قصههای من و همسايه ارجمند، آقای شاندرمن - يك
دارم به خانه برمی گردم كه آقای شاندرمن را در ورودی آپارتمانها میبينم و تا طبقه سوم كه او از آسانسور خارج میشود به سلام و احوالپرسیها و سر آخر، دو شببخير از سوی طرفين میگذرد. اما به محض بيرون رفتن از آسانسور، انگار چيزی به ناگهان يادش آمده باشد، برمیگردد و آسانسور را نگه میدارد و با شيطنتی پنهان میپرسد: «راستی قربان! شما فقط همان يك كتاب را در كتابخانهتان داريد؟!» كنايه آشكار آقای شاندرمن به بخش «كتابهایم را ورق میزنم...» اين وبلاگ است كه چندين هفته پس از انتشار نخستين شمارهاش، يادداشت تازهای به خود نديده است. از آنجا كه چندان جوانتر از اين پيرمرد نيستم، به خودم اجازه میدهم كه كنايهاش را با كنايه پاسخ دهم: «میدانيد قربان! وقتی دوستان، كتابهای آدم را به امانت میبرند و برنمیگردانند... بله! گاهی فقط يك كتاب در كتابخانه باقی میماند!» طفلك آقای شاندرمن كه انتظار كنايه متقابلم را ندارد، دستوپايش را گم میكند: «آخ! آخ! خوب شد يادآوری كرديد قربان! مدتهاست كتابتان را تمام كردهام. كنار هم گذاشتهام كه بياورم خدمتتان. نمیدانم چرا فرصت نمیشود...» پيش از بسته شدن در آسانسور، لبخندی میزنم و دستی به نشانه خداحافظی برايش تكان میدهم و در همان سفر كوتاه از طبقه سوم تا طبقه پنجم، با خودم فكر میكنم «خوب شد گفتها! وقتش رسيده كه يادداشت تازهای برای آن بخش بنويسم، پيش از آنكه "ميرزا" يا "ئهسرين" هم كنايهای بزنند- آنوقت در برابرشان چه كنايهای در جيب دارم وقتیكه آنها هيچ كتابی از من به امانت نبردهاند، چه رسد به بازنگرداندنش!» ه
4 comments:
ما با کمی بدجنسی، دست آقای شاندرمن را به نشانه تشکر می فشاریم! و به قول میرزا که فکر کنم اگه بیاد خودش بگه: وحدت می کنیم! دونقطه دی
و بسیار مشعوفیم که بعضی چیزها مشمول گذشت زمان نمی شوند به هرحال!
:D:D:D migan kesi ke ketab ro amanat mide ahmaghe kasi ke bar migardune ahmaghtare ha!
همانطور که عرایض مان را قبل از خودمان فرموده اند محض محکم کاری یکبار هم خودمان وحدت می کنیم که مو لای درزش نرود.
خواستم صمیمانه از این فضای زیبا که در این وبلاگ ایجاد کردهاید تشکر کنم. من با تمام وجودم از انتخابهای شما لذت میبرم. باز هم ممنون. برایتان آرامش آرزو دارم و امید
Post a Comment