Tuesday, June 30, 2009
Monday, June 29, 2009
دوهزار
«داشتم فكر میكردم اولدفشن ما در اين روزها بیخيال همهچيز است كه مطلب جديد و آگهی غذای سگ میگذارد؟ دروغ نگويم غير از فكر كردن، عصبانی هم شده بودم. اين نوشته، آب سردی بود بر من، بر عصبانيت من».
*
اين كامنتیست كه دو روز پيش، از خوانندهای ناشناس دريافت كردهام؛ درست در زمانیكه - در كنار افكار آشفته ديگر - به اين فكر میكردم كه برای دوهزارمين پست اين وبلاگ چه بايد بنويسم. «اين نوشته»ای هم كه خواننده ارجمند به آن اشاره میكند همان نامهایست كه در پاسخ يك دوست نگران نوشته و سپس با تغيير چند واژه و تعبير، در همين وبلاگ منتشر كرده بودم تا توضيح واضحاتی دهم در اينباره كه چرا به مدت چند روز وبلاگ را بهروز نكردهام، آن هم بیخبر. اما آن كامنت، نكتهای را در ذهنم برجسته كرد كه نه از آن بیخبر بودم نه به آن بیاعتنا- اينكه اين وبلاگ خوانندگانی دارد كه به هر دليل، ممكن است از من ناخشنود يا حتی عصبانی باشند؛ بدون آنكه اين بخت را داشته باشم كه «آب سرد»ی خشمشان را فرو نشانده باشد. میدانم كه برای برخی از آن ناخشنودیها پاسخی دارم؛ اما برای برخی ديگر - مثلا ً نامههايی كه نتوانستهام پاسخ دهم - گمان نمیكنم بهآسانی پاسخی بيابم. پس اجازه دهيد در يادداشت «دوهزارمين پست» فقط به اين نكته اشاره كنم كه رساندن عدد پستهای يك وبلاگ به دوهزار، هيچ اسباب سرفرازی نخواهد بود اگر آدمهای نازنينی را از خود رنجانده باشی و همت پوزش خواستن از آنها را هم در خود سراغ نكنی. اين دوهزارمين پست اين وبلاگ و حامل فروتن همان پوزش است.
*
اين كامنتیست كه دو روز پيش، از خوانندهای ناشناس دريافت كردهام؛ درست در زمانیكه - در كنار افكار آشفته ديگر - به اين فكر میكردم كه برای دوهزارمين پست اين وبلاگ چه بايد بنويسم. «اين نوشته»ای هم كه خواننده ارجمند به آن اشاره میكند همان نامهایست كه در پاسخ يك دوست نگران نوشته و سپس با تغيير چند واژه و تعبير، در همين وبلاگ منتشر كرده بودم تا توضيح واضحاتی دهم در اينباره كه چرا به مدت چند روز وبلاگ را بهروز نكردهام، آن هم بیخبر. اما آن كامنت، نكتهای را در ذهنم برجسته كرد كه نه از آن بیخبر بودم نه به آن بیاعتنا- اينكه اين وبلاگ خوانندگانی دارد كه به هر دليل، ممكن است از من ناخشنود يا حتی عصبانی باشند؛ بدون آنكه اين بخت را داشته باشم كه «آب سرد»ی خشمشان را فرو نشانده باشد. میدانم كه برای برخی از آن ناخشنودیها پاسخی دارم؛ اما برای برخی ديگر - مثلا ً نامههايی كه نتوانستهام پاسخ دهم - گمان نمیكنم بهآسانی پاسخی بيابم. پس اجازه دهيد در يادداشت «دوهزارمين پست» فقط به اين نكته اشاره كنم كه رساندن عدد پستهای يك وبلاگ به دوهزار، هيچ اسباب سرفرازی نخواهد بود اگر آدمهای نازنينی را از خود رنجانده باشی و همت پوزش خواستن از آنها را هم در خود سراغ نكنی. اين دوهزارمين پست اين وبلاگ و حامل فروتن همان پوزش است.
