Sunday, October 31, 2010
Saturday, October 30, 2010
نغمههای ماشينتحرير
داستان كهنهشدهای هست كه میگويد يك نفر آرزو كرده بود كه كار با كامپيوتر به همان آسانی كار با تلفن باشد. آن آرزو به تحقق پيوسته است؛ چون من ديگر بلد نيستم چهگونه با تلفنم كار كنم. / بيارن استروستروپ
by Old Fashion at 10:00 PM 4 comments
رازها و دروغها
آنها استاد داستانگويیاند، اما برای من دلنشينترين داستان در سينمای آمريكا، قصه آدمیست كه در جايی از فيلم (اگر قهرمان اصلی فيلم باشد، از همان ابتدا) با يك فكر تازه برای ايجاد دگرگونی، به محيط ناسازگاری پا میگذارد كه آدمهايش به خوابی كه او برای آن جامعه ديده میخندند و ته دلش را خالی میكنند؛ آدمبدهايی هم كه مثل هميشه دوروبر اينجور قصهها هستند به جای خنديدن، دندان به هم میسايند و از هيچ كار شريرانهای برای اين كه تازهوارد را سر عقل بياورند و سر جايش بنشانند نمیگذرند. اما قهرمان قصه ما (كه در بهترين نمونههای اينجور فيلمها، ظاهر و قدوقوارهاش هيچ شباهتی به «قهرمان»ها ندارد) با اين كه گاهی زانويش خم میشود، با اين كه گاهی در لحظههای درماندگی و ياس بر لبه تخت مینشيند و سرش را توی بازوانش میگيرد، با اين كه مطابق يكی از كليشههای دلپذير اينجور فيلمها دستكم يكبار او را از دور در فضايی بزرگ و خالی - جايی كه حتی يك نفر در كنارش نيست - كوچك و آسيبپذير و تنها میبينيم، اما تاب میآورد و كمر راست میكند و راههای بسته را میگشايد، و آخر فيلم، وقتی كه سرانجام به آن ايده تازه - به آن دگرگونی - تحقق بخشيده، راهش را میكشد و میرود...
*
فيلم شيليايی «مستخدمه» داستان زن خجالتی و درونگرايیست به نام «راكل» كه بيستوسه سال برای يك خانواده متمول مدرن خدمت كرده و حالا چنان خود و خانه را يكی میبيند كه علیرغم سنگينی كار، هيچ پيشنهادی برای استخدام يك مستخدمه/همكار را نمیپذيرد. اما سرانجام در اوج ناسازگاریهايش با دختر نوجوان خانواده، با اين واقعيت روبهرو میشود كه خانم خانه قصد دارد در كنار او، يك مستخدمه ديگر را به خانه بياورد. اما راكل چنان دو تای اول را با خباثتهای كوچك و بیپايانش میآزارد كه هر دو ترجيح میدهند كار را رها و قلمرو او را ترك كنند. سادهترين كاری كه راكل نسبت به دو مستخدمه تازهازراهرسيده میكند - كه نشان آشكاری از نگاه تملكآميز او به خانه و قلمرواش دارد - اين است كه در ِ عمارت را میبندد، و آنها را كه نگران و عصبی پشت در ماندهاند به خانه راه نمیدهد. اما لوسی (آه! لوسی!) سومين مستخدمه، وقتی بالاخره پشت در میماند، پس از اينكه چند بار بر در میكوبد، نه نگران میشود و نه عصبی، بهجايش تصميم میگيرد حالا كه راكل به خانه راهش نمیدهد، برود توی حياط و حمام آفتاب بگيرد! ... و اين آغاز دگرگونی رابطه است؛ فراموش نكنيم كه يخها زير آفتاب زودتر آب میشود.
