Tuesday, June 9, 2009

چاپ عصر - صد و بيست‌وهفت

Caroline Bonarde Ucci / flickr

2 comments:

zohre said...

آقای الد فشن عزیز
من همون اول ها (نمیدونم کی) یه بار واسه شما کامنت گذاشتم ... بعدش اما حس بعدی¬ام راجع به عکس¬العمل شما باعث شد تنها به دیدار اینجا بیایم و کاری به کامنتاتون نداشته باشم ...
بعد که چاپ عصر رو تغییر دادین ...
من همش با خودم فک میکردم کاش به جای پنجره ... می گفتین: انتظار ...
آخه توی همه اش یه جور حس انتظار هم بود ... بعد یواش یواش استثناهایی هم بود ... یعنی پنجره هایی که حس انتظار توش نبود .. امروزی هم که دیگه از همه استثناتر بود ...
یه فرضیه به ذهنم رسید، که شاید به خاطر مرد بودن شخصیت این عکس باشه ... شاید بیش تر نگاهه مرده از سر کنجکاویه ... در صورتی که بقیه از سر انتظار بودن در دید من ...
اصلا یادم میاد خونه ی خدا بیامرز مادربزرگم که می رفتیم... خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه ... می نشست پشت پنجره به انتظار که کی میریم ... اما این روزا که سالی یه بار میریم و یه سری به بابا بزرگ می زنیم ، نگاه پشت پنجره اش هیچ نشانی از انتظار نداره ... غرق در دنیای درونی خودشه بیش تر ، تا بخواد انتظار کسی رو بکشه ...

ش. said...

آقا سیبیل نازنینی دارند ... و نگاه بی تفاوت قلندری ؛

 
Free counter and web stats