Thursday, August 20, 2009

نغمه‌های ماشين‌تحرير - سی‌ونه

ترجمه كنيد لطفا ً!
آقای ناباكف بسيار كنجكاو هستند بدانند كه اين گفته اساسی‌شان،
در برگردان خوانندگان ارجمند اين وبلاگ،
چه شكل و شمايلی می‌يابد.
آبروداری كنيد لطفا ً!
*
و متن اصلی، برای كسانی كه تصوير را نمی‌بينند:
Literature was not born the day when a boy crying “wolf, wolf” came running out of the Neanderthal valley with a big gray wolf at his heels; literature was born on the day when a boy came crying “wolf, wolf” and there was no wolf behind him. / Vladimir Nabokov

49 comments:

orange said...

ترجمه اش میشه :آقای نابوکف ما خیلی از خواندن نوشته های شما لذت می بریم اما اینجا چیزی نوشته نشده.با احترام

Anonymous said...

خب بيچاره نويسنده كه در عهد آدم هاي دروغگو بدنيا آمده

خواب بزرگ said...

محض اطلاع آقای اولدفشن
در آی اس پی ما که لایزر است طی چند روز اخیر متاسفانه تصاویر دیده نمی شود..

Anonymous said...

مرهم



ادبیات در آن روز زاده نشد که پسرکی در حالیکه فریاد می زد گرگ، گرگ، از دره ی نئاندرتالی بیرون دوید و گرگ بزرگ خاکستری رنگی دنبالش کرده بود؛ ادبیات آن روزی زاده شد که پسرکی فریاد زد گرگ، گرگ اما هیچ گرگی در تعقیبش نبود.

Erfan said...

ادبیات آن زمان که پسر بچه ای در دره ای نئانندرتال دوان دوان فریاد می زد "گرگ گرگ" در حالی که یک گرگ بزرگ خاکستری او را دنبال مي کرد بوجود نيامد بلکه آن هنگامی پا به عرصه ی وجود نهاد که پسرکي فرياد "گرگ گرگ" بر آورده بود در حالي که اصلا گرگي به دنبالش نبود.

Anonymous said...

مرهم




موافق نیستم! ادبیات با انسان زاده شد . با آفرینش انسان!
تشکر بسیار

خبرامروز said...

چیزی نیست تا بشود آبروداری کرد. فکر می کنم باید قید بلاگ اسپات را بزنید و فقط دات کام را دریابید.
درمیابید؟

pariss said...

اخه هيچي نيست كه؟
فكر مي كرده اين آقاي نابا كف ما باس چه طوري بخونيم آخه حرفاشو؟؟/

مهتاب said...

ادبیات، نه آنروز که کودکی گریان با فریاد گرگ، گرگ از دره نیاندرال از دست یک گرگ خاکستری فرار می کرد، بلکه آنروزی به وجود آمد که کودکی گریان، فریاد می زد گرگ، گرگ، و گرگی در کار نبود.

به عبارتی، برای اینکه ادیب خوبی باشید، باید اول یاد بگیرید که خوب دروغ بگویید.
ممنون آقای اولدفشن، سلام آقای ناباکوف!

مینا said...

:...با اجازه ی آقای اولدفشن عزیز

The text (I mean the one by Vladimir Nabokov, which you can't see here!) is:

Literature was not born the day when a boy crying "wolf, wolf" came running out of the Neanderthal valley with a big gray wolf at his heels, literature was born on the day when a boy came crying "wolf, wolf" and there was no wolf behind him.

SaraK said...

ترجمه دلخواه من رو مهتاب جون زحمتشو کشیده!با این تفاوت اساسی در برداشت که: بند بند وجود ادبیات وابسته به تخیل آدمی است نه وقایع ملموس بیرونی.

مینا said...

:و اما ترجمه

ادبیات از روزی آغاز شد که پسرکی چوپان در دل می‌خندید و بر لب فریاد "گرگ" بر می آورد


و اما بعد... با همه ی احترامی که برای آقای اولدفشن عزیز و البته ناباکوف قایلم... این اتهام رو به ادبیات قبول ندارم. هر چند که انتشار همه ی نغمه های ماشین تحریر رو هم به عنوان تایید اون ها توسط وبلاگ صاحاب نمی دونم! مگر این که تکذیب بشه!دی دو نقطه!ه

میترا نهچیری said...

