نامه دارم - چهلودو
آقای الدفشن عزیز
سلام
اون پستی که منجر به نامه رسیدن براتون شد رو خوندم. خواستم الان که براتون مینویسم دوباره بخونمش، هرچی میگردم پیداش نمیکنم تو آرشیو. اونطور که یادم میاد حکایت پست شما این بود که "احساس میکنم ارتباط خوانندهها با وبلاگصاحاب کم شده" و بعد اینکه "چیکار کنیم" و بعد گفته بودین که نمیخواین دامین بخرین و این حرفا.من انتظار نداشتم نامههایی تحت عنوان "در اینجا رو تخته نکنید" ببینم. اون نامهها رو که دیدم تعجبم گرفت و رفتم اون پست رو دوباره خوندم ببینم مگه همچین حرفی توش زده شده بود؟ بعد دیدم که نه، همچین خبری نبوده. حالا جدا از مقدمه.
من وبلاگ شما رو دنبال میکنم. از خیلی خیلی قدیمها. احتمالا پاییز-زمستان 85. (الان رفتم آرشیو رو دیدم. از حوالی بهمن 85 شروع شده وبلاگ). خیلی هم دوستش دارم. زیر اسم شما تو گوگلریدرم، فانوس و تخته سیاه و روزانه آقای اوف و ذهن زیبا هم هست که خب تعطیل شدهند اما من دلم نیومده لینک رو بردارم. هردفعه اومدم برشون دارم، گفتم اگر یه پستی به صورت کادوهای توی تخممرغ شانسی یهو پدیدار شد چی؟
من احساس میکنم چند وقتیه (و این چند وقت، چند وقت کمی نیست، مثلا بیشتر از سه- چهار ماهه) که وبلاگ شما سرده. سرد رو توضیح میدم الان. منظورم این نیست که دائم پست داغ گذاشته نمیشه. منظورم اینه که پستها سردند. آدم میبینه یخ میکنه. کنارش گرمییی نیست. بیشتر توضیح میدم:
قبلها شما عکسی میذاشتی، زیرش یه پاراگرافی یه چیزی نوشته شده بود. از یه آقای شاندرمن و یه خانم سین و یه آقای دیگه... یا یه پستهایی بود که توضیح واضحات میداد. یا یک موقعهایی تبلیغهایی بود که وبلاگصاحاب را پولدار میکرد. یک بخشی از خود شما زیر پستها بود؛ یه حرفی حدیثی. آدمها هم میومدند و میدیدند و کامنت هم بله میذاشتند. بعد بلاگرول تخته شد. آقای اوف رو همه یادشونه چون قصه داشت. فصه و ماجرا و داستان، آدمها رو میکشوند به تعامل و حرف زدن.
همین الان یه کاری میکنم. از هر ماهی که شما پست گذاشتید یکی رو رندوم باز میکنم ببینم این حرفی که میزنم درسته یا بیربطه.
[...]
خب. تا همینجا من احساس میکنم آن وقتها شما تو وبلاگتون با ما حرف میزدید. الان چند وقتیه که حرف نمیزنید. عکسها یکجوری غمناکه (نظر شخصی منه- من بهطور کلی عکسها رو که میبینم با خودم فکر میکنم آدمهای این عکسها چقدر مثل ما تنهان) عکس رو که میبینیم، خوشمون هم میاد، اونوقتها گودری بود، لایکی میزدیم، شر میکردیم. الان میبینیم و رد میکنیم میره.
نظر از من میخواهید آقا، کاری کنید وبلاگتان حرف بزند. من بلد نیستم چهطوری. مهندس حرف ِ وبلاگ نیستم. اما خود شما قبلاً این کار رو کردهاید. [...] وقت هم که داریم. همینجوری نمنمک بپرسید از این و اون، ببینیم چطور میشه تو وبلاگ حرف زد. به جای این که یه عالمه آدم باشیم که چاییشون رو دستشون گرفتن و از پنجره بیرون رو نگاه میکنن، بشینیم کنار هم چای بخوریم.
شب و روز وبلاگ صاحاب خوش
ر ِد
No comments:
Post a Comment