Advertising as Art - 8
كار با كليشهها را دوست دارم. كار با كليشهها را، وقتي كه به آنها طراوت ميبخشد و كاري ميكند كه آدم از دوستداشتنشان خجالت نكشد، دوست دارم: از عروسكهاي تودرتوي روسي، بسيار در تبليغات استفاده شده است، اما اين يكي، هوش از سرم ربود و قرار از دلم. آگهي، براي يكجور چسب مايع قوي (چسب قطرهاي ميگوييم بهاش؟) طراحي شده است. اميدوارم مختصر نگرانيام در مورد دشوار بودن مفهوم تصوير، بيهوده باشد... گرچه بههرحال "سوال كردن (از بغلدستيتان) عيب نيست" كه
*
توضيح "بغلدستي": اگر چه برداشتي كه در دومين كامنت اين يادداشت درباره معناي تصوير مطرح شده، برداشت كاملاً درستيست، اما من هم توضيحي ميدهم: احتمالا ميدانيد كه اين عروسكهاي روسي (ماموشكا) از ميانه بدن باز ميشوند، و عروسك ديگري آشكار ميشود كه آن هم عروسك ديگري در ميان دارد، كه نهايتاً به چهارپنج عروسك تودرتو ميانجامد. اما اين عروسك بخصوص، با "چسب پرقدرتي" محكم شده و امكان گشوده شدناش نيست. به همين خاطر است كه خانم عروسك، انگشت جسور و پرمعنايش را حواله همه كساني كرده است كه در آرزوي "دستيابي" به اين "جيگر"، بخت خود را آزمودهاند و شرمسارانه، كنار نشستهاند
3 comments:
خب... من نگرفتم.
یا زیادی پاستوریزه ام که بعید می دانم، یا مشکل از آی کیو ست که این یکی بعید نیست.
البته یک حدس هایی می زنم که چون خیلی ماخوذ به حیا می باشم چندان بهشان توجه نمی کنم. :)
راستی، چه خوش به حالتان که با هایدگر و بقیه سر می کنید ایام نوروز (گرچه زیاد اهل شان نیستم، اما این همه کتاب دارم برای خواندن، بسم نیست؟)، خویشاوندان چندین درجه این ور و آن ور ما گرچه به تعداد انگشتان یک دست هم نمی رسند، اما دیدارشان چندان با محبت و یکدلی همراه نیست.
از جنگ کیک هایی که برای تعریف کردن از محبت نایاب یکی شان راه افتاد، معلوم نبود؟
صادقانه اول بگویم هر بار میبینم پینگ کردهاید با کلی ذوق و شوق میآیم اینجا، واقعا هم هر بار با چند برابر هیجان صفحه را میبندم. کارها فوقالعادهاند (البته هنوز در حیرت آن پوستر ونگوگ ماندهام. از آن کارهائیست که همچین تکلیف آدم را با خلاقیت یکسره میکند! ؛)ء
واقعا ممنون.
راستاش از ظهر تا حالا میخ این ماموشکای عیجب غریب شدهام و چسب زیرش که حالا چی شد...(قول داده بودم به خودم تا سر در نیاوردم کامنت ننویسم!) نمیدانم حدسم درست است یا نه، اما گمانام ربطی بین باز شدن این عروسکها از وسط و چسب قطرهای که اصولا بازشدنی نیست و آن انگشت میانی و چشمک تسخرزن باشد!!!ء
البته این عکس
http://farangeopolis.blogspot.com/2007/03/blog-post_18.html
بیشتر باعث شد فکر کنم منظور شاید یک همچین چیزی باشد.
بههرحال همینکه این عکس میتواند آدم را چندین و چند بار برگداند برای تماشا، خودش کلی زیرکانه است، گیرم که نفهمد آدم و شاید از نظر طراح چه بهتر که آدم زود نفهمد!
/
راستی... یک سوال چند وقت بود میخواستم بپرسم: قضیهی "در خوشی غلت زدن" چی بود؟ در واقع جدای از اینکه دارم فکر میکنم احتمالا متاسفانه (برای خودم! :))
هیچکس من را در اینحال ندیده و برایام سوال شده که حالا چرا در اینحال؟
و اینکه اشارهی خوبی به شیفت+اسپیس کردهاید. البته نمیدانم چقدر بشود دربارهاش نوشت؛ خیلیها هنوز به شیفت اسپیس اعتقاد ندارند و اصولا گمانام نیمفاصله در فرهنگ ما چندان هنوز جا نیفتاده. شخصا گاهی در روابط نیمفاصلهای جا میخورم، هرچند کمکم برایم عادی و حتی دوستداشتنی شده، با اینحال گمانم نیمفاصله خودش جاهائی با فواصل بزرگی سر راه روبرو میشود.
مرسی که سر زدید
و باز مرسی به خاطر کارهای اینهمه عالی و این همه وجدآور.
سرخوش باشید و پیروز امیدوارم
من نفهمدم.می شه مثلا یه جور به این ربطش دادکه انگار هر تیکه این مجسمه از یه جاست و بهم چسبوندش؟نه.فکر نکنم.اقای بغل دستی معنی این تبلیغ یعنی چی؟
Post a Comment