by Old Fashion at 12:20 PM 8 comments
چای - يك
Mil / flickr
*
*
جدا از علائق شخصی و حرفهای، بخشهای تازه اين وبلاگ را به عنوان يك چالش وبلاگنويسی هم در برابر خودم قرار میدهم كه چهگونه و تا چند وقت میتوانم به يك موضوع خاص از زاويههای مختلف نگاه كنم و تا چه اندازه میتوانم همه ظرفيتهای آن را بيابم. بخش تازه «چای» (كه شايد نام ديگری پيدا كند) هم از سر چنين كنجكاویای بنا شده است. آن چهار جمله از سر شيفتهگی نسبت به چای هم از آن ِ «ويليام گلادستون»، چهاربار نخستوزير بريتانيا در قرن نوزدهم است...
by Old Fashion at 12:05 PM 6 comments
هر كه آمد عمارتی نو ساخت - چهلوپنج
Benozzo Gozzoli Museum
by Massimo Mariani Studio
by Massimo Mariani Studio
by Old Fashion at 11:45 AM 0 comments
Sunday, June 28, 2009
آخرين قطار شب - دويست
اين دويستمين و آخرين «آخرين قطار شب» اين وبلاگ است...
*
پدر دارد جيپ گراند واگونير مدل هزارونهصدوهشتادوششاش را میراند تا پسرش «مانتی» را به زندانی برساند كه قرار است هفت سال آينده را در آن سپری كند. مانتی، از پس ِ شبی كه سراسرش را به آخرين ديدار با دوستانش گذرانده و صبحدمی كه از يكی از همانها بهالتماس خواسته كه صورتش را زير مشتهاش بگيرد و از ريخت بياندازدش تا ساعتی بعد، مثل يك بچه خو شگل قدم به زندان نگذارد، حالا سرش را به پنجره ماشين تكيه داده، چشمها را بسته (بسته؟ مگر اصلا ً میتوانسته بازشان كند؟) و دارد خواب پدر را میبيند كه همانجا كنارش پشت فرمان نشسته و از رويايی ديگر برايش حرف میزند. پدر در رويا از او میخواهد اجازه دهد تا به جای جادهای كه آنها را به زندان میرساند، راه كج كنند و در مسيری ديگر بيفتند و بیوقفه و روزها برانند و تا جايی كه جاده آنها را میبَرَد با آن بروند و دور شوند؛ پدر از زندگی تازه و كامل و گمنامی در يك شهر كوچك قشنگ دور برايش حرف میزند كه بهسادهگی میتواند اتفاق نيفتد. اين آخرين فصل فيلم «ساعت بيستوپنج» آقای اسپايك لی است.
*
...اما بياييم اينطور فكر كنيم كه اين وبلاگ همچنان برپا خواهد ماند و شبهای ديگری را هم پيش رو خواهد داشت؛ بياييم اينطور فكر كنيم كه در آن شبها، باز هم يكديگر را ملاقات خواهيم كرد- شايد در فضای ديگری كه میتواند نامی جز «آخرين قطار شب» بر خود داشته باشد. بياييم اساسا ً اينطور فكر كنيم كه «دويست»، آنقدر عدد بزرگی هست كه به خاطرش، برای مدتی به يك وبلاگصاحاب در نوبت شبانه وبلاگش مرخصی داد!
*
پدر دارد جيپ گراند واگونير مدل هزارونهصدوهشتادوششاش را میراند تا پسرش «مانتی» را به زندانی برساند كه قرار است هفت سال آينده را در آن سپری كند. مانتی، از پس ِ شبی كه سراسرش را به آخرين ديدار با دوستانش گذرانده و صبحدمی كه از يكی از همانها بهالتماس خواسته كه صورتش را زير مشتهاش بگيرد و از ريخت بياندازدش تا ساعتی بعد، مثل يك بچه خو شگل قدم به زندان نگذارد، حالا سرش را به پنجره ماشين تكيه داده، چشمها را بسته (بسته؟ مگر اصلا ً میتوانسته بازشان كند؟) و دارد خواب پدر را میبيند كه همانجا كنارش پشت فرمان نشسته و از رويايی ديگر برايش حرف میزند. پدر در رويا از او میخواهد اجازه دهد تا به جای جادهای كه آنها را به زندان میرساند، راه كج كنند و در مسيری ديگر بيفتند و بیوقفه و روزها برانند و تا جايی كه جاده آنها را میبَرَد با آن بروند و دور شوند؛ پدر از زندگی تازه و كامل و گمنامی در يك شهر كوچك قشنگ دور برايش حرف میزند كه بهسادهگی میتواند اتفاق نيفتد. اين آخرين فصل فيلم «ساعت بيستوپنج» آقای اسپايك لی است.
