نغمههای ماشينتحرير - بيستونه
ترجمه كنيد لطفا ً!
*
ديروز بود يا پريروز، با كامنتی روبهرو شدم كه در آن ترجمه «نغمههای ماشينتحرير» خواسته شده بود. خب، از آنجا كه چنين اتفاقی از ابتدا برای اين بخش پيشبينی نشده، حالا شايد كمی دشوار باشد كه ترجمه هر متن هم به آن افزوده شود. اما گمان میكنم كه اجابت اين درخواست، در بخش كامنتها ممكن باشد؛ همچنانكه هميشه بوده. بنابراين... خانمهای ارجمند، آقايان گرامی! آستين بالا بزنيد و بگذاريد گوشهای از دانش و احاطه و ذوق شما در برگردان همين متنهای كوچك ِ آسان/دشوار رخ بنمايد و دستكم يك قاشق مرباخوری از آن ادبيات شيرين و هوشربايی كه در اينجا و آنجای وبلاگ ايرانی میتوان خواند، يا ادبيات استواری كه تاكنون چهره نهان كرده و پنهان مانده، به اين بخش افزوده شود و به آن حلاوت و غنا ببخشد. ترجمه كنيد لطفا ً! به ما امكان خواندن ترجمههای متفاوت را بدهيد. با گزينش واژهای به جای واژهای ديگر، از معجزه بزرگ همين ترجيحهای كوچك حرف بزنيد. بگذاريد ترجمههایتان پنجرهای باشد كه از چارچوب آن، به خود شما نگاه كنيم و بشناسيمتان. اصلا ً دنيا را چه ديدهايد؛ شايد پس از چند هفته، يك حلقه بانشاط ِ ترجمه گردِ همين «ماشينتحرير» قديمی شكل گرفت؛ يك حلقه كوچك، يك حلقه عجيب، يك حلقه بیمانند، يك حلقه پرحاصل!
*
ديروز بود يا پريروز، با كامنتی روبهرو شدم كه در آن ترجمه «نغمههای ماشينتحرير» خواسته شده بود. خب، از آنجا كه چنين اتفاقی از ابتدا برای اين بخش پيشبينی نشده، حالا شايد كمی دشوار باشد كه ترجمه هر متن هم به آن افزوده شود. اما گمان میكنم كه اجابت اين درخواست، در بخش كامنتها ممكن باشد؛ همچنانكه هميشه بوده. بنابراين... خانمهای ارجمند، آقايان گرامی! آستين بالا بزنيد و بگذاريد گوشهای از دانش و احاطه و ذوق شما در برگردان همين متنهای كوچك ِ آسان/دشوار رخ بنمايد و دستكم يك قاشق مرباخوری از آن ادبيات شيرين و هوشربايی كه در اينجا و آنجای وبلاگ ايرانی میتوان خواند، يا ادبيات استواری كه تاكنون چهره نهان كرده و پنهان مانده، به اين بخش افزوده شود و به آن حلاوت و غنا ببخشد. ترجمه كنيد لطفا ً! به ما امكان خواندن ترجمههای متفاوت را بدهيد. با گزينش واژهای به جای واژهای ديگر، از معجزه بزرگ همين ترجيحهای كوچك حرف بزنيد. بگذاريد ترجمههایتان پنجرهای باشد كه از چارچوب آن، به خود شما نگاه كنيم و بشناسيمتان. اصلا ً دنيا را چه ديدهايد؛ شايد پس از چند هفته، يك حلقه بانشاط ِ ترجمه گردِ همين «ماشينتحرير» قديمی شكل گرفت؛ يك حلقه كوچك، يك حلقه عجيب، يك حلقه بیمانند، يك حلقه پرحاصل!
64 comments:
گاهی صدای فشرده شده استخوانهایم را زیر بار تمام زندگی هایی که زندگی نکردمشان میشنوم
چه متن دشواری هم برای این پست انتخاب کرده اید. می گذاریم به حساب شیطنت های شیرین آقای اوف.
سعی مان را می کنیم.
گاهی میتوانم تقلای استخوانهایم را زیر بار تمام زندگانیهایی که نمیزیم، بشنوم
گاهی اوقات میتوانم صدای استخوانهایم را زیر بار زندگیهایی که زندگیشان نمیکنم ٬ بشونم که دارند خرد میشوند.
