نامه دارم - چهل
اُولدفشنِ نازنین (هیچ میدانستی حتی مواقعی هم که از نزدیک میبینمت، گاهی هوس میکنم به جای نام شناسنامهایت با این عنوانِ برازنده خطابت کنم) سلام:
بله من عامدانه نامردی کردم و برایت ننوشتم، برای این ننوشتن هم دلایلی داشتم و دارم، مهمترینش اینکه ابراز احساسات صمیمانه و زلال مخاطبینات در نامهها را چنان درک میکنم و به نظرم اصیل و قابل احترام میآیند که حیفم آمد با نوشتهام، که میدانستم ممکن است منتشرش کنی، اصطلاحاً نقش آدم ضدحالِ این جریان را بازی کنم، خودت خوب میدانی چقدر وبلاگت را دوست دارم و بگذار خیالت را راحت کنم با احساسِ تک، تکِ نویسندگان نامهها همحس و با نظرشان موافقم ... البته همچنان با انتشار این نامهها در فضای وبلاگ موافقتی ندارم... به چند دلیل:
يك- من به وبلاگ تو میآیم تا ببینم نه اینکه بخوانم؛ این قراری است که خودت در این سالها با ما گذاشتهای، تصاویری که میگذاری حتی بهندرت شرح و تفضیل دارند و همین مَنِش، این وبلاگ را از سایرین متمایز کرده بود، اولدفشن ما را در لذت دیدن چیزهایی که به نظرش جالب و زیبا بودند سهیم میکرد بدون حرف اضافه و تلاش برای خودنمایی، حالا انتشار این نامهها هم شکل بصری وبلاگ را بر هم زده و هم خلاف عادت ما و قراری است که خودت در این سالها با ما گذاشتهای.
دو- کاری به این ندارم که هر وبلاگ بخشی برای کامنتهای مخاطبین و انعکاس نظراتشان دارد، طبیعی است که تو هم مثل هر هنرمند خلاقی کنجکاو دانستن نظرات مخاطبینات باشی و بعد از پنج سال فراتر از کامنتهای مرسوم، ازشان بخواهی نامردی نکنند وصریح و بیواسطه برایت از حال و نظرشان نسبت به کارت بنویسند، اما این نظرات برای توست، میتوانی ازشان استفاده کنی یا از خواندنشان لذت ببری که کارت بازتابهایی چنین درخشان دارد، اما این نظرات و ستایشها چرا باید در معرض تماشای همچون منی قرار گیرد که هیچ وقت نخواستهام با یک کلیک ساده حتی کامنتها را بخوانم.
سه- من به دلیل شناخت نزدیکی که از تو دارم حتی برای یک لحظه هم فکر نکردم فراخوانِ نامهها برای ارضای حس تاییدطلبی و انتشارشان حرکتی از سر خودشیفتگی است، اما اولدفشن عزیز، همه مخاطبینت که شانس مرا در دوستی و شناخت نزدیک و دقیق از تو را ندارند.
چهار- پرحرفی نکنم، در قدیم هنرمندانی بودند که با کاشیکاریشان، فلان مسجد یا ساختمان را از یک بنای معمولی به اثری هنری و ماندگار تبدیل کردهاند، بر سردرِ این مساجد و ساختمانها نام بانیِ بنا بزرگ و نظرگیر نقش بسته، اما هنرمند کاشیکار ترجیح داده خودش را حذف کند و یا حداکثر بر نیمکاشی
در کنجی از ساختمان فقط بنویسد: " کارِ دستِ الاحقر (مثلاً) سید حسن" همین... و تمام لذت سید حسن در نفسِ طراحی و اجرای چشمگیر و نفسگیر کاشیها بوده و بس، کار تو در این وبلاگ تا پیش از انتشار نامهها شبیه خلوصِ سید حسنِ کاشیکارِ مثالی بود، سلیقه و عقیده من آن اولدفشن را که به چشم نمیآمد را ترجیح میدهد، این البته یک نظر کاملاً شخصی است.
پنج- دوستت دارم...
اصغر نعیمی
*
اولدفشن: دوسه روز پيش كه داشتيم با هم فيلم میگرفتيم، اصغر دستش را گذاشت روی آخرين فيلم آلمودووار و گفت «علیرضا، اين رو حتماً ببين، تا دربارهش با هم حرف بزنيم». دوشنبه آينده كه دوباره همديگر را خواهيم ديد، لابد علاوه بر آن فيلم، درباره حواشی اين نامه و نظر ديگران درباره آن هم حرف خواهيم زد. اما برای خود من، نامه او لحظه و خاطره خوشايند ديگری در بستر دوستی بيستسالهمان خواهد بود.
و يك نكته: اصغر به يك دليل فنی نامعلوم، نمیتواند برای من «كامنت» بگذارد، و طبعاً نمیتواند به نظرهای موافق و مخالف ديگران در حاشيه نامهاش پاسخ دهد.