*
...اما بياييم اينطور فكر كنيم كه اين وبلاگ همچنان برپا خواهد ماند و شبهای ديگری را هم پيش رو خواهد داشت؛ بياييم اينطور فكر كنيم كه در آن شبها، باز هم يكديگر را ملاقات خواهيم كرد- شايد در فضای ديگری كه میتواند نامی جز «آخرين قطار شب» بر خود داشته باشد. بياييم اساسا ً اينطور فكر كنيم كه «دويست»، آنقدر عدد بزرگی هست كه به خاطرش، برای مدتی به يك وبلاگصاحاب در نوبت شبانه وبلاگش مرخصی داد!
by Old Fashion at 10:00 PM 32 comments
Saturday, June 27, 2009
Friday, June 26, 2009
Thursday, June 25, 2009
Wednesday, June 24, 2009
هيچ بازار نديدهست چنين كالايی - چهارصد و سیوسه
Sears Optical
*
*
بعضی عينكها، چنان قدرت ديدی در اختيار آدمیزاد قرار میدهد كه حقههای شعبدهبازها را هم برملا میكند (تصوير بزرگتر را ببينيد):
اين آگهی بخش عينك در فروشگاههای زنجيرهای «سيرز» است.
اين آگهی بخش عينك در فروشگاههای زنجيرهای «سيرز» است.
by Old Fashion at 8:30 AM 1 comments
Tuesday, June 23, 2009
Monday, June 22, 2009
هيچ بازار نديدهست چنين كالايی - چهارصد و سیودو
The Volvo XC90. With Seven Seats. Sorry
*
*
آگهی مدلی از اتومبيل ولوو، كه برای هفت سرنشين جا دارد. به اين ترتيب اگر «هفت كوتوله» سوار يكی از آنها شوند، ديگر برای «سفيد برفی» جايی نخواهد بود. ولوو «تاسف» خود را از اين بابت ابراز میدارد!
by Old Fashion at 9:59 AM 2 comments
هر كه آمد عمارتی نو ساخت - چهلوچهار
آذر: مينا میگه نصف اين بُرجا رو تو ساختی.
مرتضی: راس میگه.
آذر: خب يهكم خوشگلتر میساختی؛ چیين اينا اينقد بیريخت؟!
*
كنعان / مانی حقيقی
مرتضی: راس میگه.
آذر: خب يهكم خوشگلتر میساختی؛ چیين اينا اينقد بیريخت؟!
*
كنعان / مانی حقيقی
by Old Fashion at 9:58 AM 1 comments
Saturday, June 20, 2009
ماه پنهان است - دوازده+يك
[...] جان، تشكر به خاطر نگرانیات و پرسوجويی كه از حال و غيبتم كردهای؛ من توی گيومه «خوبم». متوقف شدن وبلاگ هم گمان نمیكنم كه نيازی به توضيح چندانی داشته باشد: نه محتوای هميشگی آن تناسبی با اين روزها دارد، نه همراهی شيك و نصفهنيمه آن میتواند چيز دندانگيری از آب در بيايد. در عين حال، به خاطر تحولات پيشبينیناپذير روز به روز، يادداشتی در توضيح اين سكوت هم نمیتوانم بنويسم كه هم بیمزه و «توضيح واضحات» به نظر نيايد، هم چشماندازی از دوباره راه افتادن آن رسم كند؛ فقط مینشينم و در پايان روز به آمار هفتصدهشتصد نفرهای نگاه میكنم كه حتی در اينروزهای التهاب و انتظار و توقف هم همچنان - لابد به اميد ديدن چيز تازهای - به وبلاگ سر میزنند و كاری از دستم برنمیآيد. اما خوب است كه شماها همچنان مینويسيد و میگذاريد كه از حالتان - از بخش كوچكی از حالتان - باخبر شوم.
مواظب خودت باش. مواظب خودتان باشيد.
