آخرين قطار شب - دويست
اين دويستمين و آخرين «آخرين قطار شب» اين وبلاگ است...
*
پدر دارد جيپ گراند واگونير مدل هزارونهصدوهشتادوششاش را میراند تا پسرش «مانتی» را به زندانی برساند كه قرار است هفت سال آينده را در آن سپری كند. مانتی، از پس ِ شبی كه سراسرش را به آخرين ديدار با دوستانش گذرانده و صبحدمی كه از يكی از همانها بهالتماس خواسته كه صورتش را زير مشتهاش بگيرد و از ريخت بياندازدش تا ساعتی بعد، مثل يك بچه خو شگل قدم به زندان نگذارد، حالا سرش را به پنجره ماشين تكيه داده، چشمها را بسته (بسته؟ مگر اصلا ً میتوانسته بازشان كند؟) و دارد خواب پدر را میبيند كه همانجا كنارش پشت فرمان نشسته و از رويايی ديگر برايش حرف میزند. پدر در رويا از او میخواهد اجازه دهد تا به جای جادهای كه آنها را به زندان میرساند، راه كج كنند و در مسيری ديگر بيفتند و بیوقفه و روزها برانند و تا جايی كه جاده آنها را میبَرَد با آن بروند و دور شوند؛ پدر از زندگی تازه و كامل و گمنامی در يك شهر كوچك قشنگ دور برايش حرف میزند كه بهسادهگی میتواند اتفاق نيفتد. اين آخرين فصل فيلم «ساعت بيستوپنج» آقای اسپايك لی است.
*
...اما بياييم اينطور فكر كنيم كه اين وبلاگ همچنان برپا خواهد ماند و شبهای ديگری را هم پيش رو خواهد داشت؛ بياييم اينطور فكر كنيم كه در آن شبها، باز هم يكديگر را ملاقات خواهيم كرد- شايد در فضای ديگری كه میتواند نامی جز «آخرين قطار شب» بر خود داشته باشد. بياييم اساسا ً اينطور فكر كنيم كه «دويست»، آنقدر عدد بزرگی هست كه به خاطرش، برای مدتی به يك وبلاگصاحاب در نوبت شبانه وبلاگش مرخصی داد!
*
پدر دارد جيپ گراند واگونير مدل هزارونهصدوهشتادوششاش را میراند تا پسرش «مانتی» را به زندانی برساند كه قرار است هفت سال آينده را در آن سپری كند. مانتی، از پس ِ شبی كه سراسرش را به آخرين ديدار با دوستانش گذرانده و صبحدمی كه از يكی از همانها بهالتماس خواسته كه صورتش را زير مشتهاش بگيرد و از ريخت بياندازدش تا ساعتی بعد، مثل يك بچه خو شگل قدم به زندان نگذارد، حالا سرش را به پنجره ماشين تكيه داده، چشمها را بسته (بسته؟ مگر اصلا ً میتوانسته بازشان كند؟) و دارد خواب پدر را میبيند كه همانجا كنارش پشت فرمان نشسته و از رويايی ديگر برايش حرف میزند. پدر در رويا از او میخواهد اجازه دهد تا به جای جادهای كه آنها را به زندان میرساند، راه كج كنند و در مسيری ديگر بيفتند و بیوقفه و روزها برانند و تا جايی كه جاده آنها را میبَرَد با آن بروند و دور شوند؛ پدر از زندگی تازه و كامل و گمنامی در يك شهر كوچك قشنگ دور برايش حرف میزند كه بهسادهگی میتواند اتفاق نيفتد. اين آخرين فصل فيلم «ساعت بيستوپنج» آقای اسپايك لی است.
*
...اما بياييم اينطور فكر كنيم كه اين وبلاگ همچنان برپا خواهد ماند و شبهای ديگری را هم پيش رو خواهد داشت؛ بياييم اينطور فكر كنيم كه در آن شبها، باز هم يكديگر را ملاقات خواهيم كرد- شايد در فضای ديگری كه میتواند نامی جز «آخرين قطار شب» بر خود داشته باشد. بياييم اساسا ً اينطور فكر كنيم كه «دويست»، آنقدر عدد بزرگی هست كه به خاطرش، برای مدتی به يك وبلاگصاحاب در نوبت شبانه وبلاگش مرخصی داد!
32 comments:
آخرین قطار شب این وبلاگ؟؟
شوخی نکنید با من!
آخه چرا؟؟؟
در راستای وحدتهای ما با شما که دیگر جزیی از زندگیمان شده:
http://www.peakovsky.com/archive/2007/01/001870.php
چقدر ناراحت كننده كه من بعد از هشت نه ماه كه ميخواهم اينجا كامنت بذارم ببينم محبوب ترين بخش اين وبلاك براي من به عدد دويستت رسيده اما مطمئنم كه اين وبلاگ صاحبي دارد كه انديشه اي نو در سر دارد.