البته با کمک از بهترین دوستم
گاهی می توانم صدای ضرب دیدگی استخوان هایم را زیر سنگینی تمام زندگی هایی که زندگیشان نکردم(نمی کنم) بشنوم
گاهی می شنوم صدای له شدن استخوان های ام را زیر سنگینی همه ی زنده گی هایی که نمی کنم.ه
اول:
گاهی صدای تیر کشیدن استخوانهایم را میشنوم، زیر سنگینی تمام زندگیهایی که نخواهم زیست.
دوم:
گاهی صدای استخوانهایم را میشنوم، که زیر سنگینی تمام زندگیهایی که نخواهم زیست تیر میکشند.
گمان میکنم زمان فعل جمله دوم اگر به آینده ترجمه شود مفهوم اصلی را بهتر منتقل خواهد کرد.
شاید ترجمه مستقیم
"زندگیها"
تمام بار معنایی
"Lives"
را نداشته باشد. مطمئنا پیشنهادهای بعدی برای ترجمه این واژه کارسازتر خواهند بود.
صدای استخوانهایام را
گاه
میتوانم بشنوم
که خرد میشوند
زیر بار همهی آن زندگیها که
زندگی نمیکنم
بعضی وقتها میتوانم صدای کشش استخوان هایم را زیر سنگینی تمام زندگی هائی که نزیسته ام بشنوم
ولي من گمان كنم ترجمه ي اين جمله و تمام جملاتي كه بعد از اين تحت عنوان "نغمه هاي ماشين تحرير" ميآيند، چيزي شبيه اين باشد:
آقاي الدفشن عزيز
براي مجالي كه به خوانندگان هميشگي تان داده ايد، متشكريم
و براي اين همه تشويق و تحسين كه پيش پيش از ما دريغ نكرده ايد
تا اطلاع ثانوي صداي خرد شدن هيچ استخواني هم شنيده نميشود!
گاهی اوقات توی زندگی برای چند لحظه خودت را جای بعضی از آدم های می گذاری و باری را که بر دوش دارند به دوش می گیری .توی چنین لحظه هایی صدای خرد شدن استخوانهایت را زیر بار سنگین رنجها یا مسئولیت های این آدمها می شنوی .
زندگی های که تو خودت مستقیم تجربه شان نمی کنی . زندگی ای که زندگی تو نیست اما کنار توست....
*
نوشته ای که خواندید ترجمه تبود فقط اعلام حضور بود
گاهی اوقات می توانم صدای فشرده شدن استخان هایم را زیر بار تمام زندگانی ای که آن را زندگی نمی کنم،بشنوم
گاهی اوقاب می توانم صدای استخوانهایم را بشنوم که وزن زندگیهایی را تحمل می کنند که من نمیزیم!
سلام
من اولين بار بطور خيلي اتفاقي توجهم به اين سري از پست هاتون جلب شد
اونهم بخاطر اسمي كه انتخاب كرده بودين براشون
ميخواستم بدونم اينها رو از جايي برميدارين يا اينكه حاصل ذوق و سليقه ي خودتون هستن؟
گاهی صدای فشرده شدن استخوانهایم را زیر بار زندگیهایی که هرگز نزیسته ام میشنوم
من اما ابن نوشته ما رو به همون شکل ترجمه نشده بیشتر دوست داشتم وحسی که از خوندنشون در ذهن ایجاد میشد قشنگ تر بود.به هر حال اینم ترجمه من:
گاهی سنگینی بار زندگی هایی که حتی آنها را زندگی نکرده ام استخوانهایم را سخت می فشارد
گاهی زجه استخوانهایم زیر بار زندگی ای که نکرده ام به گوشم میرسد
گاه انجام ندادن هم مي تواند بر دوش آدم باري سنگين بگذارد
هر چي بيشتر ميخونم برداشت هاي متفاوت تري ميكنم... معاني زيادي ميشه استخراج كرد
بعضی اوقات میتونم صدای قرچ قروچ استخونهام رو زیر وزن زندگیهایی که الان نمیکنم بشنوم.
