رازها و دروغها - هشت
با نسبت دادن قصهها و برداشتهای ذهنیام به هنرمندان و آثارشان ميانهای ندارم، اما در مورد فيلم «جولی و جوليا» و آن فصل كوتاه بهخصوص كه جوليا چايلد / مريل استريپ در يك كتابفروشی در پاريس، سراغ كتابی درباره آشپزی فرانسوی به زبان انگليسی را میگيرد، دلم میخواهد اينطور فكر كنم كه خانم نورا افرون (كارگردان) به مارك ريكر، طراح صحنه فيلم گفته است كه: «مارك! برو نگاهی به فضای بيرونی كتابفروشی "شكسپير و همكاران" بيانداز، ببين آيا میشود آنجا را سايهبان كشيد و نورپردازی كرد و دو تا ميز هم گذاشت جلويش و كمی رتوشش كرد تا آن فصل را همانجا و از همان زاويه بگيريم كه ادای دينی هم به فيلم محبوبمان «پيش از غروب» و كارگردانش ريچارد [لينكليتر] كرده باشيم؟ ريچارد بچه خوبیست! اگر او آن كتابفروشی را برای برگزاری جلسه پرسش و پاسخ جسی والاس در ابتدای فيلمش انتخاب كرده، ما هم میرويم همانجا؛ وگرنه در پاريس، چه فراوان است كتابفروشی قديمی...» و مارك ريكر گفته باشد: «آخ! من عاشق آن فيلم هستم!». خب، گمان نمیكنم خانم افرون - سازنده فيلمهای مثبت و مهربان و شكلاتی - با قصهای كه در ذهنم ساختهام مشكلی داشته باشد- اصلا ً دنيا را چه ديدهايد؛ شايد دو روز ديگر، در گفتوگويی خوانديم كه اين قصه را حتی تاييد هم كرده باشد. خانم افرون آدم نازنينیست؛ شاهكار البته نمیسازد، اما بلد است چطور لبخند رضايت بر لبان تماشاگرش بنشاند...
1 comment:
اتفاقا همین چند ساعت پیش جولی و جولیا رو دیدم. لبخند رضایت صد البته به جای خود، ولی فکر کنم کارگردان قصدش بیشتر گرسنه کردن ملت بوده تا راضی کردنشون!
Post a Comment