*
فيلم «مستخدمه» را از دريچههای گوناگونی میتوان نگاه كرد و دربارهاش حرف زد. اما تنها زاويه مورد علاقه من، نشاندن لوسی در مركز فيلم و حرف زدن درباره او همچون يكی از آن قهرمانهايیست كه میآيند، دگرگونی شيرينی به ارمغان میآورند و... میروند. «مستخدمه» را بگذاريد كنار بقيه فيلمهايی كه نديدهايد؛ شايد يك روز فرصت كرديد و تماشايش كرديد؛ شايد يك روز همديگر را ديديم و فقط درباره اين كه آقای سباستين سيلوا، كارگردان فيلم، چهگونه آن قالب هميشهجذاب سينمای آمريكا را به برازندهترين شكل به تن لوسی دوخته است، با هم مفصل حرف زديم. اينجا جايش نيست. صاحبنظران دلسوز به ما وبلاگنويسها توصيه میكنند كه مراقب باشيم و مطالبمان را چندان طولانی ننويسيم؛ دستكم نه طولانیتر از اين!
*
فيلم شيليايی «مستخدمه» داستان زن خجالتی و درونگرايیست به نام «راكل» كه بيستوسه سال برای يك خانواده متمول مدرن خدمت كرده و حالا چنان خود و خانه را يكی میبيند كه علیرغم سنگينی كار، هيچ پيشنهادی برای استخدام يك مستخدمه/همكار را نمیپذيرد. اما سرانجام در اوج ناسازگاریهايش با دختر نوجوان خانواده، با اين واقعيت روبهرو میشود كه خانم خانه قصد دارد در كنار او، يك مستخدمه ديگر را به خانه بياورد. اما راكل چنان دو تای اول را با خباثتهای كوچك و بیپايانش میآزارد كه هر دو ترجيح میدهند كار را رها و قلمرو او را ترك كنند. سادهترين كاری كه راكل نسبت به دو مستخدمه تازهازراهرسيده میكند - كه نشان آشكاری از نگاه تملكآميز او به خانه و قلمرواش دارد - اين است كه در ِ عمارت را میبندد، و آنها را كه نگران و عصبی پشت در ماندهاند به خانه راه نمیدهد. اما لوسی (آه! لوسی!) سومين مستخدمه، وقتی بالاخره پشت در میماند، پس از اينكه چند بار بر در میكوبد، نه نگران میشود و نه عصبی، بهجايش تصميم میگيرد حالا كه راكل به خانه راهش نمیدهد، برود توی حياط و حمام آفتاب بگيرد! ... و اين آغاز دگرگونی رابطه است؛ فراموش نكنيم كه يخها زير آفتاب زودتر آب میشود.
*
فيلم «مستخدمه» را از دريچههای گوناگونی میتوان نگاه كرد و دربارهاش حرف زد. اما تنها زاويه مورد علاقه من، نشاندن لوسی در مركز فيلم و حرف زدن درباره او همچون يكی از آن قهرمانهايیست كه میآيند، دگرگونی شيرينی به ارمغان میآورند و... میروند. «مستخدمه» را بگذاريد كنار بقيه فيلمهايی كه نديدهايد؛ شايد يك روز فرصت كرديد و تماشايش كرديد؛ شايد يك روز همديگر را ديديم و فقط درباره اين كه آقای سباستين سيلوا، كارگردان فيلم، چهگونه آن قالب هميشهجذاب سينمای آمريكا را به برازندهترين شكل به تن لوسی دوخته است، با هم مفصل حرف زديم. اينجا جايش نيست. صاحبنظران دلسوز به ما وبلاگنويسها توصيه میكنند كه مراقب باشيم و مطالبمان را چندان طولانی ننويسيم؛ دستكم نه طولانیتر از اين!
