هر شيوهاي كه شده اين تكه از روشني را سرپا نگه ميداريد
با اجازه شما را در ليست پيوند يلاگم قرار دادم
خوشحال ميشوم به بلاگم سر بزنيد
سلام
ميشه يه راهنمايي كنين ؟
ببينيد...موضوع كاملاً روشنه، خوب تا اون شب عجيب سرقت غير مسلحانه شما هميشه كيفي بهمراه داشتيد كه اون كيف شامل كلللللللللللللللللي لوازم ضروري و غير ضروري بوده؛
بعد از كنار گذاشتن اين اسباب زحمت،وسايل توش رو چه كار كرديد؟
اونها رو چه جوري كنار گذاشتيد؟
بالاخره بخشي از اونها جزو نيازهاي روزمره تون بودن كه هميشه توي كيف بودن ديگه؟؟؟؟
خوب با اونها چه كار كردين؟
ببينين من الان كم كم ميخوام زااااااار بزنم از بس اين كيف و حملش هميشه مزاحم تفرج هاي ميان كاريم داشته
با انواع كولي،كجكي،راستكي،آويزووني و...هم مشكل حل نشد
چون مشكل اصلي وجود خودشه
راهنماييتون خيلي ميتونه اثر گذار باشه هاااا
خوب به تك تك وسايل و بلايي كه سرشون آوردين فكر كنين و بگين چي شدن
مرسي
سالها كوله پشتي عضوي از بدن من بود تا جايي كه دوستان منو گوژپشت صدا مي كردند. در زمان دانشجويي يك ترم ، با خودم نه كوله بردم نه كيف...واي كه چه قدر سبك بودم. يه دفترويه خودكار همه ي وسايلم بود
كاملا حس شمارودرك مي كنم. انگار كمبود وسايل باري از چشمام برداشته بود!! دوروبرم رو بهتر مي ديدم
:)
حس خیلی خوبیه این سبک باری... و می تونه ادامه پیدا کنه به نبستن ساعت مچی و همراه نداشتن گوشی تلفن همراه که خیلی بی نظیره این طوری قدم زدن
من هم مدتى پيش در بين چهار نفر زورگير ميان چاقوهاى آنها منتها نه مثل شما كه در ماشين خود آنها در دام افتادم و مورد غارت واقع شدم. وحشتى كه از آن روز بر من مستولى شده نمىگذارد طنزى ازين حادثه بسازم بنويسم
قدم زدن با دستانی در جیب در هوای بهاری مثل خواندن وبلاگ قشنگ شما می مونه وقتی اون قدر کار داری که نمی دونی کدوم را اول انجام بدی... آرامش مطلق
پس میشه گفت چه دزدهای خوبی
با این دوستمون خیلی موافقم...کاش یک دزدی هم پیدا میشد و یه سری افکار بی سر و ته رو می دزدید تا سبک بشیم و راحت
VoWW.... :)
خانم سارا! خب واقعا ً مطمئن نيستم كه راهنمايیم بتواند برای يك خانم هم مفيد باشد. مشكل خود من را، يكی از اين جليقههايی كه عكاسها / خبرنگارها / شكارچیها به تن میكنند، حل كرد. جليقهای كه هنوز موفق نشدهام تعداد جيبهايش را بشمارم. بسياری از وسايل ضروری، كه پيش از اين در كيف من حمل میشدند، حالا در جيبهای جليقهام جا گرفتهاند؛ اما در هر حال، اميدوارم شما هم راهی برای حل مشكلتان بيابيد؛ پيش از آنكه پای كيفقاپها به ميان بيايد! اصلا ً - چه میدانم - شايد جليقه برای شما هم كارساز باشد
khoda pedaro madareshoono biyamorze ke baese in ehsase ghashang shodan :D
شما حرف ندارید آقای الد فشن!
na nagofte boodid.
kheili malmoos neveshti
aali bood
Post a Comment