نامه دارم - سیوسه
سلام آقای اولد فشن ِ عزیز
يك. من اهل ِ نامه نوشتنم! چند تا دوست هم مثل ِ خودم پیدا کرده ام کاغذ رنگی میخرم خودکار و رواننویس و مداد رنگی برمیدارم ذهنم را برایشان خالی میکنم و یک کارتی، دی وی دی، فیلمی، برگِ درختی چیزی میگذارم تویش بدستشان میرسانم بسته به مسیر، یا پست میکنم یا خودم میدهم، حالا که دیدم توی پستهایتان نامه میگذارید کلی ذوق کردم یعنی جدا از این که این وبلاگ آنهمه لذت برایم داشت، فیلمجفتی، عصر ِ جمعه، تکههای لیریکز و کاردستی و کاشی و بافتنی و کتابفروشی و کتاب! نامه هم دارد! عیشم تمام شد کمال شد.
دو. همین الان هم به همان دوستم که باعث ِ نامه نوشتنم شد بعد ِ سالها ایمیل زدم و اینجا رو معرفی کردم! کلی ذوق دارم که بیاید ببیند و دل ببندد. میدانم که میبندد میماند.
سه. از کلی قبل نغمههای ماشین تحریر را میخواندم ولی شاید یک سال پیش بود که اولینبار آمدم بلاگتان تا صبح بیدار ماندم؛ هی توی آرشیوتان گشت زدم و چقدر چقدر برایم لذتبخش بود؛ سرزمین عجایب بود برای آلیسی چون من که انگار نمیخواهد بزرگ شود/شوم و تن به دنیای ماشینی بدهم. بعد یک اولد فشنی باشد که با این دنیا آشنا باشد! محشره! ولی نمیدانم چه شد که دیگر نیامدم؛ شاید روزهایی بود که با همهی دنیا قهر کرده بودم و شاید حتی اگر اما! اینجا را میدیدم آن روزها حالم بهتر هم میشد، تا همین هفتهی پیش که دوباره اینجا را کشف کردم دوباره نشستم آرشیو گشتن عیش داشتن از همان موقع هر روز که ریدر را باز میکنم اول - با یک دلهرهی شیرینی هم - اسکرولبار را میدهم پایین ببینم عدد ِ تازهای کنار نام ِ این وبلاگ آمده یا نه! آمده باشد میبینم، میخندم، گریه میکنم، زندگی میکنم. نیامده باشد هی می آیم بین ِ پرسهزنیهایم چک میکنم هی میروم میآیم...نمیدانم جَلد ِ اینجا شدهام انگار... مرسی و همین...
رها
يك. من اهل ِ نامه نوشتنم! چند تا دوست هم مثل ِ خودم پیدا کرده ام کاغذ رنگی میخرم خودکار و رواننویس و مداد رنگی برمیدارم ذهنم را برایشان خالی میکنم و یک کارتی، دی وی دی، فیلمی، برگِ درختی چیزی میگذارم تویش بدستشان میرسانم بسته به مسیر، یا پست میکنم یا خودم میدهم، حالا که دیدم توی پستهایتان نامه میگذارید کلی ذوق کردم یعنی جدا از این که این وبلاگ آنهمه لذت برایم داشت، فیلمجفتی، عصر ِ جمعه، تکههای لیریکز و کاردستی و کاشی و بافتنی و کتابفروشی و کتاب! نامه هم دارد! عیشم تمام شد کمال شد.
دو. همین الان هم به همان دوستم که باعث ِ نامه نوشتنم شد بعد ِ سالها ایمیل زدم و اینجا رو معرفی کردم! کلی ذوق دارم که بیاید ببیند و دل ببندد. میدانم که میبندد میماند.
سه. از کلی قبل نغمههای ماشین تحریر را میخواندم ولی شاید یک سال پیش بود که اولینبار آمدم بلاگتان تا صبح بیدار ماندم؛ هی توی آرشیوتان گشت زدم و چقدر چقدر برایم لذتبخش بود؛ سرزمین عجایب بود برای آلیسی چون من که انگار نمیخواهد بزرگ شود/شوم و تن به دنیای ماشینی بدهم. بعد یک اولد فشنی باشد که با این دنیا آشنا باشد! محشره! ولی نمیدانم چه شد که دیگر نیامدم؛ شاید روزهایی بود که با همهی دنیا قهر کرده بودم و شاید حتی اگر اما! اینجا را میدیدم آن روزها حالم بهتر هم میشد، تا همین هفتهی پیش که دوباره اینجا را کشف کردم دوباره نشستم آرشیو گشتن عیش داشتن از همان موقع هر روز که ریدر را باز میکنم اول - با یک دلهرهی شیرینی هم - اسکرولبار را میدهم پایین ببینم عدد ِ تازهای کنار نام ِ این وبلاگ آمده یا نه! آمده باشد میبینم، میخندم، گریه میکنم، زندگی میکنم. نیامده باشد هی می آیم بین ِ پرسهزنیهایم چک میکنم هی میروم میآیم...نمیدانم جَلد ِ اینجا شدهام انگار... مرسی و همین...
رها
No comments:
Post a Comment