گاهی صدای خرد شدن استخوانهایم را می شنوم زیر بار این همه زندگی هایی که زندگیشان نمی کنم
گاه می توانم فریاد استخوانهایم را که زیر بار تمام حیاتی که من نمی زیم در کش و قوس اند بشنوم
اگر من بودم شاید می گفتم "تمام بیم و امید حیاتی که من نمی زیم در کش و قوس اند" اما این از متن خیلی فاصله می گیره
این بخش رو هم خیلی دوست خواهم داشت
وقتی آخرین قطار شب رو تعطیل می کردی می دونستم آستین شما بدون شعبده نخواهد ماند
:)
گاهی صدای خرد شدن استخوان هایم را زیر بار همه عمری که نزیسته ام می شنوم
گاهی صدای خرد شدن استخوانهام رو میشنوم زیر فشار تموم زندگی هایی که زندگی نکردمشون.
تعداد نظرهايی كه تا اين لحظه دريافت كردهام، برايم باورنكردنیست. اما اجازه دهيد من هم به يك نكته اشاره كنم: مهمترين چالش اين متن، بهگمانم تكرار كلمه زندگی و يافتن راهی برای گريز از آن است. «زيستن» پيشنهاد بسيار خوب و راهگشايیست. اما مسير ديگر، اساسا ً دور زدن «زندگی» و مترادفهای آن و رو آوردن به تعبيرهای كاملا ً متفاوت است؛ مثلا ً: «زندگیهايی كه تجربه نكردهام» يا «زندگیهايی كه طعمشان را نچشيدهام». اينطوری، دايره انتخابهایمان بسيار وسيعتر و ترجمههای پيشنهادیمان متنوعتر میشود
آقای اولد فشن
1- این یک متن (نثر) است نه نظم که از تخیلات شاعرانه استفاده بشود. این کار در ترجمه های احمد شاملو درباره اشعار لورکا پسندیده است چون یک قطعه شعر ترجمه شده است.
2- در ترجمه وفاداری به ادبیات متنی که ترجمه می شود یک اصل اخلاقی در بین مترجمان است
1
گاهیوقتها میتوانم صدای استخوانهايم را بشنوم كه دارد زير سنگينی زندگیهايی كه لمسشان نكردهام خرد میشود
2
گاهیوقتها میتوانم صدای استخوانهايم را بشنوم كه دارد زير سنگينی زندگیهايی كه در حسرتشان هستم خرد میشود
3
گاهیوقتها میتوانم صدای استخوانهايم را بشنوم كه دارد زير سنگينی زندگیهايی كه از من دريغ شدهاند خرد میشود
گاهی می توانم صدای خستگی استخوان هایم را زیر فشار زندگی هایی که نزیسته ام، بشنوم
نیازی به ترجمه نیست. مردم ما چقدر راحت طلب و تنبل هستند اگه ترجمه بشه از روح اورجینالش دیگه چیزی نمیمونه
از روی تجربه میگم این حرفو من دانشجوی ادبیات انگلیسی هستم
این کلک رو زدی که ما با دقت این متن رو بخونیم
خدایش همون قدر که کلاه قرمزی زبان خوبه زبان انگلیسی منم خوبه
گوشه ایی از زندگی ام که وزن من در آن صفر است چنان وزنی دارد که صدای شکستن استخوان هایم را در زندگی خالی از خودم می شنوم
ترجمه حس کلمات رو از بین میبره آقای الدفشن. ترجمه یعنی عوض کردن کلمات و اون کلمات شاید جانشینان خوبی باشن اما حس خود کلمه اصلی رو نمیتونن انتقال بدن.
همه ی زندگی های نکرده...
یاد جمله ی یه دوستیافتادم که میگفت : ما هرچقددددر هم که زندگی کنیم،باز یه عاااالمه زندگی نکرده داریم...
هین، همیشه متن های زبون اصلی رو بیشتر دوست دارم. به قولا همون روح اوریجینالشو حفظ میشه. مثلا این جمله هه هرچقدر هم سعی کنی ترجمه اش کنی، باز روحش با کلمه های انگلیسی پیوند خورده و اگه بخوای سعی کنی متنت روح دار باشه، از اصل فاصله میگیری. مشکل همیشگی ترجمه. این یکی رو هر چی هم سعی کنم یا مثل بقیه ترجمه ها میشه یا کلا پرت میشه! شاید دفعه بعد آزمایش کردم
اصلا با ایده ترجمه موافق نیستم.
چون یه سری از جملات ساختاری دارن که ما اصلا در فارسی برای اون ها معادل نداریم و یا بعضا زیبایی برخی جملات به کاربرد یه سری از کلمات در کنار هم مربوط میشه که لزوما ترجمه آنها حس خاصی رو به آدم القا نمیکنه
همین
برای فهم و درک وافعی زوایای معنایی هر زبانی باید به همان زبان فکر کرد و اندیشید
این تجربه شخصی کسی هست که سه زبان زنده دنیا رو لمس کرده
همیشه هم سر کلاس هایی که درس میدم با شاگردهایی که دنبال ترجمه هستن اساسا مشکل دارم.
