چاپ عصر - هفده
toddHellsKitchen / flickr
*
*
هيجان كشف و ثبت يك تكه آينه شكسته گنده كه كنار خيابان رها شده و نمیخواهد چيزی بگويد از داستان شبانه شكستناش، وقتی كه اول صبح رفتهای پيادهروی و روزنامهات را هم خريدهای؛ دوربينات هم كه هميشه همراهت هست لابد برای ثبت اين لحظهها و اتفاقهای كوچك زندگی. تمام قصه، يكچنين چيزی بايد باشد؛ ها؟ اشتباه كه نمیكنم آقا؟
3 comments:
حقیقت ندارد اگر بگویم صبح نمی شود، صورت تب دار مهتاب، وقتی تو نیستی. اما این را باور کن که وقتی تو هستی، نقطه کوچک رو به افق امید من، به سیاهی نا امیدی شب نمی رسد.
It's not true if I say moonlight won't die with its red face when you're not here. But believe it when you're here, the little tiny hole of hope to horizon won't catch the dark disappointment of night.
www.sababoy.blogfa.com
خطرناکه آقا خطرناکه! تیزم هست!ـ
خب، اینهم لابد داستانیست!
Post a Comment