Monday, August 31, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - چهل‌وهشت

ترجمه كنيد لطفا ً!

چاپ عصر - صد و هشتادوشش

by Ville Varumo

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هفتادوسه

SENSODYNE
Ultra Sensitive Toothbrushes
*
آگهی نوعی مسواك با برس بسيار نرم و لطيف، لابد برای دندان‌ها و لثه‌های بسيار حساس.

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هفتادودو

آگهی يك مؤسسه توزيع فيلم (يا شايد بخش توزيع فيلم يك شبكه تلويزيونی پرآوازه)،‌‌ و «استخدام» دو شخصيت سرشناس و خون‌ريز سينمايی (جوكر از فيلم «سلحشور تاريكی» و فردی از فيلم «كابوس در خيابان الم») به عنوان توزيع‌كننده‌! تلفيق و نمايش ساده اما درخشان و طنزآميز و به‌يادماندنی دو مفهوم «توزيع» (با نشانه چشمی ِ در) و «فيلم» (با نشانه شخصيت‌های شناخته‌شده سينمايی). براوو!

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هفتادويك

همه ما آن‌قدر مستندهای حيات‌وحش ديده‌ايم كه با داستان اين عكس كاملا ً آشنا باشيم، حتی اگر بخش اصلی داستان به طرز هوشمندانه‌ای در عكس پنهان باشد: باز هم يكی از «گربه»‌سان‌ها (شير، پلنگ يا ببر) ناگهان به گله‌ای از گورخرها يورش برده و آن‌ها را چنين وحشت‌زده، رمانده است- اين آگهی نوعی غذای گربه است كه لابد فقط می‌خواهد بگويد كه بسيار مقوی است، وگرنه داشتن گربه‌ای كه به اندازه يك شير، يك پلنگ يا يك ببر قدرتمند و مهاجم باشد، گمان نمی‌كنم كه چندان با مصلحت و لطافت صاحب‌خانه و نگرانی‌های همسايه‌ها جور در بيايد...

بيا زودتر چيزها را ببينيم - دويست‌وپانزده

Volkswagen, Tempo Matador, 1951

ماه كاغذی - سی‌وپنج

بدون عنوان - دويست‌وهفده

Sunday, August 30, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - چهل‌وهفت

ترجمه كنيد لطفا ً اين حرف حكيمانه را!

چاپ عصر - صد و هشتادوپنج

kashakashina / flickr

Saturday, August 29, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - چهل‌وشش

ترجمه كنيد لطفا ً!

چاپ عصر - صد و هشتادوچهار

eleanor rask / flickr

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و هفتاد

Chevrolet Matiz. The perfect city car
*
اگر مشكل بسياری از شهرهای بزرگ، امكان يافتن جايی برای «پارك» كردن باشد، آن‌وقت يك اتومبيل شهری تمام‌عيار، اتومبيلی خواهد بود كه بتوان آن را در كوچك‌ترين جا، «پارك» كرد. عالی!

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و شصت‌ونه

Now we close later
Volkswagen Service extends opening hours until 9 pm
*
كسانی كه بر ديوارهای شهرها گرافيتی می‌كشند، به خاطر غيرقانونی و مخفيانه بودن كارشان، شب‌ها را برای رفتن به سر ِ «كار» انتخاب می‌كنند؛ اما اگر بعضی تعميرگاه‌های اتومبيل تصميم گرفته باشند كه تا ديروقت به كار ادامه دهند و ساعت كار تازه را هم به شكل غيرمسئولانه‌ای به هنرمندان گرافيتی (به‌ويژه به آن‌يكی كه دروديوار همان تعميرگاه را برای كار انتخاب كرده) خبر نداده باشند، آن‌وقت بايد پاسخ‌گوی اين دوپاره‌گی ناهنجار در يك ديوارنوشته، كه به خاطر در ِ گشوده‌شان ايجاد شده، باشند...

بيا زودتر چيزها را ببينيم - دويست‌وچهارده

گرچه نامش «چاقوی ارتش سويس» است، اما برای در اختيار داشتنش لزومی به پيوستن به ارتش سويس نيست؛ به‌گمانم آن «چاقو»‌های همه‌كاره را حالا ديگر در بساط‌های خيابانی شهرهای كوچك خودمان هم بشود يافت. اما همين «چاقو»‌ها، در نگاه جست‌وجوگر اين طراحان روس، كه چند سالی‌ست با كارهای خود چشم جهانيان را خيره كرده‌اند، ظرفيت آن را می‌يابد تا بدل به طرحی برای نگه‌‌دارنده قاشق و چاقو و چنگال و ساير خرت‌وپرت‌های آشپزخانه شود؛ طرحی كه از يك زاويه‌ خاص، با يك «چاقوی ارتش سويس» مو نمی‌زند. براوو به اين نگاه خلاق و جست‌وجو‌گر!

تفسير چای - هشت

janisda.deviantart.com

گرافيتی - بيست‌وشش

در خيابانی از خيابان‌های مونته‌ويدئو، اوروگوئه

بدون عنوان - دويست‌وشانزده

Friday, August 28, 2009

همين‌جوری‌های جمعه - پنجاه

michelle k. anderson / flickr

Thursday, August 27, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - چهل‌وپنج

تصميم بگيريد و ترجمه كنيد؛ لطفا ً!

چاپ عصر - صد و هشتادوسه

Maddie Yervant / flickr

Wednesday, August 26, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - چهل‌وچهار

ترجمه كنيد لطفا ً و ترجمه را رها نكنيد!