by Old Fashion at 11:00 AM 4 comments
تقويم
Fjodor Mikhailovich Dostoevski
*
*
«خيلیها را بستگان ناسزاوار تيغ زدهاند و خاك در چشمشان پاشيدهاند؛ اما كمتر كسی را میتوان يافت كه چون داستايفسكی حتی در زمان دهشتناكترين مضيقهها و با علم كامل به ناسپاسی و نمكنشناسی طرف مقابل باز از نيكوكاریاش دست برندارد. او نمیتوانست فراموش كند كه پاول را ماريا ديميتريونا در بستر مرگ به او سپرده بود و «پاول ده سال در خانه او زيسته بود»، و يا اينكه اميليا بيوه مردی بود كه زمانی عزيزترين كس او به شمار میرفت؛ و با آنكه پاول بيستوچندساله بود و دو پسر اميليا هم سن و سالی داشتند، او همچنان با دستودلبازی لاقيدانهای كه جزو سرشت او بود (لاقيدی نهچندان متفاوتی با آنچه او را به پای ميز قمار میكشيد) پولهايی را كه ممكن بود با آن پالتوهای خود يا جواهرات زنش را از گرو برهاند به پای آنان میريخت.»
::
::
داستايفسكی؛ جدال شك و ايمان / ادوارد هلت كار / ترجمه خشايار ديهيمی / انتشارات طرح نو / چاپ دوم / هزاروسيصدوهشتادوچهار
*
سیام اكتبر هزاروهشتصدوبيستويك:
تولدتان مبارك آقای داستايفسكی!
سیام اكتبر هزاروهشتصدوبيستويك:
تولدتان مبارك آقای داستايفسكی!
by Old Fashion at 12:30 AM 0 comments
Friday, October 29, 2010
Thursday, October 28, 2010
نغمههای ماشينتحرير
هرچهقدر زودتر پنجهزار اشتباه نخستتان را مرتكب شويد، زودتر خواهيد توانست به تصحيحشان بپردازيد. / كيمون نيكلائيدس
by Old Fashion at 10:00 PM 0 comments
Wednesday, October 27, 2010
نغمههای ماشينتحرير
چندتا از بهترين دلايل برای باقی ماندن در اين پايينها را بهسادگی با نگاه كردن به آدمهای آن بالاها يافتهام. / فرانك مور كالبی
by Old Fashion at 10:00 PM 1 comments
اين بخش هنوز نامی ندارد
Photographer: Ken Maldonado for The Wall Street Journal
*
*
جمعه سیام مهر: اتاقی در بخش آمادگیهای نوجوانی در بيمارستان زوكر هيلسايد، نيويورك
by Old Fashion at 9:32 AM 0 comments
اين بخش هنوز نامی ندارد
Photographer: Ahn Young Joon/Associated Press
*
*
دوشنبه بيستوششم مهر، كره جنوبی: نمايش گارد احترام در مراسمی به مناسبت برگزاری يك كنفرانس دفاعی منطقهای.
by Old Fashion at 9:30 AM 0 comments
Tuesday, October 26, 2010
نغمههای ماشينتحرير
محشر نبود اگر آدمها همانطور كه ناگهان میافتند و میميرند، يكهو به زندگی محكوم میشدند؟ / كاترين هپبورن
*
حدس میزنم خانم هپبورن همين حالا با لبخند زيبايی بر گوشه لب آن بالا نشستهاند و دارند به تلاش ما در ترجمه گفتهشان نگاه میكنند. برای ثبت يك ترجمه درستتر/بهتر، ترجمه كنيد لطفاً!
حدس میزنم خانم هپبورن همين حالا با لبخند زيبايی بر گوشه لب آن بالا نشستهاند و دارند به تلاش ما در ترجمه گفتهشان نگاه میكنند. برای ثبت يك ترجمه درستتر/بهتر، ترجمه كنيد لطفاً!
by Old Fashion at 11:00 PM 11 comments
Monday, October 25, 2010
نغمههای ماشينتحرير
هيجانانگيزترين عبارتی كه در عرصه علم میتوان شنيد - از آن عبارتهايی كه منادی كشفهای تازه است - «يافتم!» نيست؛ اينيكیست: «چه بامزه!» / ايزاك آسيموف
by Old Fashion at 10:00 PM 4 comments
Subscribe to:
Posts (Atom)