Wednesday, January 11, 2012

نامه دارم – سی‌ونه

بالاخره با هزار بدبختی آدرس میل‌تون رو پیدا کردم
*
سلام اولد فشن عزیز
وقتی چند روز قبل مثل همیشه گودرم رو باز کردم و توی اون ستون سمت چپ صفحه دنبال وبلاگ شما و پرانتز جلوش گشتم کلی ذوق کردم وقتی دیدم دوباره یه‌چیز بکر و عالی و پر از "حس" برامون گذاشتین. وقتی صفحه رو باز کردم و به جای اون عکس‌های ناب، متن‌تون رو خوندم برعکس همیشه دلم گرفت...
گفتم وای. خسته شد... از دنبال عکس گشتن و به در بسته خوردن و ننوشتن‌های ما نامردها خسته شد...
گفتم بیام و براتون بنویسم شما، وبلاگ شما، نگاه و حس و سلیقه‌ی شما برای من اون‌قدر لذت‌بخش و شیرینه که تا مدت‌ها بعد از دیدن عکس‌ها و خوندن نوشته‌هاتون اون‌ها رو توی ذهنم مزه مزه می‌کنم.
وقتی از شکسپیر و شرکا عکس می‌ذارین حس می‌کنم جلوی اون کتاب‌فروشی وایسادم ودارم به کتاباش نگاه می‌کنم. وقتی عکس یه فنجون قهوه رو می‌ذارین گرمای اون فنجون رو کنار دستم حس می‌کنم. وقتی عکس دختری رو می‌ذارین که سوار یه دوچرخه هست و داره از یه سراشیبی پایین می‌ره به خودم می‌گم چقدر دلم دوچرخه خواست... من حس می‌کنم خنکای بادی که به چهره‌ی اون دختر می‌خوره و موهاش رو پریشون می‌کنه...
حس می‌کنم شادی اون دختر‌بچه‌ای رو که داره با تمام وجود می‌خنده. حس می‌کنم ...
و نگاه زیبای شما تمام این حس‌های خوب رو به من می‌ده....
بمونید لطفا... بودن‌تان غنیمت است.

سوسن
دی نود

*

اولدفشن: دوسه روز پيش، دوستم اصغر نعيمی - فيلم‌ساز سينمای ايران - آمد كنارم نشست و پس از حرف‌های معمول‌مان درباره فيلم‌هايی كه تازگی‌ها ديده‌ايم، وقتی صحبت به اين «نامه دارم»‌ها كشيد، اصغر با كمی من‌ومن و با تاكيد بر اين كه «علی‌رضا جون! مبادا ناراحت بشی!»، انتقادهای ملايمی درباره انتشار اين نامه‌ها مطرح كرد. نظر اصغر اين بود كه اين كار با «جنس» و حال‌وهوايی كه در اين پنج سال در اين وبلاگ ساخته‌ام «جور» نيست. من پاسخ‌هايی به او دادم، اما به نظرم نيامد كه توضيح‌هايم متقاعدش كرده باشد. اصغر با اين كه آدم خوش‌صحبتی‌ست، اما در اصل، آدم ِ «نوشتن» است. به همين خاطر - و هم‌چنين با اين نيت كه شما هم در جريان نظرش قرار بگيريد - از او خواستم كه همه آن‌چه به من گفت را بنويسد تا خودم منتشرش كنم. او يكی‌دو روز است كه تاخير دارد. اصغر جون، بنويس! نامرد، بنويس!

2 comments:

میترا نهچیری said...

منتظر خوندن نامه و نظرشون هستم. ولی نخونده باهاشون موافقم. ببخشید!

مریم said...

ولی من موافق نیستم،این جوری خواننده های این وبلاگ که این همه وقت رهگذر ساکت این کوچه باغ بودن، به نوشیدن چای و گپ زدن دور هم دعوت شدن،چه ایرادی آخه؟
ضمنن آقای الدفشن منم نتونستم ایمیلتونو پیدا کنم،تو پلاس براتون ایمیل زدم،ولی نامه من نیست اینجا،اونم بذارید قبل از اینکه دوستتون متقاعدتون کنه
:-D

 
Free counter and web stats