I don't believe in that. Literature was born in truth. when people starts to writes about themselves and their lives.

I AM said...

از آنجایی که پسرک "گریان" آمده و گفته "گرگ,گرگ" درحالی که گرگی درکار نبوده دو احتمال وجود دارد:1 پسره دروغ گفته! 2 پسره توهم زده!زنده باد آفرینش! حالا علتش هرچی میخواد باشه

حمید said...

آن روز که گرگی سفید و بزرگ پسرک را دنبال کرد و او جیغ زد: «گرگ! گرگ!» ادبیات زاده نشد. ادبیات روزی به دنیا آمد که پسرک از غار بیرون پرید و فریاد زد: «گرگ! گرگ!» اما گرگی در کار نبود.

mvkhiabanian said...

وقتی پسر بچه ای دوان دوان فریاد گرگ! گرگ! سر بدهد و گرگی بزرگ و خاکستری هم در کوچه در پی اش باشد ادبیات متولد نمی شود، ادبیات وقتی است که فریاد گرگ! گرگ! پسر باشد اما خبری از گرگ نه


این اولین کامنت من برای شماست... جمله ی زیبای ناباکوف مرا به دام سوال شما انداخت. ممنون

محمد تعلق said...

ادبیات محصول ترس بشر اولیه نیست، زاده ی خیالپردازی اوست

n said...

اولا مرسی از مینای عزیز که متن رو نوشت
خیلی حرکت زدی واقعا ممنون

n said...

ببینم یعنی آقای ناباکف می تونن اینجا رو بخونن که آبروداری کنیم؟
خوب پس آگر به زبان ما آشنا هستند
به کتابهای آموزش زبان ما هم گویا آشنا هستند
پس بعید نیست که منظور جناب ناباکف این بوده
که
.
.
ادبیات با چوپان دروغگو متولد شد
..............................
راستی ادبیات شما هم با چوپان دروغگو شروع میشه؟

سهیلا ف said...

این البته ترجمه نیست، برداشته

چوپان راستگو" ادبیات رو نساخته، اون چوپان دروغگو" هست که این کار رو کرده"

سهیلا ف said...

و ترجمه پیشنهادی

ادبیات، آن زمان بوجود نیامد که پسرک غارنشینی که گرگ خاکستری بزرگی در دره او را دنبال می کرد، می دوید و فریاد میزد "گرگ، گرگ". ادبیات روزی زاده شد که پسرک فریاد میزد "گرگ، گرگ" در حالیکه گرگی دنبال او نبود

Unknown said...

ادبیات آن روزی زاده نشد که دخترکی با شنل قرمز دوان دوان تپه ای را پایین می آمد و فریاد میزد یک سبد رای دارم و یک سبد رای داشت، ادبیات آن روزی زاده شد که گرگی دوان دوان تپه را پایین می آمد و فریاد میزد یک سبد رای دارم و دختری شنل قرمزی را خورده بود.

sepehr said...

salam!agha ye soal chera pas tahala nashode ma ye doone az in aksaro nabinim!?

اولدفشن said...

