یه چیز خندهدار که همیشه بین فامیل تعریف میشه جریان افتادن من از پنجره است وقتی که بچه بودم و داشتم باریدن برفها را نگاه میکردم. و خیلی امیدوارانه از مادرم پرسیدم: «مامان! تو زمستون رو باور داری؟»
سلام آقاي وبلاگ صاحاب. من يك ايميل ياهويي از شما پيدا ردم و هديه اي برايتان اتچ نمودم. اميدوارم به دستتان رسيده باشد. اگر نرسيده لطفن بفرمائيد چه طوري تقديم كنم. ارادتمند مجيد عزيزي
یکی از خاطرات خوشی که همیشه تو خانواده نقل میشه، داستان روزی که من داشتم از پنجره طوفانه برف را تماشا میکردم، و در همین حال برگشتم و از مادرم پرسیدم، مامان آیا ما به زمستون باور داریم ؟
چیزی که همیشه تو خانواده مایه ی خنده بوده حکایت اون روزیه که من یه بچه ی کوچک بودم و داشتم از پنجره برف زیادی رو که می بارید تماشا میکردم که امیدوارانه برگشتم و گفتم:مامان!تو به زمستون اعتقاد داری؟؟
هنوز هم خانواده ما به این میخندند که من وقتی بچه بودم یه روز از کنار همون پنجره ای که داشتم بارش برف را تماشا می کردم برگشتم و پرسیدم: مامان الان زمستونه؟
توی خونه جوک شده که وقتی خیلی بچه بودم، رومو از پنجره ای که ازش کولاک رو نگاه میکردم برگردوندم، و دلخوش پرسیدم :"مامان، ما به زمستون اعتقاد داریم؟"
سلام آقاي وبلاگ صاحاب. من يك هديه به ايميل ياهوتان فرستادم. به دستتان رسيد يا نه؟ خواهش مي كنم اگه نرسيده يك ايميلي چيزي به من بديد تا براتون بفرستم. هرچند براي شب يلدا بود. ممنون ميشم جوابمو بديد. ارادتمند
19 comments:
وای خیلی باحال!
هنوز هیچ کی ترجمه نکرده!
یه چیز خندهدار که همیشه بین فامیل تعریف میشه جریان افتادن من از پنجره است وقتی که بچه بودم و
داشتم باریدن برفها را نگاه میکردم. و خیلی امیدوارانه از مادرم پرسیدم:
«مامان! تو زمستون رو باور داری؟»
سلام آقاي وبلاگ صاحاب. من يك ايميل ياهويي از شما پيدا ردم و هديه اي برايتان اتچ نمودم. اميدوارم به دستتان رسيده باشد. اگر نرسيده لطفن بفرمائيد چه طوري تقديم كنم. ارادتمند مجيد عزيزي
یکی از خاطرات خوشی که همیشه تو خانواده نقل میشه، داستان روزی که من داشتم از پنجره طوفانه برف را تماشا میکردم، و در همین حال برگشتم و از مادرم پرسیدم، مامان آیا ما به زمستون باور داریم ؟
این جمله آخرش نمیچسبه !
والی حس، حس قشنگیه.
چیزی که همیشه تو خانواده مایه ی خنده بوده حکایت اون روزیه که من یه بچه ی کوچک بودم و داشتم از پنجره برف زیادی رو که می بارید تماشا میکردم که امیدوارانه برگشتم و گفتم:مامان!تو به زمستون اعتقاد داری؟؟
we dont belive in nothing, even ourselves........
هنوز هم خانواده ما به این میخندند که من وقتی بچه بودم یه روز از کنار همون پنجره ای که داشتم بارش برف را تماشا می کردم برگشتم و پرسیدم: مامان الان زمستونه؟
با درود
عکس های جالبی بودند که به فراخور آن باید تامل کرد.
شاد باشید و سر بلند
what do we really believe in ?
این یه سوژه خنده ی خونوادگیه. بچه که بودم همچین که از پنجره داشتم به طوفان برف نگاه می کردم برگشتم پرسیدم مامان ما زمستونو باور می کنیم؟!!!
این یه سوژه خنده ی خونوادگیه. بچه که بودم همچین که از پنجره داشتم به طوفان برف نگاه می کردم برگشتم پرسیدم مامان ما زمستونو باور می کنیم؟!!!
باور می کنیم نه؛ اعتقاد داریم
با وحود اینکه همه نشونه ها رو می بینیم ایمان نمیاریم
توی خونه جوک شده که وقتی خیلی بچه بودم، رومو از پنجره ای که ازش کولاک رو نگاه میکردم برگردوندم، و دلخوش پرسیدم :"مامان، ما به زمستون اعتقاد داریم؟"
سلام آقاي وبلاگ صاحاب. من يك هديه به ايميل ياهوتان فرستادم. به دستتان رسيد يا نه؟
خواهش مي كنم اگه نرسيده يك ايميلي چيزي به من بديد تا براتون بفرستم. هرچند براي شب يلدا بود. ممنون ميشم جوابمو بديد. ارادتمند
اين بين خانواده ما جكي شده كه من وقتي خيلي كوچك بودم از پنجره توي هواي برفي آويزون شده بودم و خوشبختانه از مادرم پرسيدم : مامان زمستون واقعيه؟
اينجوري بوده كه مامانه فهميده بچه آويزون شده و گرفتتش تا نيفته
ترجمه "زهرا" قشنگه و واژه دلخوش "سام" خیلی میچسبه
و چقدر دنیای کودکانه زیباست! این نغمه منو یاد این ضرب المثل انداخت
seeing is believing
Post a Comment