ماه پنهان است
*
تو فقط به خانه برگرد!
Notes On Arts, Media And Ordinary Life
by Old Fashion at 10:30 PM 7 comments
by Old Fashion at 8:00 PM 7 comments
by Old Fashion at 10:00 AM 1 comments
by Old Fashion at 8:00 PM 9 comments
by Old Fashion at 2:00 PM 4 comments
by Old Fashion at 11:00 AM 9 comments
by Old Fashion at 7:00 PM 1 comments
by Old Fashion at 10:00 AM 6 comments
by Old Fashion at 12:02 AM 1 comments
by Old Fashion at 12:01 AM 1 comments
by Old Fashion at 10:30 AM 4 comments
by Old Fashion at 7:30 PM 0 comments
by Old Fashion at 7:00 PM 2 comments
by Old Fashion at 6:30 PM 0 comments
by Old Fashion at 6:00 PM 1 comments
by Old Fashion at 10:30 AM 1 comments
by Old Fashion at 6:30 PM 21 comments
by Old Fashion at 8:00 PM 28 comments
آقای اولد فشن
به روال هرروز برگردید که ما تشنه دیدن هستیم. اولد فشن دیدنیست (حتی با دیالوگهایش). خواندنیش نکنید. این باقیمانده امید را نگيرید.
ارزشمندید
فرزانه
*
اولدفشن: خب من كمی متعجبم. انتشار نامهها، نه جای پستهای تصويری را تنگ كرده و نه از تعداد آنها كاسته، نه به «روال هر روز» لطمه اساسی زده است. نامهها را میتوان نخواند و بهآسانی و بهسرعت از آنها گذشت و به پستهای تصويری رسيد. اگر هم نامهها (در چند روز از مجموع هزاروهشتصد روز گذشته) يكجور اختلال بصری در تصوير هميشگی وبلاگ به وجود آورده، آن را به حساب نوعی از خودشيفتگی حاد فصلی بگذاريد كه خوشبختانه هيچ پزشكی از درمانش قطع اميد نكرده است.
by Old Fashion at 7:30 PM 1 comments
از د به آقای کهنهپوش
هر روز سر کلاس مینویسم. جزوه برمیدارم. طرح میزنم. یادداشت میزنم. مداد و خودکار فرقی نداره. همه بدخط. آخرای شب که شد میرم سراغ خودنویسم و مشقِ خط. قشنگترین لحظههای کتبی من اون موقعست. هر روز موسیقی گوش میدم. از آیپادم گرفته تا تاکسی. حتا آهنگ منقطع آسانسور. همه سرکاری. فقط وقت بگذره. آخرای شب که شد میرم سراغ آیتونزم و شجریان. قشنگترین لحظههای آوایی من اون موقعست. هر روز به اینترنت سر میزنم. سایتهای خبری-سیاسی-تحلیلی-الخ. شبکههای نیمهجونِ اجتماعی. همگی ملالآور.آخرای شب میرم سراغ ریدرم. بازموندههای دوران اوج گودر و اینترنت. قشنگترین لحظههای روز من اون موقعست.
.
.
.
.
*این فاصله سه-چهار خطی رو بیستبار نوشتم و پاک کردم. گذاشتم خالی بمونه. همه چیو که نباید گفت!
by Old Fashion at 11:10 AM 0 comments
آقای الدفشن عزیز
سلام
اون پستی که منجر به نامه رسیدن براتون شد رو خوندم. خواستم الان که براتون مینویسم دوباره بخونمش، هرچی میگردم پیداش نمیکنم تو آرشیو. اونطور که یادم میاد حکایت پست شما این بود که "احساس میکنم ارتباط خوانندهها با وبلاگصاحاب کم شده" و بعد اینکه "چیکار کنیم" و بعد گفته بودین که نمیخواین دامین بخرین و این حرفا.من انتظار نداشتم نامههایی تحت عنوان "در اینجا رو تخته نکنید" ببینم. اون نامهها رو که دیدم تعجبم گرفت و رفتم اون پست رو دوباره خوندم ببینم مگه همچین حرفی توش زده شده بود؟ بعد دیدم که نه، همچین خبری نبوده. حالا جدا از مقدمه.
من وبلاگ شما رو دنبال میکنم. از خیلی خیلی قدیمها. احتمالا پاییز-زمستان 85. (الان رفتم آرشیو رو دیدم. از حوالی بهمن 85 شروع شده وبلاگ). خیلی هم دوستش دارم. زیر اسم شما تو گوگلریدرم، فانوس و تخته سیاه و روزانه آقای اوف و ذهن زیبا هم هست که خب تعطیل شدهند اما من دلم نیومده لینک رو بردارم. هردفعه اومدم برشون دارم، گفتم اگر یه پستی به صورت کادوهای توی تخممرغ شانسی یهو پدیدار شد چی؟
من احساس میکنم چند وقتیه (و این چند وقت، چند وقت کمی نیست، مثلا بیشتر از سه- چهار ماهه) که وبلاگ شما سرده. سرد رو توضیح میدم الان. منظورم این نیست که دائم پست داغ گذاشته نمیشه. منظورم اینه که پستها سردند. آدم میبینه یخ میکنه. کنارش گرمییی نیست. بیشتر توضیح میدم:
قبلها شما عکسی میذاشتی، زیرش یه پاراگرافی یه چیزی نوشته شده بود. از یه آقای شاندرمن و یه خانم سین و یه آقای دیگه... یا یه پستهایی بود که توضیح واضحات میداد. یا یک موقعهایی تبلیغهایی بود که وبلاگصاحاب را پولدار میکرد. یک بخشی از خود شما زیر پستها بود؛ یه حرفی حدیثی. آدمها هم میومدند و میدیدند و کامنت هم بله میذاشتند. بعد بلاگرول تخته شد. آقای اوف رو همه یادشونه چون قصه داشت. فصه و ماجرا و داستان، آدمها رو میکشوند به تعامل و حرف زدن.
همین الان یه کاری میکنم. از هر ماهی که شما پست گذاشتید یکی رو رندوم باز میکنم ببینم این حرفی که میزنم درسته یا بیربطه.
[...]
خب. تا همینجا من احساس میکنم آن وقتها شما تو وبلاگتون با ما حرف میزدید. الان چند وقتیه که حرف نمیزنید. عکسها یکجوری غمناکه (نظر شخصی منه- من بهطور کلی عکسها رو که میبینم با خودم فکر میکنم آدمهای این عکسها چقدر مثل ما تنهان) عکس رو که میبینیم، خوشمون هم میاد، اونوقتها گودری بود، لایکی میزدیم، شر میکردیم. الان میبینیم و رد میکنیم میره.
نظر از من میخواهید آقا، کاری کنید وبلاگتان حرف بزند. من بلد نیستم چهطوری. مهندس حرف ِ وبلاگ نیستم. اما خود شما قبلاً این کار رو کردهاید. [...] وقت هم که داریم. همینجوری نمنمک بپرسید از این و اون، ببینیم چطور میشه تو وبلاگ حرف زد. به جای این که یه عالمه آدم باشیم که چاییشون رو دستشون گرفتن و از پنجره بیرون رو نگاه میکنن، بشینیم کنار هم چای بخوریم.
شب و روز وبلاگ صاحاب خوش
ر ِد
by Old Fashion at 11:05 AM 0 comments
by Old Fashion at 11:00 AM 0 comments
by Old Fashion at 5:00 PM 5 comments
by Old Fashion at 11:00 AM 2 comments