چرا تاكنون همه عكس‌ها ديده می‌شده و حالا ديده نمی‌شود؟ توضيح می‌دهم: بلاگر از چهار «گنجه» برای ذخيره كردن عكس‌ها استفاده می‌كند. به اين‌ترتيب كه وقتی عكسی «آپلود» می‌شود، بلاگر آن را به‌طور اتفاقی/رندوم در يكی از آن چهار «گنجه» ذخيره می‌كند. پيش از اين، يكی از گنجه‌ها در ايران «مسدود» شده بود، و در روزهای اخير، يك يا دو گنجه ديگر هم به مسدودشده‌ها اضافه شده. اما به خاطر ناهماهنگی در «آی‌اس‌پی»‌های مختلف در سياست مسدودسازی، ممكن است گنجه‌ای كه برای شما مسدود است، برای من نباشد. اگر همه «آی‌اس‌پی»‌ها سياست واحدی داشته باشند، من متوجه مسدود شدن عكسی كه آپلود كرده‌ام می‌شوم (هم‌چنان‌كه پيش از اين می‌شدم) و آن‌قدر كار را تكرار می‌كنم تا همه عكس‌ها، در گنجه‌های مسدود‌نشده ذخيره شود؛ اما در روزهای اخير، سياست «آی‌اس‌پی» من (كه اتفاقا ً بسيار سرشناس و به همين خاطر بسيار محافظه‌كار است) كمی با سياست «آی‌اس‌پی»‌های ديگر، تفاوت پيدا كرده، و در نتيجه، من متوجه مسدود شدن عكس‌ها نمی‌شوم، و بايد منتظر بمانم تا به من خبر داده شود. اما در آن صورت هم كار چندانی از من برنمی‌آيد؛ جز اين‌كه برای ذخيره كردن عكس‌ها، از منابع ديگری استفاده كنم، كه خب، چند روزی طول می‌كشد تا مقدمات اين كار فراهم شود. من باز هم، علی‌رغم بی‌تقصير بودن، پوزش می‌خواهم

sepehr said...

pas system injooriye!albate moshkel ISP inaro ke man shamel nemishe vali kheyli mikhastam bedoonam inke bazi doostan comment mizaran moshkel chist!kheyli mamanoon az javabe kameletoon.

گریت بی گوشواره said...

ادیب یک بشر امروزیه که میتونه چیزهایی رو که که وجود ندارند حقیقی جلوه بده. نه کسی که درباره ی بدیهیات زندگی حرف میزنه

Shahab said...

ریشه ادبیات توی وقتی نیست که انسان نئاندرتال (پیش از تاریخ) گرگ گرگ گویان وسط دره می دوید و گرگ هم به دنبالش. بلکه ریشه ادبیات رو باید اونجا جستجو کرد که بچه ای گرگ گرگ گویان می دوید و هیچ گرگی هم دنبالش نبود.

leilak said...

خواستم از لذت این پست ها که با خواندن ترجمه ها دو چندان شده تشکر کنم. هم از آقای اولدفشن و هم از کامنت گذاران مترجم

hana said...

ترجمه : اصلآ به جان برادرم من اگر دروغ گفتن بلد نبودم ناباکوف نمی شدم .

لـِیدی ایکس said...

خانم فرزانه طاهری در کتاب مسخ کافکا -درباره مسخ ولادیمیر ناباکوف انتشارات نیلوفر این متن رو ترجمه کردن:

... ادبیات در آن روز زاده نشد که پسرکی که فریاد می زد گرگ، گرگ، از دره نئاندرتالی بیرون دوید و گرگ بزرگ خاکستری رنگی هم سر به دنبالش گذاشته بود: ادبیات آن روزی زاده شد که پسرکی فریاد زد گرگ آمد گرگ آمد و هیچ گرگی پشت سرش نبود....

خواننده خوب و نویسنده خوب
ولادیمیر ناباکف

هادیا said...

روز تولد ادبیات اون روز نبود که یه گرگ وحشتناک دنبال یه پسر کرده بود و پسره داد می زد : گرگ گرگ ، ادبیات روزی متولد شد که هیچ گرگی دنبال پسره نبود و پسره داد می زد : گرگ گرگ

Unknown said...

ادبیات = (مساوی است با) مانور خیالپردازی های کودک درون هر فرد =! (مخالف است با) حقایق تکراری

azi said...

نويسنده‌ها دروغگوهاي بزرگي اند

Unknown said...

ترجمه: ادبيات وقتی زاده شد که پسرک زاری کنان "گرگ گرگ" می کرد بدون آنکه گرگی در کار باشد، پيشتر وقتی فقط وجود گرگ پسر را به گریه می انداخت تولد ادبیات معنایی نداشت
من دو برداشت متفاوت از این متن دارم که دوست دارم دومی درست می بود اما حس می کنم اولی درسته:
1- ادبیات وقتی زاده شد که احساسات مردم اونقدر قوی شد که برای تحریک نیاز به وجود واقعه خارجی نبود
2- ادبیات برای هدايت آدمايی که می تونستند دروغ بگن به وجود اومد و قبل از اون (برای بشر ايده آل) وجود ادبیات معنايی نداره(یعنی با خلقت بشر در زمین ادبیات هم متولد شد)... یه جورایی معادل همون جمله که بزرگ ترین اشتباه بشر هیچوقت اشتباه نکردنه... بشر یعنی نقصان و ادبیات نیاز اونه برای رسیدن به کماله

عله said...