بله من عامدانه نامردی کردم و برایت ننوشتم، برای این ننوشتن هم دلایلی داشتم و دارم، مهمترینش اینکه ابراز احساسات صمیمانه و زلال مخاطبینات در نامهها را چنان درک میکنم و به نظرم اصیل و قابل احترام میآیند که حیفم آمد با نوشتهام، که میدانستم ممکن است منتشرش کنی، اصطلاحاً نقش آدم ضدحالِ این جریان را بازی کنم، خودت خوب میدانی چقدر وبلاگت را دوست دارم و بگذار خیالت را راحت کنم با احساسِ تک، تکِ نویسندگان نامهها همحس و با نظرشان موافقم ... البته همچنان با انتشار این نامهها در فضای وبلاگ موافقتی ندارم... به چند دلیل:
يك- من به وبلاگ تو میآیم تا ببینم نه اینکه بخوانم؛ این قراری است که خودت در این سالها با ما گذاشتهای، تصاویری که میگذاری حتی بهندرت شرح و تفضیل دارند و همین مَنِش، این وبلاگ را از سایرین متمایز کرده بود، اولدفشن ما را در لذت دیدن چیزهایی که به نظرش جالب و زیبا بودند سهیم میکرد بدون حرف اضافه و تلاش برای خودنمایی، حالا انتشار این نامهها هم شکل بصری وبلاگ را بر هم زده و هم خلاف عادت ما و قراری است که خودت در این سالها با ما گذاشتهای.
دو- کاری به این ندارم که هر وبلاگ بخشی برای کامنتهای مخاطبین و انعکاس نظراتشان دارد، طبیعی است که تو هم مثل هر هنرمند خلاقی کنجکاو دانستن نظرات مخاطبینات باشی و بعد از پنج سال فراتر از کامنتهای مرسوم، ازشان بخواهی نامردی نکنند وصریح و بیواسطه برایت از حال و نظرشان نسبت به کارت بنویسند، اما این نظرات برای توست، میتوانی ازشان استفاده کنی یا از خواندنشان لذت ببری که کارت بازتابهایی چنین درخشان دارد، اما این نظرات و ستایشها چرا باید در معرض تماشای همچون منی قرار گیرد که هیچ وقت نخواستهام با یک کلیک ساده حتی کامنتها را بخوانم.
سه- من به دلیل شناخت نزدیکی که از تو دارم حتی برای یک لحظه هم فکر نکردم فراخوانِ نامهها برای ارضای حس تاییدطلبی و انتشارشان حرکتی از سر خودشیفتگی است، اما اولدفشن عزیز، همه مخاطبینت که شانس مرا در دوستی و شناخت نزدیک و دقیق از تو را ندارند.
چهار- پرحرفی نکنم، در قدیم هنرمندانی بودند که با کاشیکاریشان، فلان مسجد یا ساختمان را از یک بنای معمولی به اثری هنری و ماندگار تبدیل کردهاند، بر سردرِ این مساجد و ساختمانها نام بانیِ بنا بزرگ و نظرگیر نقش بسته، اما هنرمند کاشیکار ترجیح داده خودش را حذف کند و یا حداکثر بر نیمکاشی
در کنجی از ساختمان فقط بنویسد: " کارِ دستِ الاحقر (مثلاً) سید حسن" همین... و تمام لذت سید حسن در نفسِ طراحی و اجرای چشمگیر و نفسگیر کاشیها بوده و بس، کار تو در این وبلاگ تا پیش از انتشار نامهها شبیه خلوصِ سید حسنِ کاشیکارِ مثالی بود، سلیقه و عقیده من آن اولدفشن را که به چشم نمیآمد را ترجیح میدهد، این البته یک نظر کاملاً شخصی است.
پنج- دوستت دارم...
اصغر نعیمی
*
اولدفشن: دوسه روز پيش كه داشتيم با هم فيلم میگرفتيم، اصغر دستش را گذاشت روی آخرين فيلم آلمودووار و گفت «علیرضا، اين رو حتماً ببين، تا دربارهش با هم حرف بزنيم». دوشنبه آينده كه دوباره همديگر را خواهيم ديد، لابد علاوه بر آن فيلم، درباره حواشی اين نامه و نظر ديگران درباره آن هم حرف خواهيم زد. اما برای خود من، نامه او لحظه و خاطره خوشايند ديگری در بستر دوستی بيستسالهمان خواهد بود.
و يك نكته: اصغر به يك دليل فنی نامعلوم، نمیتواند برای من «كامنت» بگذارد، و طبعاً نمیتواند به نظرهای موافق و مخالف ديگران در حاشيه نامهاش پاسخ دهد.
5 comments:
سلام
با یک موافقم
با دو کاملا موافقم
بینیاز از دیدن، از سه مطمئنم
حتی مقایسه کردن وبلاگت مثل چهار را نمیپسندم
کاش میشد به جای پنج عکسی برایت بفرستم
:-)
4و5 عالی بود.
من هم مثل آقای نعیمی مطمئن هستم انتشار این نامه ها برای خودنمایی نیست و برای درگیر کردن بیننده ها و خواننده هاست. ولی باز هم با ایشون موافقم که برای وبلاگ شما کار درستی نیست. گر چه بیننده ها از دیدن نامه شون در وبلاگ مرد بزرگی چون اولدفشن لذت فراوان ببرند. موفق باشی.
به نظرم دوستتان از خودتان اولدفشن تر هستند. چنان روال "عادی" برای ایشان مقدس هست که هر گونه خطور، ولو موقتی، از آن را نمی پسندند.
لازم هم نیست که کنج وبلاگ الاحقروار نشسته باشید تا ارزش کارتان حفظ شود. اولفشن باشید مدل خودتان، ولی نه این مدلی
واقعا با متین موافق!
Post a Comment