به خاطر جشن نورو رنگ وشكل و كلمه كه هر روز دعوتم ميكنيد ممنونم الد فشن عزيز
ما باز هم هر شب اینجاییم
امید دارم با حرفهای تازه تری روبرو شوم
برای همه این روزها ممنون
خیلی این بخش رو دوست داشتم
تمام قطارهای آخر شب رو توی نوت بوکم سیو کردم
خیلی حیفه که نباشه
به خاطر تمام قطارهای شب ممنون ...
نههههههههههه!!! این عددهای بزرگ را دوست ندارم. معمولا خبرهای خوبی ندارند
:( i'm so depressed
ببخشید.ولی با مرخصی شما موافقت نشد. :-D
اما متن فوق العاده بود.
این روزها به قول حضرت: «هر دمی آید غمی از نو به مبارک بادم!» و رفتن این قطار هم درد دیگری و غم دیگری بود
هزارو یک مرسی...جناب اولد فشن بسیار عزیز.
قطار هاي شب يكي از زيباترين بخش هاي اين وبلاگ بود- هرچند كه نمي توان از بين يك گلستان يكي را جدا كرد- ولي به هرحال كه موفق باشيد. دو سه باري بي اجازه اين مالك اين وبلاگ " بك گراند" مونيتور كامپيوترم را همين نوشته هاي زيبا گذاشته ام. سالم و شاداب باشيد
نه، نه، نه، تموم نشه... اونم تو اين وضعيت! يه تجديد نظري، چيزي خواهش مي كنم
اولد فشن عزیز
در وبلاگم ( وبلاگ جدیدم) از همه خواسته ام جرقه شروع تصمیم گیریشان را بنویسند واگر اجازه داند منتشرشان می کنم. ممنون می شوم همراهی کنید.راستی در وبلاگدید هم لینکتان کردم. ممنون از اینهمه قشنگی .
!! داده به دست ظالمی مملکت خراب را
هر آغازي را پاياني است و هر پاياني را آغازي
بسیار ممنونم تعطیلات خوبی داشته باشید
به امید کاری جدید از شما
سلام دوست خوبم
اول اینکه اون دوستی که گفت اجازه مرخصی نمیدیم خوب گفت اما حیف که تنها قرار فکر کنیم مرخصیه
دوم ممنون بخاطر تمام اخرین قطارهای شب
سوم اینکه من یه ایده راجب سخن نغز بزرگان دارم فکر میکنین کسی رو بشناسین بتونه کمک کنه؟
http://asheghtanhayi.blogspot.com/2009/05/blog-post.html
باز هم ممنون
ایشالا دیگه هیچ قسمتی از وبلاگت تمام نشه و ایشالا قسمت بهتری جایگزین اخرین قطار شب شه
درسته كه بعضي وقتها از قطار جا ميموندم يا دير ميرسيدم ولي وقتي هم به هزار زحمت ميرسيدم چه لذتي ميبردم.اجازه ما هم دست شما ست آقاي امكچي عزيز
در پناه خدا
الد فشن عزیز
یه ذره به فکر قلب های پک کرده ما باش.
چه حرفایی می زنی
سلام
شما همیشه عادت داری در اوج تموم کنی؟
دوست من
دوستت دارم و ازت به خاطر بودنت بسیار ممنونم
این بخش خیلی خوب بود و من کلی باهاش کیف کردم و یاد گرفتم و با دوستهام تقسیم کردم
کاش که همیشه خیلی بیشتر از اونی که باعث لذت بردن و بزرگ شدن ما می شی، سعادتمند و شاد باشی
دوست من
دوستت دارم و ازت به خاطر بودنت بسیار ممنونم
این بخش خیلی خوب بود و من کلی باهاش کیف کردم و یاد گرفتم و با دوستهام تقسیم کردم
کاش که همیشه خیلی بیشتر از اونی که باعث لذت بردن و بزرگ شدن ما می شی، سعادتمند و شاد باشی
چقدر حيف شد. چه زود تمام شد. چقدر به قطار شب عادت كرده بوديم. مهمان دوست داشتني هرشب من و دوست خوبم اقاي دكتر نوروزي بود...
na mikham azat(oon) khahesh konam ke edame bedi, na inke bega vai che heif, faghat midoonam in chan vaghte lezzat haie zendegim daran yeki yeki az bein miran, goftam to in ye mored chizi gofte basham ke farda ba khodam moshkel nakhoram ke kash kari karde boodam, hamin ghorban,
shooooooooooooookhi nakonid....
shooooooooooooookhi nakonid....
khahesh mikonam tamooomesh nakonid :( in bakhshe morede alagheye man ast ! :(((((
I'll miss this part and please continue after taking a short break
I started to know "OldFashion" with "Akharin Ghatar e shab", sometimes read its posts several times and sometimes search all the previous posts for just a sentence I wanted to read again. I'll miss this last train of the night :(
آخرین قطار شب شاهکار بود.من که واقعا لذت بردم
Post a Comment