ادبیات آن روز خلق نشد که پسرک نئاندرتال وقتی واقعاً گرگی دنبالش کرده بود از دره ای به بیرون می دوید و فریاد می زد"گرگ گرگ"
آن روزی خلق شد که گرگی در کار نبود و می دوید و فریاد می زد "گرگ گرگ"

پرارین said...

مخترع ادبیات
چوپان دروغ گوبود

پرارین said...

ای بابا مثل این که من از روی س ف دزدی کردم
نه جدن الان دیدم
دمت گرم خانوم س ف

م. ژاله چیان said...

فکر می کنم باید دنبال چیز خیلی ساده تر و البته متفاوت تری باشیم تو این متن

مینا said...

من هنوز منتظر تایید یا تکذیب هستم
!آقای اولدفشن

اولدفشن said...

خانم مينا! نظر من در مورد «نغمه»‌هايی كه منتشر می‌كنم، كمی پيچيده‌تر از تاييد يا تكذيب است. يك‌روز بايد مفصل‌تر درباره اين مجموعه و دلايل انتخاب‌شان بنويسم

orange said...

ادبیات از آن روزی شروع شد که بشر شروع به بیان حالات وعکس العمل های خویش در مواجهه با اتفاقات و پدیده های زندگی اش نمود و برای تولد ادبیات تنها قرار گرفتن در مصائب زندگی کافی نبود.

Anonymous said...

معنیش اینه که این متنای شما آدمو یاد امتحان زبان میندازه!
هر روز سخت تر از دیروز:((

Samad said...

چوپان دروغگو نویسنده ی خوبی بود, تا اینکه یه روز گرگ واقعی سراغش میاد و اونم خودکشی می کنه.

من خواننده ی خاموش بلاگ خوبتون هستم.

بابک said...

ادبیات زاده لحظه هاییست که کودک درونتان از گرگی گلایه کند که (جز در رویاهای شما) وجود ندارد. نه وقتی از بدیهیات حرف بزنید.

فکر کنم این خیلی به سیاست ترجمه مربوط باشه آقای اولد فشن عزیز
بستگی داره که هدف شما چی باشه. به نظرم باید قبل ازینکه نغمه های ماشین تحریر خاموش بشن، مفصل تر درمورد این مجموعه و دلایل انتخابشان برای ما بگوئید

حسام said...

من اول ترجمه كردم و بعد كامنت ها را خواندم. ديدم كه ترجمه دلخواهم با ترجمه هاي خانم مهتاب و آقاي حميد بيشترين نزديكي را دارد
همگي موفق باشيد

مینا said...

منتظر می مانیم و... ممنون

Atoosa said...

ادبیات را چوپان دروغگو اختراع کرد :)

Anonymous said...

باسلام, با ناپدید شدن این تصاویر زندگی ازمن گرفته شده (جناب وبلاگ صاحاب) خواهشمنداست،متضرعانه تقاضا دارم هرچه سریعتر اقدام به رفع این مشکل کنید.با تشکر .

Anonymous said...

بنده با اجازه چند لحظه اي پابرهنه مي پرم اين وسط براي آن دسته از عزيزاني كه اين جمله را توهيني به عالم داستان و ادبيات و نگارش و نويسندگي ميدونن. فكر ميكنم بايد يه جور ديگه قصه رو ببينيد. يا بگيد مادر بزرگ قصه گو يكبار ديگه داستان رو تعريف كنه براتون. همه ماجرا سر تخيل بي حد و حصر يك پسربچه است كه حوصله اش سر رفته، كارش رو دوست نداره و ميخواد هيجان انگيز ترش كنه.. و خوب بله، متأسفانه دروغ اولين و ساده ترين راه نمود تخيل است

 
Free counter and web stats