چاپ عصر - صد و هشتادودو

thirdwonder / flickr

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و شصت‌وهشت

Tekniska Museet
Every little genius' favourite place
*
تبليغ موزه تكنولوژی در استكهلم، جايی كه هر نابغه كوچكی دوستش دارد؛ و بازسازی عكس پرآوازه يك نابغه بزرگ، آقای اينشتين.

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و شصت‌وهفت

Big Babol
*
آگهی يك‌جور آدامس بادكنكی كه «محصولات» بسيار بزرگی می‌توان با آن خلق كرد؛ و سگی كه بی‌تاب است تا بپرد و پنجه بيندازد و حاصل زحمت صاحبش را بر باد دهد (يا هر تعبيری كه شما در اين آگهی می‌بينيد)...

سربازهای يك‌چشم - سی


«آخرين شام‌ها»: كار آقای جيمز رينولدز در بازسازی و عكاسی ِ آخرين وعده شامی كه اعدامی‌ها پيش از اجرای حكم درخواست كرده‌اند.

كفش‌هايم كو؟ - چهل‌وهفت

گوشواری از دو گيلاس سرخ همزاد - چهل‌ونه

te enyartist.etsy.com
*
... و گمان نمی‌كنم وجود فاصله‌های عجيب و بی‌دليل در متن‌های فارسی و انگليسی وبلاگ‌های ايرانی نيازی به توضيح داشته باشد، از جمله در نشانی بالا (و هم‌چنين در متن‌هايی كه پيش و پس از اين گاهی‌وقت‌ها ديده‌ايد و خواهيد ديد)؛ اما تصور می‌كنم كه يادآوری‌ اين نكته، دست‌كم خواندن درست متن‌ها را آسان‌تر خواهد كرد.

بدون عنوان - دويست‌وپانزده

Tuesday, August 25, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - چهل‌وسه

ترجمه كنيد لطفا ً!
و دست‌كم اين‌يكی، بدون تفسير انگار چيزی كم دارد...

چاپ عصر - صد و هشتادويك

flickr

Monday, August 24, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - چهل‌ودو

ترجمه كنيد لطفا ً!

چاپ عصر - صدوهشتاد

carninscatola / flickr

رازها و دروغ‌ها - يك

پوستر نامتعارف تازه‌ترين فيلم برادران كوئن، ارزش مقاومت‌ناپذير يك عكس «شناسنامه‌ای» داستان‌گو را ياد‌آوری می‌كند؛ عكسی كه يا يكی از لحظه‌های فيلم را بی‌كم‌وكاست ثبت كرده است و نشان می‌‌دهد، يا از «چيدن» نمايشی و معنا‌دار بازيگران در برابر دوربين عكاسی حاصل می‌شود- و اين عكس‌های گونه دوم، كه ديدن‌شان همواره اشتياق‌‌ و بی‌تابی ما نسبت به سينما را دامن زده است، در فضايی خلق می‌شود (و فيلمی پايان نمی‌پذيرد، مگر اين‌كه چنين عكس‌هايی خلق شده باشد)، كه در آن «چيدن»، «نمايش»، «معنا»، «داستان»، «بازيگر»، «عكس» و... «سينما»، مفاهيمی هستند كه اگر آدمی‌‌‌زاده‌گانی صبح‌ها چشم‌شان را باز می‌كنند، به خاطر زنده و باطراوت و رفيع نگه‌داشتن آن‌هاست كه باز می‌كنند...
*
اين نخستين بخش «رازها و دروغ‌ها»‌ست؛ و برای من تلاشی‌ست از سر ِ سردرآوردن از ضرورت و چرايی آن يك پاكت سيگار، كه دوست‌ دارم در خلوت تماشای فيلم‌ها در كنارم باشد- و اين تنها وقتی‌ست كه دوست دارم يك پاكت سيگار در كنارم باشد...

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و شصت‌وشش

اين آگهی ماده‌ای‌ست برای مسدود كردن سوراخ‌سنبه‌ها.

هيچ بازار نديده‌ست چنين كالايی - چهارصد و شصت‌وپنج

An evening with Ricky Hatton
The Lowry
*
آگهی تماشاخانه‌ای در منچستر: «شبی با ريكی هاتن». كه لابد در آن قرار بوده است با او در برابر ميكروفون درباره همه‌چيز گفت‌وگو شود. اما گمان نمی‌كنم كه نكته بامزه آگهی به‌‌آسانی قابل درك باشد، اگر مخاطب نداند كه «ريكی هاتن» يك مشت‌زن سرشناس است و ميكروفونی كه از سقف آويخته شده، يادآور ميكروفون مسابقات مشت‌زنی‌ست كه از فضای بالای رينگ به‌موقع پايين می‌آيد تا داور حرف‌هايش را بزند...

بدون عنوان - دويست‌وچهارده

بيا زودتر چيزها را ببينيم - دويست‌وسيزده

اگر بعضی چيزهای مهم را كف دست‌مان می‌نويسيم تا يادمان نرود، چرا اساسا ً دفترچه‌يادداشت‌هايی به شكل كف دست، برای اين‌جور چيزهای مهم، دم «دست»‌مان نباشد؟

آليس ديگر اين‌جا زندگی نمی‌كند - پنج

Sunday, August 23, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - چهل‌ويك

ترجمه كنيد لطفا ً!

*
... و يك سوال: مشغول آزمودن روش‌های مختلف برای ذخيره عكس‌ها هستم. آيا هنوز هم كسی هست كه دست كم تصوير اين پست، و دو پست قبلی را با خطوط رسمی اينترنت و بدون استفاده از امكانات جانبی نتواند ببيند؟ ‌

چاپ عصر - صد و هفتادونه

momography. / flickr

 
Free counter and web stats