چاكر
علیرضا
مواظب خودت باش. مواظب خودتان باشيد.
چاكر
علیرضا
by Old Fashion at 11:00 AM 17 comments
Saturday, June 13, 2009
كتابهايم را ورق میزنم - بيستودو
سيمين میگويد: در سالهای جوانی، قصهای ترجمه كرده بودم. اسم نويسنده يادم نيست. ماحصل كلام يادم است كه اين بود: اگر تو در يك شب تاريك و سرد زمستانی، يك فانوس روشن زير كتت، روی قلبت پنهان كرده باشی، نه از سرما میلرزی، نه از تاريكی میترسی و نه از تنهايی میهراسی.
اين اشاره بايستی فرخنده را آرام كرده باشد، اما فرخنده ناگهان از جا در میرود، مشت به ميز جلويش میكوبد و داد میزند: زن گريه كن. مراد پاكدل و هستی نوريان اين صحنه را ساختهاند تا اشك ترا در بياورند، چرا گريه نمیكنی؟ عشق و اميد و اعتمادبهنفس، هر سهشان يك لقمه شدند، جلو سگ افتادند و سگ بلعيدشان، و خودش میگريد؛ به زاری ِ زار.
سيمين دست به كيفش میبرد و هستی خداخدا میكند كه مبادا سيگاری در بياورد و به لب بگذارد. هرچند تابهحال نديده است كه سيمين سر كلاس سيگار بكشد. سيمين يادداشتهای مربوط به درس را از كيفش درمیآورد و روی ميز میگذارد، و هستی نفس راحتی میكشد. سيمين تامل كرده تا فرخنده اشكهايش را ببارد. رو به كلاس میگويد: يكیتان برود برای فرخنده يك ليوان آب سرد بياورد. بعد میگويد: فرخنده آرام بگير. چرا میخواهی من گريه كنم؟ چرا بايد به شما درس زبونی و ضعف نفس بدهم؟ گريهها را بگذاريد برای خلوتهایتان. فكری میكند و میگويد: تو هوشياری؛ خوب فهميدی چه گفتم. اميد و عشق و اعتمادبهنفس- كليد رمز همين سهتاست.
*
جزيره سرگردانی / سيمين دانشور / انتشارات خوارزمی / چاپ اول / شهريور هزار و سيصد و هفتادودو
اين اشاره بايستی فرخنده را آرام كرده باشد، اما فرخنده ناگهان از جا در میرود، مشت به ميز جلويش میكوبد و داد میزند: زن گريه كن. مراد پاكدل و هستی نوريان اين صحنه را ساختهاند تا اشك ترا در بياورند، چرا گريه نمیكنی؟ عشق و اميد و اعتمادبهنفس، هر سهشان يك لقمه شدند، جلو سگ افتادند و سگ بلعيدشان، و خودش میگريد؛ به زاری ِ زار.
سيمين دست به كيفش میبرد و هستی خداخدا میكند كه مبادا سيگاری در بياورد و به لب بگذارد. هرچند تابهحال نديده است كه سيمين سر كلاس سيگار بكشد. سيمين يادداشتهای مربوط به درس را از كيفش درمیآورد و روی ميز میگذارد، و هستی نفس راحتی میكشد. سيمين تامل كرده تا فرخنده اشكهايش را ببارد. رو به كلاس میگويد: يكیتان برود برای فرخنده يك ليوان آب سرد بياورد. بعد میگويد: فرخنده آرام بگير. چرا میخواهی من گريه كنم؟ چرا بايد به شما درس زبونی و ضعف نفس بدهم؟ گريهها را بگذاريد برای خلوتهایتان. فكری میكند و میگويد: تو هوشياری؛ خوب فهميدی چه گفتم. اميد و عشق و اعتمادبهنفس- كليد رمز همين سهتاست.
*
جزيره سرگردانی / سيمين دانشور / انتشارات خوارزمی / چاپ اول / شهريور هزار و سيصد و هفتادودو
by Old Fashion at 8:30 AM 16 comments
Friday, June 12, 2009
Thursday, June 11, 2009
Wednesday, June 10, 2009
Tuesday, June 9, 2009
Monday, June 8, 2009
Subscribe to:
Posts (Atom)