زبان برای درک کردن به وجود اومده، نه ترجمه
در همین ستون سعی کردم جمله را در حد توانم ترجمه کنم. اما بعد از خواندن نظرات چند تن از دوستان گفتم این چند جمله را هم بنویسم.
بعضی از اهالی ادبیات ترجمه را در حد کفر می دانند چون به قول دوستانی که همین جا نوشته اند هیچوقت نمی توان ادعا کرد که حق متن اصلی در ترجمه ادا شده است. همان کلمه و آوای اصلی که نویسنده برگزیده است، گویای همان حس و اندیشه ای است که در یک لحظه منحصر به فرد داشته است. حالا با گذاشتن معادل آن به زبان دیگر، گویی متنی دیگر متولد می شود که سایه ای از حقیقت دیگری را بر ما می اندازد.
اما پس چه کنیم؟ ترجمه نکنیم؟ بی انصافی نیست که آدم ها را راحت طلب و تنبل بخوانیم و از همه بخواهیم که زبان های زنده (و حتی گاهی مرده) دنیا را یاد بگیرند؟ و آنقدر هم مسلط یاد بگیرند که به کنه هر مطلبی دست یابند؟
به نظرم ترجمه لازم است. برای آگاهی کسانی که نمی توانند از منابع اصلی استفاده کنند. البته لازم است (و صد در صد مهم) که ترجمه حداکثر نزدیکی را به مفهوم اصلی داشته باشد. که این هم یعنی تسلط به دو زبان درگیر و موضوع! چه بسا که از میان افرادی که ترجمه ای را می خوانند، بعضی نیز علاقه مند شده و زبان مادر متنی را بیاموزند. یا در کمترین حد، به موضوع علاقه مند شده و دری تازه به زندگی خود باز کنند.
گاهی میفهمم که فهمیده ام.
به نظر من اگه به جاي ترجمه هركس برداشت آزادش رو مينوشت جذاب تر ميشد.
برداشت آزاد ( هرمینوتیک )انجام بدهیم ؟؟؟؟ بعد مکان ، زمان، جامعه ، خانواده ، و بیشمار عامل دیگر در اون برداشت دخیل می شوند دیگه چه فایده به متن اصلی .
آقایون و خانمها هر چی دل تنگتون می خواد روی این صفحه بنویسید!!!!!!!
بعد، چه ایده جالبی جناب اولدفشن!
گاهی، صدای له شدن زندگی ام را زیر بار تمام عمری که نخواهم زیست، می شنوم.
می شود گریزی زد به "سبکی تحمل ناپذیر هست"، از میلان کوندرای عزیز، می شود گریزی زد به بار هستی، می شود گاهی
گاهی صدای خرد شدن استخوانهایم را زیر بار هستی می شنوم. هستی ای که هرگز نمی زیَم اش!
گاهی احساس می کنم که استخوان هایم زیر بار زندگی دیگران در حال خرد شدن است.
یه چیز دیگه هم به ذهنم رسید.
گاهی صدای له شدن استخوانهایم را زیر بار تمام عمری که بی زندگی کردن خواهد گذشت، می شنوم.
عمری که خواهد گدشت، بی اینکه زندگی کنم.
چقدر پایه
بهتر دیگه بهشون اضافه نکنم
خیلی کار جالبی کردین
خیلی فکر خوبی بود آقای اولد فشن
بلاگتو دوس دارم
هرچند یکم معماریش کمه!!ا
گاهی می توانم صدای خرد شدن استخوانهایم را زیر سنگینی ِ همه ی زندگیهایی که زندگیشان نمی کنم ، بشنوم
nice idea, it will help us to improve our translation skill as well!
tnx, Mr.oof
به نظر منم لطف اين نغمه ها با ترجمه از بين مي ره چون واقعا ما به ازاي بعضي از كلمات در فارسي وجود ندارند و بخشي از زيبايي اين جملات به خاطر استفاده از همين كلمات است كه بار معنايي بزرگي دارند.
سلام
ضمن تشکر از شما .اگر مقدور است ٰمنبع جملات را مرقوم بفرمایید.این هم ترجمه من :
گاهی صدای خردشدن استخوانهایم زیر آوار زندگی بی حیات و مرده گون را می شنوم.
