Saturday, January 7, 2012

نامه دارم - سی‌وپنج

سلام آقای الدفشن؛
من قاعدتاً الان نبايد اين‌جا باشم. راستش را بخواهيد، كنكوری‌‌ام. شايد از اكثر خوانندگان وبلاگ‌تان كم‌سن‌و‌سال‌تر باشم؛ شايد هم اين‌طور به نظرم می‌‌رسد. درهرحال، گشت‌و‌گذار در نت برايم ممنوع است؛ حداقل بقيه اين‌طور مي‌گويند.
هفته‌ای يك‌بار، دو‌هفته‌ای يك‌بار، مي‌آيم اين‌جاها را بو می‌‌كشم. براي خودم خيال‌بافی می‌‌كنم كه دهم تير نودويك، بعد از كنكور، چه زندگی دوباره‌ای كه نخواهم ساخت و اين‌ها. همه‌جا را بسته‌ام- وبلاگ خودم را، ايميل‌هايم را، فولدر فيلم‌هايم را؛ گودر هم كه پيش‌دستی كرد. تنها جايی كه مي‌آيم اين‌جاست. همين وبلاگ شما كه با زندگی اين‌همه آدم عجين شده.
هر وبلاگ‌نويسی مي‌داند كه وقتي فضای يك وبلاگ پر از انرژی‌‌ست، پر از رنگ‌های خوب زندگی‌‌ست، صاحب‌وبلاگ بيش‌تر از هر كسی لذت می‌‌برد. خيلی‌‌وقت نيست اين‌جا را می‌‌بينم؛ شايد به خاطر سن كم‌ترم است؛ تعدادی از نامه‌ها حكايت از سه و چهار سال داشتند، ولي من فقط يك سال است كه دنبال‌تان می‌‌كنم. شايد اگر چهار سال پيش (زمانی كه سوم راهنمايی بودم) اين‌جا را مي‌ديدم، خيلي زود خسته‌ام می‌‌كرد. ولي از همان يك سال پيش، در واقع از همان اولين ورودم، حسادت به شما را حس كردم. دلم می‌‌خواست من هم صاحب جايی بودم به همين عطر؛ به خوش‌مزگی تغذيه‌های‌‌تان؛ به رنگارنگی پاريس‌تان. تا مدت‌ها، شايد همين شش-هفت ماه اخير، فكر می‌‌كردم ايران نيستيد. بعد كه فهميدم از تهران به زندگی ما رنگ می‌پاشيد، شگفت‌زده شدم.
هنوز هم دقيقاً نمی‌‌شناسم‌تان. نمی‌‌خواهم هم بشناسم. برايم يك موجود دوست‌داشتنی خيالی‌ باقی می‌‌مانيد؛ اگر ادامه دهيد. دلم مي‌خواهد اميدی باشيد برای دل‌های همه‌ ما.
چيزی ندارم كه ديگر بگويم. تنها اميدی كه دارم، اين است كه زندگی شخصی خودتان هم به همين رنگارنگي باشد و كسی باشد كه مثل خودتان، طعم روزهای‌‌تان را عوض كند.

سپينود

No comments:

 
Free counter and web stats