Monday, January 16, 2012

نامه دارم - چهل‌وهفت

من وقتی اون پست در انتظار پنجمین سالگرد رو خوندم خیلی خوشحال شدم که یه فرصتی پیش اومده واسه شما نامه بنویسم. بدون بهانه خجالت می‌کشیدم نامه بنویسم. ولی قبل از اینکه نامه‌های بقیه رو بخونم نامه‌ی خودمو نوشتم که مستقل باشه! ولی بعد که نامه‌های بقیه رو خوندم خجالت کشیدم از نامه‌ام. تازه اون‌جور که من متوجه شدم شما نظر خواستید و حرفی هم از بستن وبلاگ نزدید. به هر حال تصمیم گرفتم لال از دنیا برم و نفرستمش. چون به نظرم در برابر نامه‌های بقیه شرم‌آور بود. آخه من از اونایی‌ام که هیچ‌وقت از ستایش‌شون نسبت به کسی حرف نمی‌زنن؛ چون فکر می‌کنن خودشون می‌دونن. من فقط انتقاد می‌کنم. بعد دوباره تصمیم گرفتم بفرستمش‌. چون فک کنم شما خودتون همه‌چی‌ رو می‌فهمید... پس می‌فرستمش.
*
مقدمه: به قول امیر‌محمد "آدم وقتی چهار سال هر صبح و ظهر و شب آمد توی یک وبلاگی، خستگی‌اش را در کرد و رفت مثل وعده غذایی، کم کم فکر می‌کند این‌جا مال خودش شده یا اصلاً مال خودش بوده از اول! این می‌شود که طلب‌کار وبلاگ‌صاحاب هم می‌شود کم‌کم". من از اون طلبکاراشم.

سلام آقای الد فشن عزیز

چهار سال پیش من برای اولین‌بار با وبلاگ شما آشنا شدم. اون‌موقع دانشجو بودم توی تبریز. هر روز عصر می‌رفتم سایت مرکزی دانشگاه و تا ساعت ده شب که بیرون‌مون می‌نداختن می‌موندم. در واقع به خاطر نیم‌ساعت بیش‌تر موندن کلی چونه می‌زدم؛ چون دخترا باید ساعت نه‌و‌نیم می‌رفتن و پسرا ساعت ده. و موقع برگشتن واسه همون مسیر کوتاه مجبور بودم آژانس بگیرم، چون دانشگاه‌مون پر سگ بود! و هیچ دختری تا اون‌موقع نمی‌موند. ولی من نمی‌تونستم دل بکنم. این وبلاگ یکی از خوشبختی‌های اون‌موقع من بود. خودمو خیلی خوش‌شانس‌تر از بقیه می‌دونستم که این‌جا رو می‌شناسم. از پنج ساعت وب‌گردی هر‌روزه حداقل سه ساعتش مختص این وبلاگ بود. و خدا می‌دونه که چقد نارحت شدم وقتی آرشیو یک ساله‌ی وبلاگ تموم شد. من متاسفانه چیزی رو آرشیو نکردم چون احساس می‌کردم پست‌هاتون توی آرشیو من اون چیزی نیستن که توی وبلاگ‌تون هستن. و حالا دیگه با مسدود شدن و با این سرعت، دیگه نمی‌شه آرشیو رو گشت.
*
ولی الان دیگه گذشته اون‌روزا. دیگه آن‌چنان خبری از اون‌همه زیباییِ یه‌جا‌جمع‌شده نیست.
*
دلایلشم بزارید بگم (به نظر خودم): بخش تبلیغات که شما انقد عاشقش بودید و ما رو هم عاشقش کرده بودید دیگه نیست یا خیلی کم هست. اون بخش «وان هاندرد پرسنت دیزاین» رو چطوری تونستید بردارید؟ یا "من درختم تو باهار"؟ بخش‌هایی مثل «فیلم‌جفتی» و «سینما و تلفن» جذابیتی نداره خوب. عکس‌هایی که از فلیکر و ... منتشر می‌کنید گاهی خیلی قشنگن ولی تو طولانی‌مدت ملال‌آور شدن. تازه این‌جا که وبلاگ عکس نبود. نغمه‌های ماشین‌تحریر گاهی خیلی کلیشه‌ای هستن و همون غالب تکراری رو دارن همیشه. قبلن فک کنم بخش «آخرين قطار شب» و «ماه پنهان است» رو داشتید به جاش که هر نغمه ای یه شکل و خط منحصر‌به‌فرد داشت. از آقای شاندرمن و خانم سین خبری نیست. در ستایش عکاسی و آینه‌ی حسن هم یک‌نواخت شده. و بیشتر از اون نقاشی‌هایی که پست می‌کنید. من عاشق نقاشی هستم و عاشق‌ترِ تماشای نقاشی. ولی دیدن یه نقاشی توی قالب یه مونیتور کوچیک لذت چندانی نداره. تنها بخش جالبی که تو این مدت اضافه شد «این بخش هنوز نامی ندارد» بود. و تنها چیزی که سر جاش مونده همون سبک "جذاب" و راس‌راسی "دلربای" نوشته‌های (بسیار کوتاه) شماست.
*
می دونم انتقاد بی‌رحمانه‌ای بود. ولی خودتون خواستین. تولد وبلاگتون هم مبارک.
با احترام
صبا
*
پی‌نوشت يك: اگه دیر شده یا دوس نداشتید، اینو منتشر نکنید؛ من خوشحال‌تر می‌شم.
پی‌نوشت دو: گاهی نمی‌تونم دربرابر وسوسه‌ی دزدیدن پست‌هاتون و گذاشتن‌شون تو فیس‌بوک مقاومت کنم. ولی فقط گاهی.

2 comments:

red said...

خیلی خوب و درست میگه

امضا:‏
همون رد که نامه چهل و دوم رو نوشت

امیر محمد said...

سلام صبا!ء
اینقدر ذوق زده شدم اسم خودمو دیدم!!! گفتم بیام تشکر کنم! مرسی!ء.

 
Free counter and web stats