كتابهايم را ورق میزنم - بيستودو
سيمين میگويد: در سالهای جوانی، قصهای ترجمه كرده بودم. اسم نويسنده يادم نيست. ماحصل كلام يادم است كه اين بود: اگر تو در يك شب تاريك و سرد زمستانی، يك فانوس روشن زير كتت، روی قلبت پنهان كرده باشی، نه از سرما میلرزی، نه از تاريكی میترسی و نه از تنهايی میهراسی.
اين اشاره بايستی فرخنده را آرام كرده باشد، اما فرخنده ناگهان از جا در میرود، مشت به ميز جلويش میكوبد و داد میزند: زن گريه كن. مراد پاكدل و هستی نوريان اين صحنه را ساختهاند تا اشك ترا در بياورند، چرا گريه نمیكنی؟ عشق و اميد و اعتمادبهنفس، هر سهشان يك لقمه شدند، جلو سگ افتادند و سگ بلعيدشان، و خودش میگريد؛ به زاری ِ زار.
سيمين دست به كيفش میبرد و هستی خداخدا میكند كه مبادا سيگاری در بياورد و به لب بگذارد. هرچند تابهحال نديده است كه سيمين سر كلاس سيگار بكشد. سيمين يادداشتهای مربوط به درس را از كيفش درمیآورد و روی ميز میگذارد، و هستی نفس راحتی میكشد. سيمين تامل كرده تا فرخنده اشكهايش را ببارد. رو به كلاس میگويد: يكیتان برود برای فرخنده يك ليوان آب سرد بياورد. بعد میگويد: فرخنده آرام بگير. چرا میخواهی من گريه كنم؟ چرا بايد به شما درس زبونی و ضعف نفس بدهم؟ گريهها را بگذاريد برای خلوتهایتان. فكری میكند و میگويد: تو هوشياری؛ خوب فهميدی چه گفتم. اميد و عشق و اعتمادبهنفس- كليد رمز همين سهتاست.
*
جزيره سرگردانی / سيمين دانشور / انتشارات خوارزمی / چاپ اول / شهريور هزار و سيصد و هفتادودو
اين اشاره بايستی فرخنده را آرام كرده باشد، اما فرخنده ناگهان از جا در میرود، مشت به ميز جلويش میكوبد و داد میزند: زن گريه كن. مراد پاكدل و هستی نوريان اين صحنه را ساختهاند تا اشك ترا در بياورند، چرا گريه نمیكنی؟ عشق و اميد و اعتمادبهنفس، هر سهشان يك لقمه شدند، جلو سگ افتادند و سگ بلعيدشان، و خودش میگريد؛ به زاری ِ زار.
سيمين دست به كيفش میبرد و هستی خداخدا میكند كه مبادا سيگاری در بياورد و به لب بگذارد. هرچند تابهحال نديده است كه سيمين سر كلاس سيگار بكشد. سيمين يادداشتهای مربوط به درس را از كيفش درمیآورد و روی ميز میگذارد، و هستی نفس راحتی میكشد. سيمين تامل كرده تا فرخنده اشكهايش را ببارد. رو به كلاس میگويد: يكیتان برود برای فرخنده يك ليوان آب سرد بياورد. بعد میگويد: فرخنده آرام بگير. چرا میخواهی من گريه كنم؟ چرا بايد به شما درس زبونی و ضعف نفس بدهم؟ گريهها را بگذاريد برای خلوتهایتان. فكری میكند و میگويد: تو هوشياری؛ خوب فهميدی چه گفتم. اميد و عشق و اعتمادبهنفس- كليد رمز همين سهتاست.
*
جزيره سرگردانی / سيمين دانشور / انتشارات خوارزمی / چاپ اول / شهريور هزار و سيصد و هفتادودو
16 comments:
Omid? Eshgh? etemad be nafs????????????
ie chizi az dishab tahala dar daroonam mord...
همیشه باید یه عده قوی باشند
همیشه باید یه عده قوی باشند
مرسی استاد . حرفتون مرهمی بود . از صمیم قلب دوستتون دارم :-*
chi begam...
اومده بودم بگم توروخدا يه چيزی از
اميد بذار
می شه گفت پناه آورده بودم
...و
ممنون
از نوشته به جا و فوق العاده ات
اميد و عشق و اعتمادبهنفس؟
...
انسانم آرزوست
سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگرانش می پرستیدند.
بتی که دیگرانش...
nemidunam chi begam vali vaghean in neveshte ro chand bar khundam o koli . . . rum asar gozasht. hamishe ie rahi hast
اميد و عشق و اعتماد به نفس...همان چيزهايي كه اين روزها سخت به آن نيازمنديم
من امروز از صبح دارم گریه میکنم. هق هق هق... و اشک هایم می چکد روی کتم و از آنجا نفوذ میکند به فانوس زیر آن و شعله ی فانوس به پت پت می افتد. و من نمی دانم چگونه آن را روشن نگه دارم در این چهار سال های تقسیم بندی شده ی عمرم که در راهند
اما لحظه هايی ميان كه نميتونی با اين سه واژه خودت رو آروم كنی.كاش كمتر بيان
خورشید هر صبح طلوع می کنه هیچ وقت هم نا امید نیست نمی دونم چرا بعضی ها دوست دارن وقایع رو یه جوری جلوه بدن که انگار «وای دنیا به آخر رسیده» !
اول باید به خودت اعتماد داشته باشی
سیب واقعی نداشتید؟
چه جالب من دارم برای دومین بار این کتاب رو میخونم دوست دارم این جور کتابها رو همیشه نگه دارم و هر چند وقت یکبار دوباره خوانی کنم براستی که یک دنیاییه این داستان
Post a Comment