Saturday, July 4, 2009

هر كه آمد عمارتی نو ساخت - چهل‌وشش

دكتر: من نمی‌دونم اين عِرق فاميلی‌يه، پسرخاله‌گی‌يه، دوستی‌يه، چی‌يه، هرچی هست، بابا يه لگد بزن به اين زنيكه بندازش بيرون ديگه...
هامون: بابا مهشيد چه گناهی كرده؟ حالا شمام همه‌تون بند كردين...
دكتر: اينا با هم‌ديگه رابطه غيرافلاطونی دارن، الاغ! مادر مهشيد با عظيمی شريكه. عظيمی داره براش آپارتمان‌سازی می‌كنه. ده‌تا آپارتمان داره براش می‌سازه. چشماتو وا كن. مادره، اين مرتيكه عظيمی رو برا شوهر آينده دخترش كانديد كرده...
هامون: مهشيد من؟
دكتر: آره، اَه، كی می‌خوای بفهمی؟
*
هامون / داريوش مهرجويی

6 comments:

AnnA said...

در پس زمینه این آواز با صدای رضا رویگری شنیده می شود :

پرودمت بناز تا بنشینمت بپای
آخر چرا به خاک سیه می نشانیم
شاخ گل کز پی خورشید می دوانیم ؟
این بود دسترنج منو باغبانیم ؟

هامون گریه می کند شاخه گل صورتی رنگ از دستش به زمین میافتد . پسرخاله بالای سرش میآید هامون به لبه ی روپوش پزشکی پسرخاله چنگ می زند و وسط هق هق هایش می پرسد :

حقیقت داره ؟

هانی said...

"هق هق گریه و تکرار "حقیقت داره

يك صداي بي‌صدا said...

چه طنز غريبي نهفته است در تضاد مضمون اين پست با عنوان «هر كه آمد عمارتي نو ساخت»...واقعا هم مهشيدها بر ويرانه هامون‌ها، عمارت‌هاي نو و شيكشان را ساختند

MiM said...

بله، مهشید ها و مادر مهشید ها وعظیمی ها همه بر ویرانه ی هامون ها ده ها عمارت نو ساختند و این چنین بود که کلان شهر ها پدید آمدند

z said...

آزمودم عقل دوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
آقای دکتر

نارسیس said...

آخی . آخی . چقدر قشنگ بود واقعا چقدر خاطره

 
Free counter and web stats