بُرنا با شما کاملاً موافقم
من همیشه از کامنت دونی شما وتعداد کم کامنت ها شرمنده می شدم.چون من روزی چندبار میام اینجا وهرجا باشم حتی از دانشگاه وسفر مثل ایمیلم چک می کنم ولی ماکمنت نمی ذارم.خواستم بدونید که هستیم.پس بخوانید مارا تا اجابت کنیم شما را
ممنون
سلام."ترانه هاي تايپي" شما آقاي قديمي ترين مُد،قبل از اين، كلاس تمرين زبان من براي منشي دفتر بود
كلمه كلمه ميخواند و من ميخواستم ترجمه كند
حالا منشي دفتر ما ديگر هيچ سعيي نخواهد كرد زبانش بهتر شود
همين،
من همیشه همین یه زندگی رو داشته م، اما گاهی وقتا حتی فک کردن به اووووونهمه زندگی دیگه که ندارمشون ، چون این یکی رو دارم، مغزمو میترکونه
ـ"ترجمه ی آزاد جهت استفاده در فیلم قیصر، مثلا"ـ
من همیشه همین یه زندگی رو داشته م، اما گاهی وقتا حتی فک کردن به اووووونهمه زندگی دیگه که ندارمشون ، چون این یکی رو دارم، مغزمو میترکونه
ـ"ترجمه ی آزاد جهت استفاده در فیلم قیصر، مثلا"ـ
تنها
گه گاه شنیدن قرجا قروجه استخوان ها
میاورد به یادم
من زیست نکرده ام
یا
دهنم سرویس شد
اینم شد زندگی
ری...م به این زندگی
کلی نوشتم ، ولی پرید
پیشنهاد من اینه
گاهی اوقات می توانم بشنوم که استخوان هایم زیر بار تمام حیاتی که نمی زیم فشرده می شوند
سلام.
اول نظرم در مورد ترجمه... به نظرم همون قدر ارزشمنده که توضیحات آقای اولدست فشن در مورد تبلیغات... باعث می شه آدم به اون جنبه هایی که دقت نمی کرد بیشتر نگاه کنه و تامل... و یاد بگیره خواندن و اندیشیدن را... من که خودم استفاده کردم از تک تک ترجمه ها، به نظرم برداشت آزاد یا ترجمه با امانتداری فرقی نمی کنه مهم نگاه های مختلف در مورد یه جمله واحده.
من هم فکر می کنم معانی مختلفی می تونه داشته باشه این جمله و اونی که حس من قبول می کنه اینه که:
"درد جانکاهی است آن گاه که در زندگی (خود يا ديگران) نمی توانم موثر باشم."
گاهي وقتا صداي خرد شدن استخوانهام رو زير بار زندگي نكرده ام ميشنوم
گاهی اوقات صدای خورد شدن استخوانهام رو زیر باز زندگی اي که نمی کنم مي تونم بشنوم!
در جواب آیدین باید بگم که از اون جایی که دانشجوی ادبیاته،اگر دکتر قادری را بشناسه ایشون همیشه می گن که ترجمه
Is making the impossible possible
بله خیلی کاره سختی میتونه باشه ولی شدنیه
وبه نظر من اشتیاق به فهمیدن هر چه بهتر یک متن تنبلی نیست بلکه ناشی از ذوق است ناشی از کنجکاوی و تشنگی روح است
و ما اگر یک متنی را می فهمیم و ازش لذت می بریم خیلی باید خودخواه باشیم که نخواهیم این تجربه را با دیگران تقسیم کنیم
گاهی میشنوم صدای تقلای استخوانهایم را که له میشوند زیر بار تمام زندگی های که نمیکنم
لطفا خود شما بعد از اتمام ترجمه ها بهترین رو انتخاب کنید
گاه میشنوم صدای استخوانهایم را که فشرده میشوند(یکی یکی) زیر بار انبوه زندگیهایی که زندهگی نمیکنم
صدای استخوان هایم را گاهی می شنوم، آنگاه که زیر فشار حیاتی له می شوند که هرگز نزیستمش.
و باز هم میگویم:
"زبان برای درک کردن به وجود اومده، نه ترجمه"
به صرف بالا رفتن ویو بلاگت اون رو از بکر بودن در نیار لطفا
Post a Comment